«هفتماهه است
دو ماه ديگر بيشتر تا تولد فرزند باقي نمانده
قلمچي اسم نوشته كه براي كنكور بخواند
دوبار شركت كرده و قبول نشده
اينبار در اين وضعيت دشوار...!
براي سلامتي هردوشان مخالفت كردم
و اين را نوشت!»
مطلب بالا را در توضيح نامه زير گفت:
(آنچه در نامه محو شده نام افراد حقيقي بوده!)
با مادرشوهر صحبت كرده
كه بماند به نگهداري فرزند
و او به درس مشغول
و او كه آخرين سال دبيري را ميگذارند، تا بازنشستگي
نميتوانست كه بيش از تعطيلي مدارس بماند
و دانشآموزان را بدون معلّم بگذارد، وسط سال!
و دلخوري از زوج كه چرا مادر را اصرار به ماندن نكرده
تا او به قلمچي برسد!
توقع زيادي داشته زوجه!
ميگفت: و من هم نامه نوشتم:
شعري از خودش گفته بود اين دوست ما
به تضمين بيتي از غزل حافظ
و زوجه تلاش كرده پاسخي در خور بنگارد:
كه چندان هم موفق نبوده گويا...!
- منظورش چه بود؟
در تمام مشكلات چهار سال زندگي
تا همين ارديبهشتي كه اين نامهها نگاشته شده
هفتماه قبل از رفتنش
به هيچ كس اطلاعرساني نميكردم
درون خانه را كه نبايد به بيرون كشيد!
زوج ميگفت
اما او به هر شكل كه مايل بود
اخبار آن را به خانواده خود
لحظه به لحظه ميگفت
معتقد بود زندگي جوانان بايد زير نظر بزرگي باشد!
پدرش گفته بود:«ايشان ميآيد دائم با من مشورت ميكند و من به ايشان مشاوره ميدهم و اين مشاوره، ايشان را روبهروي شما قرار ميدهد و شما در موضع انفعال قرار ميگيريد. وقتي خانم شما روزي دو بار، سه بار با من مشورت ميكند و شما در هيچ يك از موضوعاتي كه برايتان پيش ميآيد با من تماس نميگيريد، اين چالش ايجاد ميكند.» (چهارشنبه 6/2/1385)
آن روزها گمانم بر اين بود
كه حقيقت را به مشاوره ميگيرد
بعدها متوجه شدم كه جز اين است
و او دروغ را مستمسك قرار ميدهد
هر چه مايل بدان است ميسازد
و گزارش نادرست
و خب مشاوره هم ميگيرد از پدر!
چه مشاورهاي بشود اين؟!
ميگفت: اما اكنون كه سندها و نامهها رو شده است
خيلي اوضاع تغيير كرده
و خيلي ديدگاهها...
اما ديگر افتادهاند به لجاجت
چه اينكه واقعيت
همانطور كه اتفاق افتاده
به نظرها نزديك شده است
اگر هنوز مقاومت ميكنند
اينبار ديگر از «عدم اطلاع» نيست!
و اين را نوشت:
سبك گلستان رفته است اين تكه را...!
ميگفت: شعر را نيز خودم گفتهام :)
اما شما مخاطب گرامي وبلاگ...!
اينها را براي چه گذاشتهام اينجا؟!
گمانداري عمرم اضافه شده است و وقت بيهوده خدا نصيبم كرده؟
زهي پندار جفاست اگر چنين گمان داري!
هدف ملاحظه عمق يك شكاف است
كه چگونه چهار سال ميگذرد
و تلاش براي پر كردن آن
و موفقيتي حاصل نميشود
و كار دو انسان
كه بنا گذاشتهاند تشكيلاتي به نام «خانواده» تأسيس نمايند
بدين جايگه ميرسد
به همّت بزرگي نادان!
ميخواهم بدانيد و بدانيم
و همه بدانند
پند بگيريم و اندرز
كه خُلق بد چه بيدرمان متاعي است
و عادت ناسره در خانواده سابقه
شكل گرفته باشد اگر
چه دشواريها ميسازد
و چه آرزوها بر باد ميدهد
كه مرور زمان چگونه فرصتها را به دست ميدهد
و ما انسانها چگونه فرصتها را به كار ميگيرم
و جبر روزگار تا چه حد
و اختيار ما تا چه اندازه
در نتيجهاي كه به دست ميآوريم نصيب دارد!
عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع أَنَّهُ قَالَ:
«انْتَهِزُوا فُرَصَ الْخَيْرِ فَإِنَّهَا تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ» (مستدركالوسائل، ج12، ص142 و غررالحكم، ص236)
مرتبط:
نامهها - بخش اول
نامهها - بخش دوم
نظرات
ت:
بايد ديد در كدام قسمت ها بايد تحول شود كجا ها خراب است يا فرسوده و احتياج به تعمير است
به نظر شما كجا كلي گويي را كنار بگذاريد
دوشنبه ۳ آبان ۱۳۸۹ - ۱۱:۳۵ عصر
پاسخ: ريشهها... قبلاً هم خدمت شما معروض داشتم ماداميكه «جامعه اعتباري باشد» احكام آن فرض استخراج از وحي ندارد. حقايقي از مفاهيم ديني بر ما پوشيده مانده به دليل تنسكي كه به فلسفه و منطق ارسطويي پيدا كردهايم. حالا اصالت با ماهيت است يا با وجود، با هر كدام كه باشد كار ما زار است... زيرا لوازم اين دو اصالت علم كلام علم اصول را ميلرزاند و اصول نيز فقه را تحت تأثير قرار ميدهد و نتيجه اين ميشود كه ميبينيم، وام ربوي در بانكها منحل ميشود به دو عقد از عقود اسلامي: جعاله و قرضالحسنه و بعد ميگويند: حلّت! انسان به شگفت ميآيد كه چگونه يك معامله به دو معامله مستقل منفك شد و بعد هر كدام به تنهايي حليّت يافت و اين حليّت به اجتماع آنان نيز رسوخ نمود! يا در اجاره خانه كه رهن حرام را منحلّ ميكنند به يك اجاره بها و يك وام قرضالحسنه اجباري به صورت شرط ضمن عقد! حكايت همان قوطي كبريت است كه در برنج نامرغوب ميگذاشتند تا گاه معاوضه با برنج مرغوب حرمت ربا رفع شود و امام ره فرمود: كلاه شرعي است و حرام است! اساساً امروز بانكهاي ما و بيمههايمان با كلاه شرعي ميگردند و اين مطلب به پشتوانه منطقي ميسّر شده كه اجزاء را از هم تفكيك ميكند و حكم هر يك را جداگانه بر آن حمل مينمايد و در نهايت هم تركيب اجزاء را قادر به ملاحظه نيست! ديديد خواهر كه مشكل كجاست!
ت: بله موافقم اما از كجا بايد شروع كرد
دوشنبه ۳ آبان ۱۳۸۹ - ۷:۵۶ عصر
پاسخ: از همينجا... از هر جايي كه هستيم. بايد مقاله نوشت، سخنراني كرد، مباحثه كرد، در رسانهها ساخت و خلاصه... ضرورت تحول در حوزه بايد اول فرهنگ شود... نسل بعدي مراجع در راهند... صبر بايد!
ت:
اينها را كه ميخوانم با شور ميخوانم اما بعد از يك دقيقه غمگين ميشوم چون به دورم نگاه ميكنم و ميبينم در جامعهاي هستم كه خُردهفرهنگ حوزوي آن ظرفيت تحول ندارد!
پس چه بايد كرد براي تحقق جامعه ي مهدوي خب شايد بهتر باشه با چهار تا مثل خودمان گروه بزنيم و انديشه هايمان را محقق كنيم
دوشنبه ۳ آبان ۱۳۸۹ - ۶:۰۸ عصر
پاسخ: تحقق را بايد فراموش كرد... امروز متناظر سال 42 است نه 57... بايد فرهنگسازي كرد. تحقق مربوط به آيندگان است، كساني كه خواهند آمد و تحول را انجام خواهند داد. بايد پيرامون تحول حرف بزنيم و ضرورتهاي آن... نسل بعدي مراجع تحول را رهبري خواهند كرد. اين مطلبي است كه به نظر حقير رسيده است... تا نظر شما چه باشد! :)
ت:
دو نكته مهم در حرفهاي اقا وجود دارد يك دريافتن صدا و سيما و ديگري اموزش و پرورش اقا اين ها را از ما مي خواهد ما بايد هر طور شده اين كار را بكنيم حتي اگر عالم بسيج شود كه نگذارند اگر اين 2كار انجام شود قافيه را باخته ايم فهميوم كه مي خواهيد بگوييد ادمهايي در بدنه هستند كه نمي گذارند حالا يا از سر غرض يا از غفلت و سهل انگاري اما اين چيزي از بار مسئوليت ما كم نمي كند اقا امروز در ديداري كه داشتند مطلب ديگري هم فرمودند كه راهگشاست ايجاد اتاق فكر
