به نام خدا

در پارسي‌بلاگپس گرفتند!

دوشنبه ۲۶ مهر ۱۳۸۹ - ۳:۴۹ عصر

- راست راست در خيابان مي‌چرخي؟!
مگر زندان نرفته‌اي هنوز؟!

با مطايبه جوابم داد كه كم نياورده باشد:
«دوست داري چپ چپ بچرخم؟!»
حرفش اين بود كه اولاً
تا بيست روز مهلت اعتراض و استيناف و تجديدنظر است
كه هنوز اين مهلت به نهايت نرسيده و ثانياً
اعتراضم آماده شده
آخرين مراحل را طي مي‌كرد كه
زنگ زدند از دادگاه: «بيا باز هم كار داريم با تو!»
«خودت مي‌داني كه هر بار زنگ مي‌زنند
چقدر بدن آدم مي‌لرزد!
يك كلمه هم عادت ندارند بگويند براي چه بايد بيايي!»
اولين روزي كه گفتند بيا هم همين بود
دي‌ماه سال 1388
زنگ زده: «فردا ساعت 10 اين‌جا باش»
مي‌پرسي: كي از من شكايت كرده؟
جواب نمي‌دهد
مي‌پرسي: چه شكايتي شده؟
مي‌گويد: وقتي آمدي مي‌فهمي!
جالب اين‌كه پس از يك‌سال كه پرونده در جريان بود
يك‌بار هم نگفتند و نشان ندادند كه متن دادخواست شاكي چه بوده است!
چند بار پرسيدم كه متن شكايت؟
گفتند: مهم نيست، شما به سؤالات ما جواب بده!
حق هم نداري پرونده را ببيني
چه برسد يه اين‌كه از روي آن كپي هم بخواهي برداري!

- مگر تفهيم اتهام حق قانوني هر متهمي نيست؟!
در دادگاه‌هاي عادي بعله...
ولي دادگاه خاص... ظاهراً اين‌طور كه بنده ديدم... نه!

- رفتي...؟ چه شد؟
رفتم و گفتند: زن شما شكايت خود را پس گرفته است.
يك امضايي از بنده گرفتند كه هيچ اعتراضي به هيچ چيز و هيچ كس ندارم
و پرونده را بستند.

- حالا فكر مي‌كني چه شده كه پس گرفته‌اند؟
از ابتدا هم احتمال پس گرفتن را مي‌دادم
ولي فقط در حد احتمال
زيرا اين صد روز ريشه خاندان‌شان را مي‌خشكاند
آبرو و اعتبارشان را يك شبه بر باد مي‌داد
اين‌ها حتي خبر زندان كردن داماد را
به اقوام خود نداده بودند
چراغ خاموش رفته بودند تا لب زندان
معلوم بود كه چقدر در هراس بودند كه متهم شوند

- متهم به چه؟
خودت مي‌داني
خانواده‌اي كه كسي را به خاطر نپرداختن نفقه‌اي كه وظيفه‌اش نبوده
به زندان بياندازد
شهره آفاق مي‌شود
به زشت‌كاري و بدانديشي!
اقوام و آشنايان كه مي‌شناسند
و خبر دارند دختر به قهر خانه پدر رفته، نه به اجبار شوهر!
كدام شوهري اين‌قدر نفهم است
كه زن را از خانه بيرون كند و بچه را نگهدارد؟
اگر بدكار باشد همه را با هم بيرون اندازد
و اگر اهل محبت و فرزندداري باشد
كه زن را بيرون كند؟! تا از درس و كار و زندگي باز بماند به نگهداري فرزند؟!
همين‌كه يك‌سال فرزند را خود نگهداري كردم
بيّنه‌اي بود قويم
و شاهدي بي‌بديل
بر حقانيّت در اين دعوي ظالمانه
نظر تو چيست؟

