ارتباط
در اتاق باز نباشد؟! نميشود هر كسي كه ميخواهد بيايد و مرا ببيند؟! در جلسه هستم و كارهاي مديريتي؟! قبول. گاهي نميشود. ولي دو ساعت در روزم را خالي كنم براي ارتباط عمومي. هر كسي كه خواست. در اتاق خودم اگر نميشود، بعد از نماز ظهر و عصر، دو ساعت در نمازخانه مينشينم. بيكارِ بيكار. فقط براي ملاقات عمومي. هر كسي كه خواست، كارمند يا ارباب رجوع. آگهي و اطلاعرساني هم نميخواهد، دو روز بعد از نماز بنشينم، همه ميفهمند. خبردار ميشوند. به هم ميگويند: رئيس را ميخواهي، فلان ساعت برو نماز!
خلوت
شلوغ ميشود؟! نميتوانم پاسخ همه را بدهم؟! تا چند روز؟! مگر مردم چقدر كار دارند؟! بله، انباشته شده. سالهاست كارها و تصميمات. شكايتها، حرفها و نقلها و اعتراضات. البته كه روزهاي اول هركي هركي ميشود. هرج و مرجي به راه ميافتد و همه ميخواهند حرف خود را به من برسانند. به گوش من. اما چند روز بعد، تمام ميشود. وقتي بفهمند هميشه هستم. وقتي يقين كنند تظاهر نيست و موقتي. وقتي هر روز هر روز دو ساعت وقت عمومي داشته باشم، عجله نميكنند. با خود ميگويد: حالا امروز نرسيدم، فردا ميروم پيش رئيس و شكايت ميكنم.
اختيار
من مسئولم. مسئول كه كار نميكند. كار را كارمند ميكند. من فقط ارجاع ميدهم. دو ساعتي كه عمومي هستم، هر كاري را به بخش خودش ارجاع ميدهم. نوشتن و پاراف هم نميكنم، تا سيستم را دور نزده باشم. فقط حرف ميزنم. همين كافيست. ساختار سازمان را به حركت مياندازد: «به ما گفتهاند فلان كار را انجام بده، حالا هزينهاش را مالي پرداخت نميكند!» - نگران نباش! برو بخش مالي، پيش فلان شخص، اين مدارك را نشانش بده، او طبق بند فلان آئيننامه بايستي مبلغ را پرداخت كند. اگر كارمندانم اختيار داشته باشند، اگر توبيخ نشوند، در مسئوليتي كه دارند، جرأت پيدا ميكنند و كار انجام ميدهند. زيرا ميدانند بعداً يقهشان را نميگيرم كه چرا طبق ضوابط عمل كردهاند. روابط كه نباشد، اختيار داشته باشند، وظيفهشناس هم ميشوند. كار پيش ميرود.
زهد
سادهزيستي بايد ارزش شود. پايين آمدن الگوي مصرف. معاون من اگر جوجهكباب خورد بايد خجالت بكشد. بايد حسّ شرمندگي داشته باشد. درست مثل اول انقلاب. درست قبل از دادگاه كرباسچي. درست مثل زماني كه هنوز هاشمي نظريه «مانور تجمل» خود را از منبر نماز جمعه ارائه نكرده بود. زهد بايد افتخار شود در سازمان. آن روز است كه سازمان راه ميافتد. راندمان بالا ميرود و جهادي ميشود. آن روز است كه كارمند به حقوق كم خود راضي ميشود و بيشتر كار ميكند، تا بيشتر خدمت كند.
بنياد
ساختار بايد اصلاح شود. بنياد يك سازمان است. اگر اسلامي شود، ساختار اسلامي، مديريت اسلامي شكل ميگيرد. بدون آن كفر است. ساختار كفر را محمدرضا آورد به اين كشور، با سازمان برنامه و بودجهاي كه تمام مديران ارشد آن آمريكايي بودند؛ مستشار. قانون ساختند و انقلاب هم، هر چه تلاش كرد، ولي اين را چون نفهميد، تغيير نداد. باورشان شده بود كه اين بنياد درست است؛ اينكه مدير حق بيشتري دارد و حقوق ساعتي او چند برابر كارمند است. اين امري كه كاملاً واضحالبطلان است، خيال كردند واضح است در صحّت. به دليل عادت. همهمان فقط عادت كردهايم كه حقوق مدير بايد بيشتر باشد. رجايي حقوق وزير را با كارمند مساوي كرد. اول هم خودش. شهيد شد. قانون عوض نشد. بنياد ساختار اداري تغيير نكرد. نكند نميشود. اسلامي نخواهد شد.
نتيجه
ساختار كه اسلامي نشود، كفر است. و من مسئولم. من مسئول يك سازمان كافر. ساختاري كه قوانين و ضوابط كفر در آن پيچيده، در تمام لايههايش. هر لحظه يكي تحقير ميشود و يكي تكريم. ولي نه بر اساس تقوا، بر اساس الگوي مصرف؛ ميخواهي تحقير نشوي، بيشتر جان بِكن، بلكه معاون بشوي و حقوقت افزايش يابد، نهارت را مفتي برايت بياورند، مجبور نباشي در صف بايستي، پول غذايت را هم بدهي، تهش هم چه بخوري؟! اولين نفري كه درآمد مسلمانان را تغيير داد، غير يكسان كرد، در تاريخ آمده كه خليفه دوم بود. حتي در زمان خليفه اول هم بيتالمال مساوي تقسيم ميشد. استاندار يا كارگر، همه برابر. ما طرف علي (ع) نباشيم، الگوي مصرف سازمان را مساوي نكنيم، طرف خليفه دوميم. چه بخواهيم و چه نخواهيم، اولين تغيير در سازمان، برابريست. تو سازمانت را برابر كن، الگوي مصرف را، ببين چه راندماني پيدا ميكني، همه چيزت اسلامي ميشود. خيلي اتفاقات عجيبي ميافتد، درست مثل اول انقلاب.