فإنّكِ قرّة عَيني
و نورُ قلبي
و ثمرةُ فؤادي
و لحمُكِ لحمي
و دمُكِ دمي
بحبّكِ أصبحتُ اليوم
و بمحبّتكِ أمسِي كلَّ يوم
و لكِ أتحمّل المصائب
و بحضوركِ أقدِر بالصبر علي ما تؤذني أمّكِ
أرجي مِن الله توفيقاتكِ
و كمالكِ و استكمالكِ
في الدنيا و الأخرة
فدعاءُ الوالد للولدان قريبٌ بلإجابة
لِحَقّه العظيم عليهم...!
برحمته أرحم الراحمين!
نظرات
بنده خدا:
سلام
آري درست مي گويي برادر گرامي حق با شماست ميفهمم سخن شما را و با جان و دل درك ميكنم زخمه اي كه توصيف كرديد .
اما ما كه به عدالت خدا معتقديم پس بايد بعضي از افراد را واگذارد به او و ما بايد در حق آنها ببخشاييم جفايشان را تا بخشوده شويم هنگام نياز در محكمه الهي كه بي شك همه ي ما حتي ناخواسته گناه آلوده هستيم كه اگر غير از اين بود جزه انبياء بوديم و معصومين !!!
به هر حال معتقدم كه در هر شكست بايد خود را سپرد به نامي حق و بس!
البته نه اينكه انسان از حق خود دفاع نكند . نه! اما قضاوت و عدالت محض مخصوص خداست . البته به عقل ناقص بنده كه اينگونه مي آيد! شايد نظر ديگران متفاوت باشد . و هر عقيده اي بجاي خود محترم است و جاي هيچ بحثي ندارد و فقط اينها اظهار نظر است و تبادل افكار . همين!
البته از قديم گفتند بي گناه پاي دار ميرود ولي بالاي دار نميرود اين گونه هم نيست با هر ادعايي ما مورد شماتت قرار بگيريم . در مصائب زندگي است كه خداوند ميخواهد قدرت صبر و تحمل ما را محك بزند كه از قديم گفتند خدا با صابرين است .
پاينده باشيد و برقرار و البته صابر
چهارشنبه ۵ آبان ۱۳۸۹ - ۲:۳۴ عصر
پاسخ: مطلبي خواندم در جايي به نقل از آقاي مجتهدي تهراني (كه اخيراً مرحوم شد و مدرسهاش در تهران معروف است) ايشان روايتي را خواندند با اين مضمون: «رسول خدا ص فرمود: آنكه خدا او را دوست بدارد و بخواهد گناهانش به آخرت نرسد، همسايه بد يا زن بد نصيبش ميسازد!» خدا كند حداقل گناهان ما به اين سختيها حبط شده باشد! :) تشكر از شما
بنده خدا:
به نام او
البته برداشت من از اين نكته چيز ديگري بود !!!
به عقيده من منظور اين بوده كه زندگي سرشار از پستي و بلنديهاست و مشكلات هميشه هست و در هر شكست ضربه اي سخت مي آزارد روح و قلب ما را . پس نيك آنست كه هيچ گاه نا اميد نباشيم و خدا را پشتيبان خود بدانيم و هرگز توكلمان را از دست ندهيم .
به هر حال خداوند بر حق است !!!
