كوچ
وقتي نتواني دست به سيستم بزني، ولي بخواهي كاري درست انجام دهي، به چه نياز داري؟! با ساختاري جديد. من يك سيستم تازه ميسازم. كجا؟! بيرون از سازمان كه نميتوانم. من فقط اينجا مسئولم. پس در همين سازمان، بخشهاي تازهاي بر پا ميكنم. نيروهاي جديد از بيرون ميآورم، همه انقلابي و اهل ريسك، جوان و تازهنفس، شوري به پا ميشود و كلّي نيروي كار اضافه ميشود. چارت سازمان را توسعه دادهام، فقط همين. يعني اختيارش را ندارم؟!
ميانبر
دور زدن روش تازهاي نيست. بارها آزموده شده. هر كسي كه سر كار آمده. حضرت امام راحل (ره) مگر نهادهاي فراواني تأسيس نفرمودند؟ همان اوان انقلاب. تا كارها رله شود و روي دور بيافتد. سازماني درون سازمان شكل ميگيرد. وقتي به ساختار فعلي بياعتمادم، خُب ساختار خودم را ميسازم. مثلاً مشاورين جوان ميگذارم تا معاونها را دور بزنند. ارتباطات مردمي راه مياندازم تا روابط عمومي سازمان را دور بزند. دبيرخانه ويژه درست ميكنم تا دبيرخانه فعلي را دور بزنم. از اين به بعد من دو تا سازمان را اداره ميكنم، يكي مال خودم و يكي مال آنها.
قدرت
سازمان من بايد قويتر باشد. نباشد كه نميتواند دور بزند و پيش بيافتد. اختيارات ويژه لازم است. كمي فراتر از قانون بايد برود. اصلاً فراقانوني لازمه انقلابي بودن است. نيست؟! نهضت كه در قانون جا نميشود، ميشود؟! دوران طاغوت شد كه حالا بشود؟! آدمي كه من در نهاد ميانبر ميگذارم بايد واجد اختياراتي فراتر از آدمي باشد كه از قبل بوده، هنوز هم هست، در ساختار كهنه. اما قانون اجازه نميدهد. لازم است قانون را هم دور بزنم. يادتان كه نرفته، شرطي كه براي دعوتكننده گذاشتم. پس كجا قرار است تضمينش به كارم آيد؟!
فساد
خير، قبول نيست. نام اين بخش را فساد نگذاريد. من ناگزير به «انحراف بودجه» هستم. دو سازمان دارم خُب. اولي بودجه خود را دارد. دومي كه ندارد. مجبورم چهار تا كار از آن طرف كم كنم، بودجهاش را صرف اختيارات ويژه در اين طرف نمايم. مديري كه شبانه زنگ زدم و صاعقهوار مسئولش ساختهام. او نيز از من تضمين حمايت گرفته. بودجه ميخواهد. البته من هم تضمين دارم. اگر قرار بر بازرسي باشد، مگر من شرط نگذاشتم روز اول؟! اصلاً قرارمان اين بود كه دستم باز باشد. نبود؟!
تنفّر
اشتباه ميكنند. از خودشان بايد بدشان بيايد. مگر من باعث شدم ناكارآمد باشند. بخش كهنه سازمان از من متنفّر شدهاند؟ فقط به خاطر اينكه موازيشان سازماني راه انداختهام قويتر؟! خُب اگر عُرضه داشتند دُرُست كار ميكردند تا ناچار به دور زدن نشوم. آنها ديگر همان مقدار قبلي هم كار نميكنند. زود ميفهمند كه در سازمان توقعي از آنها نيست. همينكه ساعت بزنند و صدايشان در نيايد و كارمند خوبي باشند كافيست.
[ادامه دارد...]