بايد طلاب ايده هايشان را مطرح كنند و در جايي جمع شود ما در حوزه چرخه علمي نداريم متاسفانه
همه ي كارها سطحي ست قبول دارم اما چه بايد كرد بايد انديشيد كه چه كرد به نظر شما چه بايد كرد حوزه نياز به خانه تكاني دارد حوزه نياز به انقلاب دروني دارد (تحول) اين اتفاقي ست كه بايد در حوزه بيافتد اگر حوزه بخواهد به سبك قديم بماند هنر نكرده و منزوي مي شود البته دين منزوي نمي شود اما هنگامي حوزه ها در طول زمان روي بورس بودند كه پويا بودند و نو اوري در ان داشت رخ مي داد ما نياز به روش هاي تبليغي نوين داريم صهيونست ها براي اينكه در جامعه اي انقلاب ايجاد كنند يا يك اثري بگذارند ابتدا تحقيق مي كنند سپس گروههاي تبليغي زير پوستي شان را مي فرستند بعد اهرم هاي فشار سياسي داخلي و خارجي خود را فعال مي كنند اگر كارشان راه نيافتاد از اهرم نظامي استفاده مي كنند انها پروتكل مي نويسند و بر اساس ان عمل مي كنند اما ما چه؟ ما گتره اي عمل مي كنيم
فكر كنم جامعه به سمت نظر گروه مداري استاد شما سيد منير الدين پيش مي رود خدا رحمتش كند
اما اين كليات است بايد در جامعه شرح وظيفه شود كه هر كس چه كند
اينها را كه مي نويسم با شور مي نويسم اما بعد از پنج دقيقه غمگين مي شوم چون به دورم نگاه مي كنم و ميبينم در خانه ام
دوشنبه ۳ آبان ۱۳۸۹ - ۴:۲۹ عصر
پاسخ: اينها را كه ميخوانم با شور ميخوانم اما بعد از يك دقيقه غمگين ميشوم چون به دورم نگاه ميكنم و ميبينم در جامعهاي هستم كه خُردهفرهنگ حوزوي آن ظرفيت تحول ندارد!
ت:
امروز مطلب جالبي را ديدم كه مويد حرفها و افكارم بود در ديدار با جامعه مدرسين اقا سخناني را ايراد نمودند كه به من اثبات كرد كه درست مي انديشيدم اما نمي دانم بايد چه كنم تا افكارم را تحقق بخشم براي شما هم اين سخنان را مي گذارم شايد شما هم مثل من كلي خوشحال شويد
حضرت آيت الله خامنه اي در ادامه با اشاره به مطالبي كه برخي از اعضاي محترم جامعه مدرسين درخصوص مسائل فرهنگي و صدا و سيما بيان كردند، افزودند: من بخشي از نقايص موجود در مسائل فرهنگي بويژه صدا و سيما و آموزش و پرورش را متوجه روحانيت و حوزه علميه مي دانم زيرا وظيفه جهت دهي صحيح فرهنگي و منطبق با ارزشها واعتقادات ديني برعهده روحانيت و حوزه علميه است.
رهبر انقلاب اسلامي خاطرنشان كردند: حضور روحانيون در صدا و سيما فقط به معناي سخنراني و وعظ و خطابه نيست بلكه بايد حضوري عميق تر و تأثيرگذارتر باشد.
حضرت آيت الله خامنه اي تأكيد كردند: انجام اين وظيفه مهم نيازمند مجموعه اي روحاني و مطلع از مسائل هنري بويژه چگونگي بروز انحراف در اين مسائل و آشنا با راههاي جلوگيري از انحراف در جهت گيريهاي فرهنگي و هنري است.
ايشان افزودند: لازمه تشكيل چنين مجموعه اي از مشاوران روحانيِ صاحبنظر و آگاه و توانا در صدا و سيما، امكان اعمال نظر و جهت دهي صحيح در برنامه ها است.
رهبر انقلاب اسلامي با تأكيد بر اينكه آموزش و پرورش نيز مركزي بسيار مهم و فرهنگي و برخلاف صدا و سيما، مسائل آن غيرآشكار است، خاطرنشان كردند: روحانيت و حوزه علميه در اين شبكه عظيم فرهنگي و تربيتي وظيفه اي مهم و حساس دارند وبايد نيروهايي را تربيت كنند كه توانايي تأثيرگذاري و جهت دهي صحيح فرهنگي در آموزش و پرورش را داشته باشند.