سهشنبه ۴ آبان ۱۳۸۹ - ۷:۳۹ عصر
پاسخ: شكست داريم تا شكست... گاهي همه سرمايهات را در تجارتي صرف ميكني و بازار تكان ميخورد و تو ميشكني و ورشكسته ميشوي. گرفتار ميشوي بدهكار ميشوي بيآبرو ميشوي، ولي در نهايت پولي است كه از دست رفته و هر كه ببيند و انصاف در وي باشد، قضاوت ميكند كه دست قضا و قدر بوده و يا اشتباه كردهاي ناشي از درك ضعيفت از اقتصاد. اما شكست انساني معنايي ديگر دارد. كسي از اندروني تو اخبار دروغ بپراكند، به پير و جوان، داديار و قاضي، هر چه نفسش در آيد دروغ گويد، بهترين را بخورد و بپوشد و فرياد زند كه از گرسنگي در تنگنا بودم و پوشيدني نداشتم، بهترين اماكن مذهبي برود و بانگ زند كه در خانه اسير بودم و حق رفتن به مراسمات مذهبي را از من گرفته بودند. هر چه بر سر ميزني كه دروغ است و چه ناكردار دروغي... قاضي اما با خود ميگويد: اين آدم كه ديوانه به نظر نميآيد، مگر مرض دارد كه دروغ بگويد، حتماً به قول معروف «چيزكي بوده كه شده چيزها». شگفتا كه بعضي را خداوند قدرت داده به مدد ابليس لعين از «هيچ» ميتوانند «چيزها» بسازند و نيازي به «چيزك» ندارند! بزرگي از سادات هاشمي در مجلسي ميگفت: «ما از خانداني هستيم كه مال را فداي جان كنيم و جان را فداي آبرو و آبرو را فداي اسلام!» مال را ببرند ورشكست ميشوي، جان را ببرند در هم ميشكني، آبرو را كه اما ببرند كمرت ميشكند و خُرد ميشوي... بلايي است كه گريز ندارد و چونان مرضي كه درمانش نيست. همين است شايد كه خداوند ارزش آبروي مؤمن را از خانه كعبه بالاتر قرار داد! لاي چرخدندههاي دروغ، آبروي انسان خُرد ميشود :)
بنده خدا:
در زمين عشقي نيست كه زمينت نزند آسمان را درياب !!!!
يا علي
سهشنبه ۴ آبان ۱۳۸۹ - ۵:۴۸ عصر
پاسخ: از زمين خوردن نميترسم، اما اگر زمينت بزنند به نامردمي و بيمرامي... خيلي سوختن دارد...! ديگر به كه ميتواني اعتماد كني، وقتي اعتمادت را از بين ببرند به انسانيت. اما آسمان... گاهي خسته ميشود انسان از اينكه تمام آرزوهايش را براي بهشت بگذارد و دنيا را به حواله جنّت فاني كند. اسلام نيامده تا دنيا را فداي آخرت كند به رهبانيت و زجر تنهايي! بزرگان شريعت گفتهاند: «هم دنيا هم آخرت»! به قول خودماني «هردوانه»! از اساتيدمان اين را شنيدهايم... اگرچه «الدنيا سجن المؤمن» هم وارد شده است! :ه
بنده خدا:
سلام مجدد
روز بخير پس برادر من ديديد كه نوشته هاي من حقير بدرد شما نخورد زيراكه من در اين باب يك فرد بي سوادي هستم كه تمام افتخارش مطالعه چند كتاب است كه به شمارش انگشتان نيز نمي رسد شما جهت رفع تشنگي روح در اين مورد بايد به دريايي برسيد كه من خوابش را نمي توانم ببينم. برادرم اگر كه همه افراد همچون بزرگان و اساتيد بر جسته جنابعالي مي بودند كه اين همه سياهي در قلبها حكمفرما نبود. همه سپيد بودند و قلبها از آن حق بود و خداي تعالي.
من قبل از اينها گفتم كه در مقابل اطلاعات شما زبانم قاصر است و مرا به چالش هم كه بياندازيد چيزي نصيبتان نميشود . چون من دانسته هايم در حد فهم ودرك ناتوان و ضعيف خودم است . گفتم كه فقير فقيرم در اين مورد ! دستانم خالي ست اگر چند جمله اي گفتم (كه حتما شما بيشتر از نيز ميدانيد) فقط جهت اين بود كه فكر نكنيد اتفاقي چيزي نوشتم خلاصه شرمنده كه اميدتان اينجا نا اميد شد و چيزي بواضح دستگيرتان نشد !!!
و يك خواهش اينكه مراقب حس تشنگي خود باشيد و از هر آبي ننوشيد كه بعضي آبها آلوده است و هر چند ظاهري پاك و زلال دارند ولي درونشان پر از انگل (به گفته خويش كه تجربه فرموده ايد!) است. تشنگي خود را در چشمه هاي جوشان حقيقت واقعي رفع كنيد نه در چاله اي گل آلود چون ......
