سلام عليكم
صحبتهايي از جناب استاد [...] كه اصوات آن موجود است را گوش ميدادم كه ايشان ميفرمايند:
"اگر موسي تنزل پيدا كند مي بيند كه با فرعون جنگ دارد، وقتي كه همين موسي بالا مي رود مي بيند اصلا فرعوني نبود … در زيارت عاشورا مي گويند بگو اللهم العن معاويه، بگو يزيد بن معاويه، بگو شمرا ، بگو آل سفيان! نگويي كه آقا چرا مقام فناي در ذات را نمي گوييد؟ مي گوييم اين مال آنجا نيست … تو تنزل كرده اي داري امام حسين را جدا مي بيني، و داري يزيد را جدا مي بيني اين جا اختلاف مشهود است… و لذا به من و شما فرموده اند بگو اللهم العن معاويه. بله مي خواهي بفرمايي كه اصلا معاويه اي نمي بينم! حسيني نمي بينم! جز يك ذات حقيقي غير متناهي وجود چيز ديگري من شهود ندارم! … لذا مشاهده مي كنيم موسي هم دارد مي آيد، اتفاقاً پشت سرش فرعون هم دارد مي آيد وارد بهشت بشود…اِ! تو داري كجا مي آيي؟! مي گويد آقا آن اختلافي كه تو ديده بودي مال دنيا بود! اين اختلاف الان نيست. اين جا اختلاف بايد باشد طوري كه ابي عبدالله هم شمشير مي كشد، دارد مي كشد، آن هم در طرف مقابل شمشير كشيده دارد مي كشد… حالا رفتيم متن ذات وجود را مشاهده مي كند … نه اوصاف متمايز مي بيند، نه افعال مختلف مشاهده مي كند، اصلا يك ذات است، وجود است، يك وجود صمدي قرآني است، قل هو الله احد، الله الصمد."
آيا اين مطالب برخلاف آموزههاي اسلامي ما نيست؟
به نظر شما گوش كردن به سخنرانيهاي جناب آقاي [...] اشكالي ندارد و ميتوانم آنها را گوش داده و به كار ببندم يا اشكال دارد؟
چون برخي ايشان را كه از شاگردان نزديك [...] هستند داراي عقايد انحرافي ميدانند و برخي در حد انساني عارف قلمداد ميكنند و حقير سردرگم ماندهام چه كنم.
مثالي عرض ميكنم
من را يك كاسب فرض كنيد
پدرم هم آدم خوبيست
من نسيه ميدهم
خب سودم كم ميشود
اما خدا را خوشحال كردهام
پدرم ناراحت ميگردد:
پسرم، نسيه نده، كاسبيات نابود ميشود!
من چه فكر ميكنم؟
آيا پدرم را آدم بدي تصوّر ميكنم؟
خير
من بين حرف «بد» و آدم «بد» تفاوت قائلم
من ميدانم پدرم مرا دوست دارد
خدا را هم دوست دارد
ولي
گاهي دوست داشتن من
كه پسرش هستم
سبب ميشود توجهش به دينش ضعيف شود
كمك با نسيه دادن را نهي ميكند
در حاليكه
من كه ميدانم خدا دوست دارد
ما بايد اين را بفهميم
كه
آدمهاي خوب ممكن است حرف بد بزنند
اين طبيعيست
همانطور كه برعكس آن هم طبيعيست
آدمهاي بدي
كه حرفهاي خوبي زدهاند
ناپلئون مثلاً
چقدر جملات ناب در اهميت تلاش و كوشش دارد
نبايد با يك حرف بد
يك آدم را بد كنيم
يا با يك حرف خوب
يك آدم بد را خوب
اين استاد بزرگوار
و استاد بزرگوار ايشان
دغدغه دين دارند
دغدغه اعتقادات و خداشناسي
اين اساتيد
پيروان مكتب صدرالمتألهين هستند
چرا؟
زيرا
ملاصدرا بهترين تبيين را از ذات خدا بيان كرده
از ديرباز تا كنون
بهتر از ايشان كسي خدا را تعريف نكرده
كه
قابل پذيرش توسط متديّنان باشد
بله
اينطور است
اگر ما خدا را دوست داشته باشيم
و
بخواهيم تعريف خوبي از خدا كنيم
دچار همين اشتباه ميشويم
دقت كنيد
اگر من غير از خدا باشم
پس
جايي كه من هستم خدا نيست
يعني خدا مكاني محدود پيدا كرد
يعني خدا همه جا نيست
جايي پيدا شد كه خدا در آنجا نيست
اگر من درون خدا باشم
پس
هر آلودگي كه در من هست در خدا هست!
