- راست راست در خيابان ميچرخي؟!
مگر زندان نرفتهاي هنوز؟!
با مطايبه جوابم داد كه كم نياورده باشد:
«دوست داري چپ چپ بچرخم؟!»
حرفش اين بود كه اولاً
تا بيست روز مهلت اعتراض و استيناف و تجديدنظر است
كه هنوز اين مهلت به نهايت نرسيده و ثانياً
اعتراضم آماده شده
آخرين مراحل را طي ميكرد كه
زنگ زدند از دادگاه: «بيا باز هم كار داريم با تو!»
«خودت ميداني كه هر بار زنگ ميزنند
چقدر بدن آدم ميلرزد!
يك كلمه هم عادت ندارند بگويند براي چه بايد بيايي!»
اولين روزي كه گفتند بيا هم همين بود
ديماه سال 1388
زنگ زده: «فردا ساعت 10 اينجا باش»
ميپرسي: كي از من شكايت كرده؟
جواب نميدهد
ميپرسي: چه شكايتي شده؟
ميگويد: وقتي آمدي ميفهمي!
جالب اينكه پس از يكسال كه پرونده در جريان بود
يكبار هم نگفتند و نشان ندادند كه متن دادخواست شاكي چه بوده است!
چند بار پرسيدم كه متن شكايت؟
گفتند: مهم نيست، شما به سؤالات ما جواب بده!
حق هم نداري پرونده را ببيني
چه برسد يه اينكه از روي آن كپي هم بخواهي برداري!
- مگر تفهيم اتهام حق قانوني هر متهمي نيست؟!
در دادگاههاي عادي بعله...
ولي دادگاه خاص... ظاهراً اينطور كه بنده ديدم... نه!
- رفتي...؟ چه شد؟
رفتم و گفتند: زن شما شكايت خود را پس گرفته است.
يك امضايي از بنده گرفتند كه هيچ اعتراضي به هيچ چيز و هيچ كس ندارم
و پرونده را بستند.
- حالا فكر ميكني چه شده كه پس گرفتهاند؟
از ابتدا هم احتمال پس گرفتن را ميدادم
ولي فقط در حد احتمال
زيرا اين صد روز ريشه خاندانشان را ميخشكاند
آبرو و اعتبارشان را يك شبه بر باد ميداد
اينها حتي خبر زندان كردن داماد را
به اقوام خود نداده بودند
چراغ خاموش رفته بودند تا لب زندان
معلوم بود كه چقدر در هراس بودند كه متهم شوند
- متهم به چه؟
خودت ميداني
خانوادهاي كه كسي را به خاطر نپرداختن نفقهاي كه وظيفهاش نبوده
به زندان بياندازد
شهره آفاق ميشود
به زشتكاري و بدانديشي!
اقوام و آشنايان كه ميشناسند
و خبر دارند دختر به قهر خانه پدر رفته، نه به اجبار شوهر!
كدام شوهري اينقدر نفهم است
كه زن را از خانه بيرون كند و بچه را نگهدارد؟
اگر بدكار باشد همه را با هم بيرون اندازد
و اگر اهل محبت و فرزندداري باشد
كه زن را بيرون كند؟! تا از درس و كار و زندگي باز بماند به نگهداري فرزند؟!
همينكه يكسال فرزند را خود نگهداري كردم
بيّنهاي بود قويم
و شاهدي بيبديل
بر حقانيّت در اين دعوي ظالمانه
نظر تو چيست؟
گفتم: برادر من نيز يك نكته دارم و چند وجه
نكتهام اينكه
در اين مدت زماني كه از حال و احوال دادگاهها خبر دارم
به يك اعتقاد جازم رسيدم
در هر دعواي خانوادگي
آن طرفي كه فرزندان را در اختيار دارد
قطعاً بر حق است در دعوا
حالا تو قبول نميتواني
بگو در نود درصد پروندهها...!
من دادگاهها را اينگونه ديدم
و هميشه اينطور اتفاق ميافتد
اما در اينكه شكايت را پس گرفتهاند
چند وجه در ذهن دارم
كه ضميمه ميشود به آن وجه كه تو گفتي
نخست. آبرويشان در خطر بود
كه اگر داخل ميشدي
و خبرش منتشر ميگشت
بد و بيراهها از هر كرانه برميخواست بر اين بيداد
دويم. دادخواست طلاقي است كه دادي
احضاريه براي طلاق را كه ديدهاند
خب ميداني از ابتدا هم قصدشان جدايي نبوده
اگر چه ادعا كرده باشند
كه ميدانستند و ميدانند
و بيخبر نيستند از نعمات اين زندگي
ديگر سر خودشان كه نميتوانند كلاه بگذارند!