و در آخر مي گوييم كه خدا وعشق او در قلب همه ماست بايد سياهي ها را پاك كنيم و كينه ها را بزداييم و شعله حسادت را خاموش كنيم ... و بعد از يك خانه تكاني اساسي برسيم به ذات اقدس او كه اين خود نياز به سير و سلوك دارد.
بزرگترين ايراد ما ميداني چيست؟
به اينكه چيزهاي زيادي مي دانيم ولي به آنها عمل نميكنيم.
ساده ترينش اين كه يادمان ميرود هر گامي را با ياد او برداريم و هر كاري را با نام او آغاز كنيم ! {مثل همين كامنتهاي ساده}
پس دانسته ها به تنهايي كفايت نميكند عمل به دانسته هاست كه كليد موفقيت است .
پاينده باشيد وبرقرار
التماس دعا
سهشنبه ۴ آبان ۱۳۸۹ - ۱:۳۵ عصر
پاسخ: سلام. ميدانيد مشكل همين است: عمل كردن! گاهي عمل به علم نكردن از دور تابلوست و هر كه ببيند ميفهمد و خود از همه بهتر. ولي گاهي عمل نادرست آنچنان پيچيده ميشود كه سوت ميكشد مغز انسان از تنوع بلاهايي كه ابليس سر ما ميآورد. به ما گفتهاند: صد انسان معمولي از سؤال و جواب محشر خلاص ميشوند و كارشان به سرانجام ميرسد و يك عالم هنوز اندر پاسخ به سؤالات نكير و منكر است! علم در برابر علم... كمر انسان را ميشكند. ميداني منظورم چيست؟ عرضم اين است كه براي عمل نكردن به يك علم صد شعبه ميزند قلب انسان و به صد مغالطه مياندازد و هزار پيچيدگي كه همه توجيه است براي تخلف از علم راستين و حقيقي. گاهي اين علم در برابر علم از خود نفس است كه خلاصي از آن نيست مگر خداي تنبه دهد و سري به سنگي و خطا واضح شود و راه روشن گردد. اما گاهي نيز ديگري علم ناسره را علم ميكند و به گمراهي ميكشد جماعتي را كه طعن شما از اصطلاح «انگل» به اين مطلب اشاره داشت. بنده اگر به خطا رفتم گرفتار اين دومي شايد شده باشم. حداقل امروز اينگونه ميپندارم كه نادرستي گفتار كسي را علم گرفتم كه از علم هيچ نداشت. پس تخلف از عمل به علم يا به ناداني است و جهالت و يا به جهل مركب كه علم ديگري ميپوشاند علم حقيقي را كه همان باب توجيه و انكار جدلي است و سوم گمراهي به واسطه علم پنداشتن گفتار ناداني است كه دعوي علم كرده است و تو باور ميكني و سالها دنبالهروي و گرفتار خود ميشود به اين تبعيت ناراست! اينكه از هر كس نبايد گرفت به جاي خود، اما چاره غفلت توجه به تمام تنبهات است كه پيرامون ماست. همين اشاره شما و توجه به آن كمك است. ما همه به تنبه هم محتاجيم در جامعه و پايداري اجتماع به همين است. دَعبم اين است كه هر چه فرصت است غنيمت بدانم و هر چه ميشنوم پند بگيرم و هر چه ميبينم عبرتم باشد. كلمات شما نيز إنشاءالله مفيد است براي بنده و هر آنكه به اين وبلاگ گذرش افتد. تشكر
بنده خدا:
منهم ترجيح ميدهم همچنان ناشناس باقي بمانم و فقط ترسم از اينست كه خداي نكرده حدس وگمان اشتباه شما نكند ديگران را به دردسر بياندازد .البته كه از يك قوم هستيم ولي فكر نميكنم بتوانيد حدس بزنيد چون هيچ پيام صريحي قبلا برايتان نداشتم . اين را گفتم كه شبهات را پاك كنم .