رهبر انقلاب اسلامي تأكيد كردند: حوزه علميه به عنوان قلب روحانيت شيعه، مي تواند ظرفيت گسترده اي براي نظام اسلامي درخصوص مسائل رسانه اي، آموزش و پرورش و تربيتي فراهم كند
يك چيز ديگر هم در ديدار با غير ايراني ها فرمودند اينكه براي حوزه هم نقشه راه تعيين شود اين واقعا معركه است درسته كه من ديگر نمي توانم بهره مند شوم اما اميدوارم اين خيرات زود تر به بقيه بچه ها برسد و بچه ها هم قدر بدانند
ايدكم الله
دوشنبه ۳ آبان ۱۳۸۹ - ۲:۵۹ عصر
پاسخ: مركز پژوهشهاي اسلامي صداوسيما ده دوازده سال است افتتاح شده، زمان رياست لاريجاني. بايد اين مركز نقش مهمي براي حضور عميق و معنادار روحانيت در رسانه انجام ميداد. اما از ابتداي آشناييام با آنها، اگر چه تقريباً همه پرسنل ارشد از طلاب بودند كار خيلي سطحي بود. طرحي را برايشان نوشتم
http://works.movashah.ir/query/goto-works-id-15.htm اگر چه عنوان آن يك سايت بود، ولي هدفم تحول نحوه تعامل مركز با سازمان بود. اين طرح به بنبست خورد. بنده هم بعد يكسال زدم بيرون. فرمايش آقا خيلي تأملبرانگيز است! تشكر از يادآوري شما.
ت:
با مسما و قابل تامل بود
با تشكرات فراوان
في امان الله
يكشنبه ۲ آبان ۱۳۸۹ - ۴:۱۰ عصر
پاسخ: تا به حال بيمسما از نويسنده اين وبلاگ شنيدهايد؟! ؛)
ج:
سوالي ذهنم را مشغول كرده مي خواهم بدانم با توجه به پستهايي كه (ت) براي شما گذاشته برداشت شما از (ت) چيه ؟
يكشنبه ۲ آبان ۱۳۸۹ - ۲:۰۵ عصر
پاسخ: از امام ره مطلبي پرسيده شد، گفت: «به خاطر ندارم در روايات چيزي در اين خصوص ديده باشم»! وقتي اين را شنيدم شگفتزده شدم. ما باشيم ميگوييم: «در روايات نيست!» اگر اساتيد ما باشند كه تقوادارترند، ميگويند: «در روايات نديدهايم!» اما اين مرد بزرگ ره تقوايش به درجهاي رسيده است كه به خاطر خود نيز شك دارد! روزي كه پارسيبلاگ را با مهندس مدير نوشتيم و راه افتاد، اولين وبلاگ تستي را كه درست كردم همين وبلاگ بود... همان روزهايي كه هنوز پارسيبلاگ روي اينترنت نرفته بود و در رايانههاي خودمان بود... نام آن را از همين رو گذاشتم «شايد سخن حق» كه چون امام ره انديشه كنم و به هيچ چيزي اطمينان نيابم كه هر چه از خود ماست متهم است به نادرستي و خطا. چون از عصمت بريء هستيم به دنيايي بودن و فاصلهمان از حق! اكنون اينها را به هم ضميمه كن و پيش بيانداز، چگونه قضاوت كنم درباره كسي كه نه «ميشناسم»، نه «شنيدهام» و نه «ديدهام» كه فقط چند پاره نوشتهها از او خواندهام، آنهم در موضوعي كه اساساً آنچنان معتنيبه نبوده كه مشير به معنايي خاص باشد و هدايتم كند به درك خصيصهاي از خصايص او، چه برسد به اخلاق و ارزشمندي و پندارها...! خود را به تهلكه نمياندازم با نظري كه درستي آن ناپيداست و بياطلاعيام پشتوانه آن! اگر در خصوص اين زن كه نُقل وبلاگم شده به سادگي مينويسم نيز دقت كنيد مييابيد فقط مدارك را ارائه ميكنم و در عرصه تحليل از «شايد» غفلت تلاش كردهام كه نكنم. نه اين است؟! خدايتان پاس بدارد كه هر كه نفس خود را پاس داشت، پاسباني خداوند را براي خود ارمغان برداشت! حيّ سرمد رفيق راهتان، خدا نگهدارتان!