گفتم: برادر من نيز يك نكته دارم و چند وجه
نكته‌ام اين‌كه
در اين مدت زماني كه از حال و احوال دادگاه‌ها خبر دارم
به يك اعتقاد جازم رسيدم
در هر دعواي خانوادگي
آن طرفي كه فرزندان را در اختيار دارد
قطعاً بر حق است در دعوا
حالا تو قبول نمي‌تواني
بگو در نود درصد پرونده‌ها...!
من دادگاه‌ها را اين‌گونه ديدم
و هميشه اين‌طور اتفاق مي‌افتد

اما در اين‌كه شكايت را پس گرفته‌اند
چند وجه در ذهن دارم
كه ضميمه مي‌شود به آن وجه كه تو گفتي
نخست. آبرويشان در خطر بود
كه اگر داخل مي‌شدي
و خبرش منتشر مي‌گشت
بد و بيراه‌ها از هر كرانه برمي‌خواست بر اين بي‌داد
دويم. دادخواست طلاقي است كه دادي
احضاريه براي طلاق را كه ديده‌اند
خب مي‌داني از ابتدا هم قصدشان جدايي نبوده
اگر چه ادعا كرده باشند
كه مي‌دانستند و مي‌دانند
و بي‌خبر نيستند از نعمات اين زندگي
ديگر سر خودشان كه نمي‌توانند كلاه بگذارند!
هدف رفتن و بُل گرفتن بود
كه توپ به بدنشان خورد و سوختند
شكايت را پس گرفتند كه تو طلاق را منتفي كني
كه دادگاه آن هفته بعد است
سيم. اينترنت را دست كم مگير
حوادث وقتي به روز اينترنتي مي‌شود
خيلي‌ها مجبور به مصالحه و تفقد و كوتاه‌آمدن...
مگر نمي‌بيني كه وبلاگم را
در اختيار پرونده زندگي تو گذاشته‌ام
فكر مي‌كني اين بحث‌ها
تأثير در پس گرفتن شكايت نداشته است
وقتي «متن حكم دادگاه» روي وبلاگ رفت
فكر مي‌كني زنگ‌خور تلفن‌شان بالا نرفته است؟!
البت كه رفته! بدجور هم!
مگر كشك است
اول هم دوستان نزديك، رفقا و اقوامشان
كه اين چه پلشتي است با داماد...
ما او را ديده‌ايم و مي‌شناسيم
معتاد بوده؟ دست بزن داشته؟ لياقت زندان چه؟!
اين وجه نيز خالي از قوت نيست، بدان بيانديش!
چهارم. شايد هم واقعاً پشيمان شده و قصد بازگشت دارد...

اين وجه را كه گفتم، برآشفت:
«سخره نگير مرا برادر
به خنده هم نياور كه سينه‌ام سوزان است
و سرفه‌ام مي‌آيد»
نظرش اين بود كه اگر پشيمان باشد
و بخواهد بازگردد
قلدري و گردن‌كشي چرا...؟
مي‌گويد تماس‌هاي تلفني اخيري با مادر و پدر شوهر داشته است
و حرف‌ها همان حرف‌هاي سابق
هنوز هم نه معذرت مي‌خواهد و نه دنبال استعذار است
گويا مي‌خواهد او را ببخشند
همين كه زنگ مي‌زند مشعر اين معناست
ولي بدون اين‌كه يك قدم به عقب برود!
نهايت آزمندي به كرَم ديگران!

گفتم: خب بگذار با همان تكبر و غرور بازگردد، چرا كه نه؟!
لبخند زد: اين را ببين! آن وقت‌ترها نوشته است:

خنديدم: تو چقدر از اين كاغذها زياد داري...
نكند شب‌ها مخفيانه زير پتو مي‌سازي و روز هوا مي‌كني؟!
پُكيد از خنده: آن‌قدر دارم كه يك‌سال ديگر وبلاگت را پر هيجان نگهدارد!
و كاغذ بعدي را درآورد.