من آرامش را دوست دارم و به آرامش و بي غرضي اين گفتمان احترام ميگذارم و بهتر اينست كه مرا همان بنده خدا بدانيد . بنده خاطي و گنه كار كه رويي سياه دارد و غمي بزرگ ....
باور اين كه شما از عرفان چيزي ندانيد برايم سخت است . به هر حال من عارف نيستم و علم و صلاحيت بحث و روشن نمودن مطلب را هم ندارم. بهتر است براي آگاهي بيشتر از اهل علمش كمك بخواهيد!!!
ميدانم كه سئوال شما نه براي آگاهي خود بلكه به قصد محك زدن بنده حقير بوده كه بايد بگويم من براي خود از عشق عرفاني توجيحاتي دارم . خدا را بگونه اي در قلب خويش احساس ميكنم و به روش خود مي ستايمش و شكرش بپا ميدارم كه شايد از لحاظ شما و امثالهم قابل قبول نباشد . كه البته دراين مورد توضيح بيشتر ندارم.
من قصد بحث و روشن نمودن مطلب را ندارم فقط همانند شاگردي در برابر استاد جواب پس ميدهم . همينو بس !
به نظرم عرفان يعني رسيدن به اصل يك از اصول دين كه همان توحيد است (يعني خدا شناسي محض) همانا كه رسيدن به عرفان است نه در كلام بلكه به واقع در دل و جان . به فرموده مرحوم علي آقا قاضي طباطبايي:
انسان به جايي برسد كه چشمش بشود چشم خدا اراده اش بشود اراده خدا و وجودش بشود وجود خدايي و ..........
و يا : بنده به جايي رسيده باشد كه اصلا اراده اي از خودش نداشته باشد جز اراده خدا و اراده خود را اصلا نميبيند تا اراده كند . و اين مبنا عرفان اهل بيت (ع) و قاضي هاست ...
( اگر به جمله هاي كوتاه بسنده ميكنم ببخشيد كه مجال زياده گويي نيست)
هم اراده شدن خدا با اراده بنده : شعار عده اي از عرفا خدمت به خلق است اينان كساني هستند كه با مراقبت و مجاهدت منزل را پشت سر ميگذارند و از خانه دل بسوي كعبه خدا هجرت ميكنند و ........... پس خدا شاخصارهاي شوق واشتياق را در بوستان دلهاشان سر سبز ميكند و سوز محبش را در قلبهايشان شعله ور ميسازد و آنها را در گلزار هاي قرب و مكاشفه خويش سير ميدهد و از جام محبتش جرعه جرعه مينوشاند .......
مرجع :كتاب عطش نوشته علي قاضي
كه ايشان خود از عرفاي بزرگ و بر حقي است كه شاگرداني همچون آيت الله بهجت و كشميري و حسين طباطبايي و حسن طباطبايي و..... دارند .
وقتي كه اينها رو ميخوانم كم ميارم و از هيچ و تهي بودن خود خجل ميشوم كه اين بزرگان كجايند و ما كجاييم
به هر صورت ميدانم كه شما همه را ميدانستيد و ميخواستيد بدانيد من چه در چنته دارم كه مع الوصف در اين وادي فقير فقيرم .......
اگر گفتم عشق عرفاني منظورم عشق حقيقي و رسيدن به خداي يگانه است كه خود به آساني ميسر نمشود و سعي ميخواهد و جهد و علم پس توقعي بيهوده است كه در كلامي بگنجانيمش . اينها را ذكر كردم كه بدانيد از سر شكم سيري و همينطوري چيزي نگفتم !!!!!