دقت كرديد؟
چه من خارج از خدا باشم
و چه درون خدا باشم
اين ضعف و آسيب و آلودگي و كاستي براي خداست
در حالي كه
ما خدا را بدون كوچكترين بدي ميشناسيم
حالا همين را تصوّر كنيد براي معاويه
فرعون
تمام اشرار عالم حتي
اگر خدا درون فرعون نباشد
پس
فرعون شريك خداست
زيرا در دنيا دو چيز هست؛
خدا و فرعون
خدا اين طرف
فرعون آن طرف
پس چه كنيم؟
آيا فرعون را يك موجودي در كنار خدا تصوّر كنيم؟
ميشود؟
با اعتقادات ما كه قائل به توحيد هستيم ميسازد؟
نميسازد كه
ميدانيم نميسازد
اگر هم خدا را درون فرعون تصوّر كنيم
يعني خدا هم بيرون فرعون باشد و هم درون فرعون
تا فرعون نشود يك موجودي كنار خدا
پس
خدا شريك تمام شرارتها و زشتكاريهاي فرعون ميشود
بشود؟
شما قبول ميكنيد بشود؟
خدايي كه ما ميشناسيم شرارت ميكند؟
گناه ميكند؟
ظلم و بدي ميكند؟
نميكند كه
پس چه كنيم؟
ملاصدرا راهي پيدا كرده
علامه طباطبايي و جوادي آملي و مصباح و حسنزاده نيز
همگي
همه اين اساتيد
اين راه را بهترين تشخيص دادند
حتي شهيد مطهري و امام راحل (ره) نيز
چون
راهي غير از اين نيافتند
اين شد حكمت متعاليه
اينكه
وجود يك حقيقت واحد است
هم در خدا و هم در غير خدا
و
اين كثرتي كه ما ميبينيم
به ماهيات است
كه امري اعتباريست
وجود داراي مراتبيست
مرتبه اعلي و بالاي آن خداوند است
مراتب پايين آن
ما انسانها و ساير مخلوقات
وقتي هم كه دنيا پايان يابد
اين كثرات كنار ميرود
اعتبارات حذف ميشود
و همه ما
همه خدا را حس ميكنيم
ملاقات با خدا ميكنيم
با تمام وجود خود
دوئيّت از بين ميرود
كثرت نفي ميشود
همه ميشود وحدت
توحيد
برهاني براي صديقين
خب
اين يك راه است
البته راه غلط
اما
نبايد نادرستي اين پاسخ را به آدمها نسبت دهيم
آنها خوب هستند
خيلي خوب
آنقدر خوب
كه نخواستند نقصي در خدا بپذيرند
براي همين
معتقد به حكمت متعاليه شدند
نبايد زشتي پاسخ سبب شود دانشمندانمان را زشت بدانيم
آدمهاي بد
يا نادرست
خير
آنها واقعاً خوب بودند
و هستند
حقيقتاً زاهد و پارسا و باتقوا
كه امثال ما
هرگز به پاي آنها نميرسيم
و خاك پايشان را
بايد كه توتياي چشم خود كنيم
اما درباره حرف غلط
بله
بايد بايستيم
و نشان دهيم كه نادرست است
نادرستي در اين نقطه است:
ما قادر به تعريف خدا نيستيم
موجودي كه مخلوق است
هرگز نميتواند دركي از خالق خود داشته باشد
از ذات خالق
هر دركي پيدا كند
همين ميشود
مخدوش
مغلوط
خراب و نادرست
ما نميتوانيم
نه امروز
كه فردا هم
هرگز نميتوانيم خدا را بشناسيم
توصيف كنيم
تعريف نماييم
اين محال است
ممتنع است
هر تصوّري از خدا كه داشته باشيم
قطعاً خدا آن نيست
آن تصوّر نيست
هر چه درباره خدا بگوييم
قطعاً خدا آن نيست
فراتر از آن است
زيرا
ما محصول فعل خدا هستيم، مشيّت و امر او
عقل ما وسعت آن را ندارد كه آن معاني وسيع را در خود جاي دهد