هدف رفتن و بُل گرفتن بود
كه توپ به بدنشان خورد و سوختند
شكايت را پس گرفتند كه تو طلاق را منتفي كني
كه دادگاه آن هفته بعد است
سيم. اينترنت را دست كم مگير
حوادث وقتي به روز اينترنتي ميشود
خيليها مجبور به مصالحه و تفقد و كوتاهآمدن...
مگر نميبيني كه وبلاگم را
در اختيار پرونده زندگي تو گذاشتهام
فكر ميكني اين بحثها
تأثير در پس گرفتن شكايت نداشته است
وقتي «متن حكم دادگاه» روي وبلاگ رفت
فكر ميكني زنگخور تلفنشان بالا نرفته است؟!
البت كه رفته! بدجور هم!
مگر كشك است
اول هم دوستان نزديك، رفقا و اقوامشان
كه اين چه پلشتي است با داماد...
ما او را ديدهايم و ميشناسيم
معتاد بوده؟ دست بزن داشته؟ لياقت زندان چه؟!
اين وجه نيز خالي از قوت نيست، بدان بيانديش!
چهارم. شايد هم واقعاً پشيمان شده و قصد بازگشت دارد...
اين وجه را كه گفتم، برآشفت:
«سخره نگير مرا برادر
به خنده هم نياور كه سينهام سوزان است
و سرفهام ميآيد»
نظرش اين بود كه اگر پشيمان باشد
و بخواهد بازگردد
قلدري و گردنكشي چرا...؟
ميگويد تماسهاي تلفني اخيري با مادر و پدر شوهر داشته است
و حرفها همان حرفهاي سابق
هنوز هم نه معذرت ميخواهد و نه دنبال استعذار است
گويا ميخواهد او را ببخشند
همين كه زنگ ميزند مشعر اين معناست
ولي بدون اينكه يك قدم به عقب برود!
نهايت آزمندي به كرَم ديگران!
گفتم: خب بگذار با همان تكبر و غرور بازگردد، چرا كه نه؟!
لبخند زد: اين را ببين! آن وقتترها نوشته است:
خنديدم: تو چقدر از اين كاغذها زياد داري...
نكند شبها مخفيانه زير پتو ميسازي و روز هوا ميكني؟!
پُكيد از خنده: آنقدر دارم كه يكسال ديگر وبلاگت را پر هيجان نگهدارد!
و كاغذ بعدي را درآورد.
يادت كه نرفته وقتي مهريه ميخواست؟!
به دروغ «لذا توانايي درآمد ماهيانه چند ميليون تومان را دارا ميباشد» توجه كن:
حالا چرا ميخواهد برگردد؟!
چرا نميخواهد جدا شود
حالا كه تئوري خانوادگياش، «طلاق مع المهر» به تحقق نزديك شده است
مهريه را كه ميگيرد
حكم آمده و قطعي شده و سه ماه يك سكه به ثبت رسيده
جهيزيه را هم كه برده
بدون كاستي كه بل افزون از آنچه آورده بود
چون هداياي عروسي و بعضي اموال شوهر را هم داخل در جهيزيه بردند
و نميخواستم دعوا شود و سكوت كردم و اتفاقاً فهرست آن را نوشتهام
موجود است كه چه مواردي را فراتر از حق خود قبض كردند
مگر نگفت: «بچهها را هم دادگاه نميتواند مرا مجبور كند قبول كنم، خودت بشين بزرگشون كن!» (11/1/1389)
خب حضانت آنها را هم «دندم نرم»
خدا به من تنعّم كرده
خودم يكسال نگه داشتهام
باز هم ميدارم تا به جايي برسند و براي خودشان كسي شوند!
ديگر چرا بايد برگردد؟!
گفتم: اينها درست، ولي فراموش نكن
كه در خانه شوهر بيش از اندازه
به او خوش گذشته و متنعّم شده است
در تمام اين چهار سالي كه در منزل زوج بوده...
اين نوشته را به خاطر داري:
و چند نوشتهاي كه قبلاً نشانم دادي؟!
و ادامه دادم: دلش را صابون زده است
كه فصلي ديگر در خانه شوهر رياست كند و تنپروري!
هندلي زد به گوشه لب و با لبخندي تلخ:
«برادر عزيزم! مگر اينهمه نميگويند ممه را لولو برد؟!
نادان باشد آنكه اميد بندد به بازگشت لولو!»