سرتونو درد آوردم شرمنده التماس دعا
سهشنبه ۴ آبان ۱۳۸۹ - ۱۲:۵۱ صبح
پاسخ: پروردگارم گواه است گاه نوشتن آن سطور قصد تفتيش يا استفسار پندارهاي شما را نداشتم. غرض فهم خود بود كه سلسلهها ديدهام، با عرفايي نشست و برخاست كرده و هنوز اندر خم همان كوچه اولم. زبانم قاصر كه توصيف كنم آنچه ديدهام و درك نكرده، عطشي كه هر چه آب بر آن رفته فروننشسته و هنوزم آزار ميدهد. نام بزرگاني كه سيري در سلوكشان كردهام را در وقتي ديگر فهرست ميكنم كه بدانيد چه خسران عظيمي است با اينان رفتن و توشهاي برنگرفتن! كلام خميني ره آزارم ميدهد كه در رسانه رسمي منتشر شد: «اگر كليد بهشت را به ما بدهند، دو ركعت نماز هم ديگر نخواهيم خواند» جز اين است؟! هر چه به ذهن خود فشار ميآورم نميفهمم چرا بايد با داشتن كليد بهشت نماز هم خواند؟! اما امير (ع) ميخواند و عبادت ما را هم اينگونه توصيف ميكند: «عبادت بردگان و عبادت تاجران» او (ع) ميگويد: «عبادت بر سه گونه است؛ گروهي از ترس جهنم كه اين عبادت بردگان است و گروهي به شوق بهشت كه عبادت تاجران و گروهي به عشق خدا كه عبادت آزادگان چنين است». عبادت خود را حكايت كرده در آخر كلام حكماً. چون ما را نسزد چنين سلوك كردن. من كه هنوز در درك اصل تفاوت ميان «عشق و شهوت» نيز اسيرم و استفراغهاي فرويد معدهام را ميسوزاند و انديشهام را مكدّر ميسازد، چه كنم تا دركي از «عرفان متعالي» يافت كنم، عرفاني كه فقط ادعايش را شنيدهام و هنوز چيزي بعينه از آن نديده. تا كلام شما را شنيدم، اميدي يافتم شايد به چند كلمه چيزي برايم واضح شود... تشنه به دنبال آب است، هر جا بيابد مينوشد، حتي در كامنتستان يك وبلاگ! اساتيد ما ميگفتند: «واي بر كسي كه بپرسد تا كسي را به ندانستهاي خوار كند»! ما هم التماس دعا
بنده خدا:
در مورد نخست كاملا موافقم
اما مورد دوم اتفاقا در عشق (عرفاني نه مجازي) هيچگاه سوختي نيست و هر چه حرارتش بيشتر جا افتاده تر و دلچسب تر !
حالا واقعا شناختين ؟؟؟؟
يا علي مدد
به اميد حق
دوشنبه ۳ آبان ۱۳۸۹ - ۸:۵۲ عصر
پاسخ: بگويم «شناختم» كه دروغ است، اگر هم بگويم نه، هكذا... واژه «شايد» را انداختم اول عنوان وبلاگ كه مجبور نباشم هميشه «سفيد» يا «سياه» سخن بگويم... گاهي «خاكستري» منطقيتر است! تا حدّي حدس زدهام... بيگمان از كسان منيد كه تازگي هم وبلاگم را يافتيد... قبلاً هم پيام صريحي شايد... نميدانم... اگر دانستنش اين مباحثه آرام را ناآرام ميكند يا قطع... ندانم آسودهترم... درباره «عشق عرفاني» چه داريد؟ ميخواهم بدانم چيست و چه معنا دارد... چيزهايي شنيدهام، ولي هنوز نفهميدهام... دركش سخت است يا كودني من مانع است؟! ؛)
بنده خدا:
فكر كنم علت اين باشد كه همه كساني كه به اينجا سر ميزنند بقول شما از آشنايانند به اين علت شايد ترجيح ميدهند كه براي هم ناشناس باشند ولي شما كه معتقدين ميشناسيد افرادي كه
باهاتون همدردي ميكنن يا به نوعي تبادل نظر .
منهم غريبه نيستم
آشناي آشنا و همبازي دوران كودكي
كه چه زود گذشت
به هرحال گذر ايام ممكنه باعث ايجاد فاصله بشه ولي
از بين برنده روابط نيست
شما هم گاهي در پرده ابهام مينويسيد و نه هميشه شفاف !!!
از مشكلات همان دوستتان .......
كه خالي از لطف هم نيست نوع نگارشتون
پس بگذاريد اين ابهام باقي بماند حداقل براي لطفش .