فقط بايد «نه» بگوييم
نفي كنيم
نفي همه صفاتي كه ميشناسيم از خدا
نفي همه تعاريفي كه بلديم
هر تعريفي كه به ذهن مخلوقمان خطور ميكند
همه را بايد نفي كنيم از خدا
اين در عبارات حضرت امير (ع) هم هست
در خطبه اول نهجالبلاغه
تنها راه توصيف خداوند «تسبيح» و «تنزيه» است:
«أَوَّلُ الدِّينِ مَعْرِفَتُهُ وَ كَمَالُ مَعْرِفَتِهِ التَّصْدِيقُ بِهِ وَ كَمَالُ التَّصْدِيقِ بِهِ تَوْحِيدُهُ وَ كَمَالُ تَوْحِيدِهِ الْإِخْلَاصُ لَهُ وَ كَمَالُ الْإِخْلَاصِ لَهُ نَفْي الصِّفَاتِ عَنْهُ لِشَهَادَةِ كُلِّ صِفَةٍ أَنَّهَا غَيرُ الْمَوْصُوفِ وَ شَهَادَةِ كُلِّ مَوْصُوفٍ أَنَّهُ غَيرُ الصِّفَةِ، فَمَنْ وَصَفَ اللَّهَ سُبْحَانَهُ فَقَدْ قَرَنَهُ وَ مَنْ قَرَنَهُ فَقَدْ ثَنَّاهُ وَ مَنْ ثَنَّاهُ فَقَدْ جَزَّأَهُ وَ مَنْ جَزَّأَهُ فَقَدْ جَهِلَهُ وَ مَنْ جَهِلَهُ فَقَدْ أَشَارَ إِلَيهِ وَ مَنْ أَشَارَ إِلَيهِ فَقَدْ حَدَّهُ وَ مَنْ حَدَّهُ فَقَدْ عَدَّهُ. وَ مَنْ قَالَ فِيمَ فَقَدْ ضَمَّنَهُ وَ مَنْ قَالَ عَلَامَ فَقَدْ أَخْلَى مِنْهُ. كَائِنٌ لَا عَنْ حَدَثٍ مَوْجُودٌ لَا عَنْ عَدَمٍ مَعَ كُلِّ شَيءٍ لَا بِمُقَارَنَةٍ وَ غَيرُ كُلِّ شَيءٍ لَا بِمُزَايلَةٍ، فَاعِلٌ لَا بِمَعْنَى الْحَرَكَاتِ وَ الْآلَةِ بَصِيرٌ إِذْ لَا مَنْظُورَ إِلَيهِ مِنْ خَلْقِهِ، مُتَوَحِّدٌ إِذْ لَا سَكَنَ يسْتَأْنِسُ بِهِ وَ لَا يسْتَوْحِشُ لِفَقْدِهِ.»
آغاز دين شناخت اوست،
و كمال شناختش باور كردن او،
و نهايت از باور كردنش يگانه دانستن او،
و غايت يگانه دانستنش اخلاص به او،
و حدّ اعلاى اخلاص به او نفى صفات (زائد بر ذات) از اوست،
چه اينكه هر صفتى گواه اين است كه غير موصوف است، و هر موصوفى شاهد بر اين است كه غير صفت است.
پس هر كس خداى سبحان را با صفتى وصف كند او را با قرينى پيوند داده،
و هر كه او را با قرينى پيوند دهد دوتايش انگاشته،
و هر كه دوتايش انگارد داراى اجزايش دانسته،
و هر كه او را داراى اجزاء بداند حقيقت او را نفهميده،
و هر كه حقيقت او را نفهميد برايش جهت اشاره پنداشته،
و هر كه براى او جهت اشاره پندارد محدودش به حساب آورده،
و هر كه محدودش بداند چون معدود به شماره اش آورده،
و كسى كه گويد: در چيست حضرتش را در ضمن چيزى در آورده،
و آن كه گفت: بر فراز چيست آن را خالى از او تصور كرده.
ازلى است و چيزى بر او پيشى نجسته، و نيستى بر هستى اش مقدم نبوده،
با هر چيزى است ولى منهاى پيوستگى با آن، و غير هر چيزى است امّا بدون دورى از آن،
پديد آورنده موجودات است بى آنكه حركتى كند و نيازمند به كار گيرى ابزار و وسيله باشد،
بيناست بدون احتياج به منظرگاهى از آفريده هايش،
يگانه است چرا كه او را مونسى نبوده تا به آن انس گيرد و از فقدان آن دچار وحشت شود. (ترجمه انصاريان)