عرفان از رهبانيت مسيحي وارد اسلام شد
بعضي ميگويند از بوديسم هند
از رياضت
از چيزي كه اسلام نهي فرموده بود
از بريدن از جامعه
عرفان عملي منظور است
اصل آن صوفيگري بوده
صوفيها به لباس خشن خود معروف بودند
به زجردادن خودشان
اين رهبانيت در مسيحيت هم هست
كساني كه خود را به زنجير ميكشند
شلاق ميزنند
تا رنج مسيح را بكشند
تا پاك شوند
عرفان
منبع خود را دروني توصيف ميكند
خواب در آن مهم ميشود و مكاشفه
هميشه همينطور بوده
تا عرفان نظري درست شد
تا بتوانند آن رفتار غيرمتعارف را توجيه كنند
اين شد كه روايات و احاديثي هم ضميمه كردند
بحث علمي هم
ولي نه به هدف اينكه از روايت چيزي بفهمند
تا مسير عرفان را پيدا كنند
يا اصلاح
براي اينكه راه رفته را توجيه نمايند
كوس أنا الحق حلاج را
اينكه به معصوم (ع) منصوب نمايند
تمام آنچه را كه از نزد خود ساخته بودند
منبع بيروني نيست در عرفان
روش هم فهم و تحقيق و بررسي قرائن نيست
روش «حال» است
حال و احساس يك فرد انساني
كاملاً هم شخصي
وابسته به روحيات آن آدم
اين ميشود كه يكي عارف ميشود
اما به دليل خصوصيات شخصيتي خود
با عارف ديگر مختلف است
كار ديگر ميكند
جور ديگر
شاگردهايشان هم متفاوت
دو سلسله از عرفا پيدا ميشوند
با رفتارهاي مختلف
هر كدام هم رفتارهاي خود را درست ميداند
و ديگري را تخطئه ميكند
يكي مثلاً با ذكر گفتن رياضت ميكشد
ديگري با كار كردن زياد
يكي از مردم دوري ميگزيند
به غار پناه ميبرد
كنج خانه
ديگري در ميان مردم
با رفتارهايي زننده خود را تحقير ميكند
تا با تحقير كردن نفس خود به تعالي برسد
[ادامه دارد...]