التماس دعا كه سخت محتاجم به الطاف بيكرانش
يكشنبه ۲ آبان ۱۳۸۹ - ۷:۱۲ عصر
پاسخ: گاهي در پرده ابهام... كنايه زيبايي بود... :) من همه همبازيهاي دوران كودكيام را دوست داشته و هنوز دارم. شگفت است اينكه هرگز نتوانستم از خاطر ببرم دوراني را كه شكلدهنده شخصيت امروزم است. همبازيهاي دوران كودكي خود را به نام در خاطر دارم... به نام...! اگرچه حسرت كودكي نخورده و نميخورم كه پايان دوران وابستگي و امروز ورود به دوران استيبليتي خيلي برايم خوشايندتر است و هميشه در كلام اشاره كردهام كه «خدا را شكر دوران ذلت گذشت و عزت رسيد» و كودكي را عصر ناداني ميدانستم و در اختيار غير بودن از معلم و مدرسه و خانواده و در برابر همه ضعف داشتن و دوران ضرورت تسليم! چند صباحي پيش موي سفيدي بر عارض به نظرم رسيد (موي كنار صورت و نزديك گوش) شاد شدم... گفتم خدايا يعني به سن پختگي نزديك ميشوم... خدايا روزي تمام محاسن و موي سرم سفيد خواهد شد و به كمال عزت و افتخار خواهم رسيد! جالب اينكه دوستي دارم با چند تار سفيد مو كه هر ماه رنگ مشكي ميزند از ترس پير شدن! گويند فلسفه سپيدمويي آن است كه ابراهيم را با فرزند مشايعتي افتاد به ديهي و كسان بديدند و پدر از پسر بازنشناختند، به لحظه دست به دعا برداشت كه خدايا تفاوتي قرار ده ميان من و اسماعيل كه خوار مردمان نشوم و تأثير كلام را بسي افزون كند در مخاطب چون سفيدي موي بيند و بزرگي قدر شناسد! خيلي خوشحال شدم كه كودكيام را به خاطر آورديد. از كودكي فقط خاطره آدمهايش طيش خاطرم است و لذت همبازيهايش كه دست روزگار و قهر تقدير از همهشان دورم ساخت به چند گره ميان چند بزرگ كه شكافها انداختند ميان دوستان! اينكه همدرديكنندهها را گفتم كه ميشناسم، نه به جزم، كه حسي است پنهان، هر كلامي انحصار در گوينده خود دارد، نادان بودند ويتگنشتاين و شلايرماخر و تمام هرمنوتيكيهايي كه متن را صامت ميپنداشتند! كلمات صدا دارند، حرف ميزنند و چون بنان (سرانگشت) نويسنده خود را بانگ ميكنند. وقتي عبارت را ميخوانم نويسندهاش را حس ميكنم. مثلاً متن فوق را گمان به كسي دارم كه مدتها پيش با فرزندي خردسال براي آخرين بار ديدهام او را. اما آيا درست است يا نادرست، اصلاً مهم نيست. وقتي سايهها را نميشناسي براي هر يك اسمي بگذار، صحيح و غلط ندارد، مهم اين است كه ديگر آنها را «ميشناسي»! مگر ما آنهايي را كه نامشان ميدانيم «ميشناسيم»؟! شناخت ما آدمها از هم فقط قدر همان نام است، بگذار هر نامي دوست داريم براي هم بگذاريم. نام شما هم همان «بنده خدا» چه تفاوت! :/ به اندازه كافي نوشتهام ابهام داشت عزيز؟! :/ مرا عجيب به ياد عزيزي انداختيد، عجيب!
بنده خدا:
خدا رو شكر كه سبب اميدواري هم نوعي شدم
اميدوارم هيچگاه نور اميد در دلتان به خاموشي نگرايد .
بهر حال اميد وارم موفق باشيد برادر گرامي
و به خواسته هاي قلبيتان برسيد.
