اخلاق و كلام اگر چه منبع خود را چون فقه
بر كلام معصوم (ع) بنيان نهادهاند
اما
روش خود را تحقيقي و پژوهشي نگذاشتهاند
ذوقي هستند و سليقهاي
همين است كه در اخلاق هم اختلاف پيدا ميشود
مسلك واحدي در نميآيد
چرا؟
زيرا فقيه تا تمام روايات يك باب را جمع نكند
به فتوا نميرسد
به نظر نهايي
ولي اخلاقي
ولي كلامي
يك روايت برايش كافيست:
در فلان كتاب آمده
كه فلاني گفته
كه فلان كار خوب است
حالا
هم سند كتاب ضعيف باشد و هم وثاقت روات
خودِ كار هم اصلاً با عقل جور در نميآيد
ولي خب
از باب تسامح در ادله سنن ميپذيرد
همان را ميكند روش خود
دستور اخلاقي صادر ميكند
مردم را هم توصيه به آن
اصلاً هم اهميت نميدهد كه بعدش چه خواهد شد
اين كار آيا جامعه را بر هم نميزند؟
آيا نظم اجتماعي مسلمانان را ساقط نميكند؟
اصلاً به اينهايش نميانديشد
اين ميشود كه عجيب ميشود
گاهي وقتي دستورات اخلاقي بزرگان را با هم مقايسه ميكني
مختلف
جورواجور
و عجيبتر اينكه
ميبيني با همان كلام و فقهي كه خودشان گفتهاند هم جور نيست
مثال واقعي:
قمهزني را توصيه ميكنند
نه فقهي
نه كلامي
بلكه اخلاقي
به واسطه احترامي كه ميپندارند
با دلايل ضعيفي كه دارند
گمان ميكنند فحص لازم نيست
تحقيق ديگر نميخواهد
بحث اخلاقيست ديگر
محبّت است ديگر
به كلّيِ «هر محبّتي خوب است» بسنده ميكنند
دو سه تا روايت كلّي ميآورند
تسامح ميشود
مستحب است ديگر
مگر دليل قطعي ميخواهد؟!
با همين كلّيات
آنهمه جزئي را مجوّز ميدهند
بل توصيه هم
مجلسش را هم تشكيل ميدهند
آدمها را هم تشويق ميكنند
و بعد
اصلاً تعارض آن را با كلام و فقه درك نميكنند
چرا؟!
زيرا اصلاً به اين ارتباط رسيدگي نكردهاند
توجهي نداشتهاند
چون در روششان نبوده
روششان تحقيقي و پژوهشي نبوده
در اخلاق
روش اين است:
بخوان و عمل كن، هر چه بادا باد!
[ادامه دارد...]