يادت كه نرفته وقتي مهريه مي‌خواست؟!
به دروغ «لذا توانايي درآمد ماهيانه چند ميليون تومان را دارا مي‌باشد» توجه كن:

حالا چرا مي‌خواهد برگردد؟!
چرا نمي‌خواهد جدا شود
حالا كه تئوري خانوادگي‌اش، «طلاق مع المهر» به تحقق نزديك شده است
مهريه را كه مي‌گيرد
حكم آمده و قطعي شده و سه ماه يك سكه به ثبت رسيده
جهيزيه را هم كه برده
بدون كاستي كه بل افزون از آن‌چه آورده بود
چون هداياي عروسي و بعضي اموال شوهر را هم داخل در جهيزيه بردند
و نمي‌خواستم دعوا شود و سكوت كردم و اتفاقاً فهرست آن را نوشته‌ام
موجود است كه چه مواردي را فراتر از حق خود قبض كردند
مگر نگفت: «بچه‌ها را هم دادگاه نمي‌تواند مرا مجبور كند قبول كنم، خودت بشين بزرگشون كن!» (11/1/1389)
خب حضانت آن‌ها را هم «دندم نرم»
خدا به من تنعّم كرده
خودم يك‌سال نگه داشته‌ام
باز هم مي‌دارم تا به جايي برسند و براي خودشان كسي شوند!
ديگر چرا بايد برگردد؟!

گفتم: اين‌ها درست، ولي فراموش نكن
كه در خانه شوهر بيش از اندازه
به او خوش گذشته و متنعّم شده است
در تمام اين چهار سالي كه در منزل زوج بوده...
اين نوشته را به خاطر داري:

و چند نوشته‌اي كه قبلاً نشانم دادي؟!

و ادامه دادم: دلش را صابون زده است
كه فصلي ديگر در خانه شوهر رياست كند و تن‌پروري!
هندلي زد به گوشه لب و با لبخندي تلخ:
«برادر عزيزم! مگر اين‌همه نمي‌گويند ممه را لولو برد؟!
نادان باشد آن‌كه اميد بندد به بازگشت لولو!»


مطلب بعدي: نامه‌ها - بخش سوم مطلب قبلي: ره‌آورد ديجيتالي نور...

نظرات

علي: سلام ...
1-اين پدرخانم شما هم براي خودش جومونگيه هاااا.....
2-خدا عاقبت هممون را ختم بخير كنه...
3- از مطالبتون فهميدم كه عجايب دنيا از مرز هفت هشت تا رد شده!!
4- مشكلتون كه انشااله با خير خوشي تموم شد، فيلمنامه اش را به يه كارگردان حرفه اي بدين كه سوژه به اين بكري يه تكون اساسي به وضع بحراني سينماها ميده!

پنج‌شنبه ۲۹ مهر ۱۳۸۹ - ۲:۳۷ عصر
پاسخ: ايول برادر! پيشنهادت طلا بود. مي‌رم سايت simafilmideh.ir و به عنوان يك ايده طرح مي‌كنم براي تبديل به فيلم! :)
ب حسن:

به دوستت ميگم:

متاسفم از اين زندگيت....واقعا در عجبم كه اين مصيبت چرا بر تو افتاد...تا اونجايي كه باهات در ارتباطم،فقط زحمت كشيدي و تلاش كردي و علم آموختي و گناهي كه مستوجب اين زن بي مبالات بشي،نبودي....چه فكرا كه نميكرديم...هنوز جلوي چشامه اون روز عقدت كه در مزار ...در بارگاه مبارك حضرت معصومه (س) گرفتي و چه ساده و عرفاني بود..و چقدر جمع علما و آگاهان زياد...و چقدر پر معنويت......چطوره عكساشو جهت يادآوري بذارم رو سايت شما؟...

و چقدر حقير بانوييي كه از اين دودمان و اون روابط فوق ادبشون!!!!! كه برا مادر شوهري كه هم من ميدونم و هم خودش كه چقدر هواشو داشت....