التماس دعا
شنبه ۱ آبان ۱۳۸۹ - ۱۰:۲۷ عصر
پاسخ: سپاس بيكران از لطف زايدالوصف پروردگار كه مخاطبين فهيم نصيب وبلاگم كرده است. اما شگفتا كه هر كه در وبلاگ بنده مينويسد استعاره در نام را ترجيح ميدهد به جاي صراحت در بيان آن... نميدانم علت چيست... عصر حاضر را دوران شفافيت اينترنت ميپنداشتم و دوران پردهپوشي و پنهانكاري در ارتباطات مجازي را پايانيافته تلقي ميكردم، لكن در اين چند صباحي كه صراحت را در وبلاگم به حدّ - نزديك به - نهايت رساندم (حدّش نهايت است يعني هرگز به نهايت نميرسد :) هنوز رنگي از ترانسپارنسي نميبينم. به جز خواهرزادهام كه اين پيام را دريافته و به نام مينويسد، حتي نزديكترين افراد نيز مستعار مينويسند! باز هم سپاس از شما كامنتر گرامي!
بنده خدا:
سلام
خدا حفظش كنه !
اميدوارم همه آرزوهاتون براي فرزندانتون
براورده بشه و خدا نگهدارشون باشه .
شنبه ۱ آبان ۱۳۸۹ - ۷:۴۲ عصر
پاسخ: عليك سلام... خدا رو شكر... بالاخره يكي پيدا شد عربي فصيح بفهمه! تشكر از اينكه اميدوارم كرديد... تصميم دارم گاهي عربي بنويسم... بلكه آماده بشم براي نوشتن پاياننامه... محتواش مشكلي نيست، اما اينكه بايد به زبان عربي نوشته بشه كمي نگرانكننده است، آنهم عربي فصحاء به سبك آخوند خراساني كه خود عربها هم براي فهميدنش بايد به سراغ شروح بروند! :)
ب حسن:
پس عكس 2 تا نازنين ديگم كو؟
عكس ازشون نداري؟بيام بگيرم برات؟
دلم شديدا براشون تنگه...امان از اين زندگي سخت و دوري دلتنگ ...به احمد خيلي سلام برسون و لپ مريمو ببوس
شنبه ۱ آبان ۱۳۸۹ - ۸:۵۲ صبح
پاسخ: اينا عكسايي بود كه حنانه از مريم گرفته بود، به هم چسبوندم و اين كالكشن شد. چشم... عكساي پسرا رو هم ميذارم. تشكر
ايران محصول:
سلام دوست عزيز ، خوب هستيد؟ اطفاقي به وب شما برخوردم ، واقعا زيبا هستش
ولي بايد بيشتر روش كار كني !
حالا شما هم بياييد تو فروشگاه ما.
بهترين و جديدترين محصولات را خريداري كنيد با ايران محصول
بهترين كيفيت با ارزانترين قيمت
لوازم ، پزشكي ، نرم افزار ، زيبايي ، عطر و ادكلن
و . . . . . .
ايران محصول
www.iranmahsol.ir
جمعه ۳۰ مهر ۱۳۸۹ - ۲:۵۴ عصر
پاسخ: كامنت واقعاً ابزار مناسبي براي تبليغ نيست!
امير سعيدي: سلام وبلاگ خوبي داري
تبادل لينك ميكني ؟
منو با اسم
كانون هواداران قرمزته
لينك كن و بهم خبر بده كه با چه اسمي لينكت كنم
www.fcpesepolis.netجمعه ۳۰ مهر ۱۳۸۹ - ۲:۲۹ عصر
پاسخ: شرمنده برادر... راه نداره!
Hosting ADS:
salam
dige vaghte oon resideh ke weblog ro kenar bezarin va sahebe 1 site kamel ba name khodetoon beshid
hameye karha va tarahi ra ma anjam midahim
link zir ra moshahedeh konid
http://uptimehost.ir/services/site/create
ba ma tamas begirid
جمعه ۳۰ مهر ۱۳۸۹ - ۲:۲۶ عصر
پاسخ: بنده سايت شخصي دارم... تشكر تبليغاتِ عزيز! ولي كار خوبي نيست تبليغ در كامنت وبلاگها... اساساً.