اسراف
اسراف اينطور در كشور نهادينه شد. رئيس الگوي مصرف رياست داشت. معاون نپذيرفت. عدالت شعار انقلاب بوده، پيش از آن شعار شيعه، علوي (ع) بودن و حسيني (ع) بودن يعني همين. اصل بر برابريست. معاون هم همان خودروي رئيس را خريد. رئيس اكنون برنتافت. اگر الگوي مصرف من و معاون يكي باشد، فرمانپذيري سازمان كاهش مييابد و حرص بر كار كم ميشود، تلاش اندك، بهرهوري به فنا. ناچار از 405 به زانتيا رفت. و هلمّ جرّا. تا پايين سازمان. طرف وام هم شده ميگرفت، يك دست مبل خانهاش را، فرشش را، تا تحقير نشود. اسراف شد.
قانون
ايراد در ساختار اداريست. ساختاري كه در غرب طراحي شده دويست سال سابقه رفتار ظالمانه دارد. ماركس هم در زمان خود، تحليل مفصّلي از نظام كارخانهها در انگلستان، ثابت ميكند چطور حرص عمل ميكند و تحقير سبب افزايش كارآمدي سازمان ميگردد. او حتي تأسيس دانشگاهها را هم در مسير نياز كارخانهها نشان ميدهد. قوانين استخدامي هم همينطور. قانون، غربي طراحي شده. قبل از انقلاب. تغيير هم نكرده. مجلس ما هم پذيرفته، قوانيني را كه جايي در اسلام ندارند و با عدالت اسلامي در تعارض. مدير يكساعت كارش با يكساعت كار كارگر چه فرقي دارد؟! كدام بيشتر كار ميكند؟! كدام بيشتر دريافت ميكند؟! كدام واقعاً حق بيشتري دارد؟!
انقلاب
من مسئولم. از نوع انقلابي آن. من ميخواهم كار درست را انجام دهم. من نميخواهم سازمان را بر هم بزنم. من نميخواهم با دور زدن، هم بر هزينههاي سازمان بيافزايم، هم تنفّر ايجاد كنم، هم انسانهاي جديدي را درگير جاهطلبي كنم. سازمان من همه را فاسد ميكند. زيرا دو بال تحقير و حرص دارد. با اين دو بال، دنياپرستي را به صورت ساختاري نهادينه مينمايد، حتي در ديندارترين آدمهاي من. من رفتارم بايد انقلابي باشد و در ساختار انقلاب كنم. وقتي مجلس نفهميده و قانون را اصلاح نكرده، من كه فهميدهام، ساختار خود را اصلاح مينمايم.
رأس
تغيير از بالاي سازمان آغاز ميشود. مصرف مديريت كاهش مييابد. اتاق خودم را ميدهم به يك مشت كارمند زيرزمين، من ميآيم دم در. اولين كاري كه ميكنم يك پيام است، به تمام اعضاي سازمان كهنه؛ من آمدهام تا تغيير دهم، اول خودم را، بعد شما را. اتاق، ميز، صندلي، خودرو و حمل و نقل و همه چيز من در سازمان بايد در حدّ پايينترين كارمند باشد. تغيير از رأس آغاز ميشود.
[ادامه دارد...]