بحث را عوض كنم
سعي كردم كلّي
حالا جزئي
مصداقي كه فرموديد
عشق
در قلمرو علم كلام عرض ميكنم
جبر و اختيار
انسان مكلّف به چيزيست
كه در آن اختيار داشته باشد
در غيراختيار
تكليف نيست
انسان دو خصلت مهم دارد
به دو چيز توصيف؛
حالات
رفتار
رفتار را ما ميسازيم
اگر اختياري باشد
رعشه دست اختياري نيست
خوردن دست به ليوان و افتادن و شكستن
مستي كه آدم ميكشد
اينها را به مقدمه عقاب ميكنند
اينكه
چرا آن كار را كردي تا به اين مرحله از ناتواني برسي
پس رفتار
اگر غيراختياري باشد
عقاب ندارد
اما حالات
حال اساساً غيراختياريست
هيچ انساني
حال و هوايش دست خودش كه نيست
مرگ عزيزي ميبيند و بيهوش ميشود
اشك ميريزد و از درون منهدم
اين حال كه دست خودش نيست
حال اصلاً تأثر است
از جنس پذيرش و مطاوعه
پس
به حال نميشود عقاب كرد
به حس دروني انسانها
البته
رفتار قابل عقاب است
عصبانيست و كتك ميزند
عصباني هيچ
كتك عقاب دارد
كيفر دارد و حرام ميشود
ناراحت است و به صورت لطمه ميزند
ناراحت بود هيچ
لطمه را نبايد ميزد
فعل حرام انجام داده و معاقب است
ديده است
عاشق شده
خيره شده
عشقش هيچ
دست خودش نبوده
اما چشمچرانياش چه؟
اعتقادات ديني ما اين است
جايي كه اختيار نيست
تكليف نيست
حلال و حرام و مستحب و مكروه هم
احكام خمسه تكليفيه يعني
حالات انسان اينطور است
به همين دليل است كه دعا ميكنيم
فلسفه دعا شايد همين
از خدا تغيير ميخواهيم
در حالاتمان
ميخواهيم تغييرمان دهد
روحياتمان را
حس و حالمان را
براي نماز سنگينيم
حالش را نداريم
كسالت
التماس ميكنيم
تا حالمان را تغيير دهد
عاشق نماز شويم
شخصي را دوست داريم كه نبايد
دين ندارد و باتقوا نيست
ازدواج او نيز با ما به صلاح نيست
شايد اصلاً غيرممكن
حلال حتي
از خدا ميخواهيم
تا تغييرمان دهد
عشق را از ما دور كند
عشق او را
تا حالمان عوض شود
اما رفتار
آنجايي كه اختياري باشد
آنجا قلمرو فقه است
به همين جهت است كه عرض ميكنم بحث استاد شما فقهي نبوده است
او
وقتي درباره عشق سخن ميرانده
آيا درباره يك فعل اختياري صحبت ميكرده است؟!
پايدار باشيد