بانوي گرامي،خانم محترم؛خانم ف

من جزييات زندگيتونو نميدونم ولي ميخواي از قول مادر و پدر شوهرت ،داستان بيتوجهي ها و بي ادبيهاتو كه عليرغم تمام توجهشون به تو و شوهرت داشتند،نقل كنم ؟يا خودت بهشون فكر خواهي كرد؟...پس اين چه دستنوشته ايه كه براشون نوشتي؟آخه به چي فكر ميكردي وقتي اينها رو مينوشتي؟...كاش نديده بودم..و برا اون مادر و پدر وخوهر و برادر شوهر كه دور تو و همسر و بچه ات ميگشتن،واقعا متاسفم...كاش شوهرت اينقدر اينها رو قايم نميكرد ،تا اصل ذاتت افشا بشه...و حداقل خودم روش ديگري در پيش بگيرم!!!!!!!

من مونده ام كه فهم و انسانيتو كجا و در كدوم مكتب ياد گرفته اي؟آخه تو كه در خاندان علمي و آگاهي از لحاظ ديني و شرعي تربيت شدي...منظورت از روابط تشريفاتي چي بود؟...اونا كه اينقدر بهت خدمت كردن،بعدش تو دادگاه متهم به بيتوجهيشون كردي. يادته؟يا بيادت بيارم كه خواهر شوهرت چطوري قربون صدقه تو و بچه ات ميرفت و الان هم بيشتر ميره....واقعا دور و برت نگاه كن و ببين يه همچين آدمي سراغ داري؟.......فكر ميكنم وقت كافي به دور از سر و صدا و غرغر ها و نياز هاي بچه هات بر ا فكر كردن داري.....پس كمي به گذشته و خودت و طرز فكرت و روش زندگيت و غرور كاذبت و انسانيت و ديني كه اسمشو يدك ميكشي،بدون كينه و عاقلانه ،فكر كن...و ببين چي هستي...

بزرگترينامون هيچي نيستيم!!!..

بجاش اينقدر بچه هاي دوست داشتنيتو دوست دارم و قربونشون ميرم كه هميشه دلتنگ همديگه هستيم....

به اميد اينكه كمي بتوني فكر كني و خيلي خوشحال ميشم يه جواب قانع كننده ازت ببينم

سه‌شنبه ۲۷ مهر ۱۳۸۹ - ۱۱:۴۹ صبح
پاسخ: زندگي مثل يك جاده بالا و پايين داره، ولي در سرنوشت بعضي‌ها بالكل همه سربالايي‌ها جمع مي‌شه اول جاده... البته لطفش اينه كه از اون‌طرف همه سرپاييني‌ها هم به هم وصل مي‌شن ته جاده! :)
بازگشتنسخه محلّي از نوشته‌هاي وبلاگ شايد سخن حق سال نشر19نوشته‌هاي وبلاگ بر اساس سال برچسب‌ها35نوشته‌هاي وبلاگ بر اساس برچسب بيشترين نظر34نوشته‌هاي وبلاگ با بيشترين تعداد نظر مجموعه‌نوشته‌ها27پست‌هاي دنباله‌دار وبلاگ
صفحه اصليبازگشت به صفحه نخست سايت نوشته‌ها986طرح‌ها، برنامه‌ها و نوشته‌ها مكان‌ها75براي چه جاهايي نوشتم زمان‌ها30همه سال‌هايي كه نوشتم جستجودستيابي به نوشته‌ها از طريق جستجو وبلاگ1387با استفاده از سامانه پارسي‌بلاگ نماها2چند فيلم كوتاه از فعاليت‌ها آواها10تعدادي فايل صوتي براي شنيدن سايت‌ها23معرفي سايت‌هاي طراحي شده نرم‌افزارها36سورس نرم‌افزارهاي خودم معرفي6معرفي طراح سايت و آثار و سوابق كاري او فونت‌هاي فارسي60تعدادي قلم فارسي كه معمولاً در نوشته‌هايم استفاده شده است بايگاني وبلاگ1375نسخه محلّي از نوشته‌هاي وبلاگ خاندان موشّحبا استفاده از سامانه شجره‌ساز خاندان حضرت زادبا استفاده از سامانه شجره‌ساز فروشگاهدسترسی به غرفه محصولات فرهنگی
با اسكن باركد صفحه را باز كنيد
تماس پيامك ايميل ذخيره
®Movashah ©2018 - I.R.IRAN