معلّم متوجه اضطرابم شد
اينكه نياز دارم تنها كار كنم
اينكه به جاي چند برنامه ساده
جمع و تفريق اعداد
حجم زيادي كد همراهم آوردهام
كمكم كرد
او را شريك دو نفر ديگر كرد
و مرا تنها
اجازه داد با يك كامپيوتر مستقل كار كنم
خيلي طول كشيد
خاطرم هست كه دقيقاً 45 دقيقه شد
فقط تايپ
حرف به حرف
كاراكتر به كاراكتر
آيا بايد اجرا ميشد؟
آيا نياز به ديباگ و رفع خطا نداشت؟
خطا زد
چند مورد
ولي همه غلط تايپي بود
نه منطقي
كاراكترهايي كه اشتباه وارد كرده بودم
اصلاح شد
و اينبار
كليد F5 را كه زدم...
كامپيوتر شروع كرد به بوق زدن
آن روزها كارت صوت هنوز نيامده
شايد اصلاً اختراع هم نشده
تنها منبع صوتي رايانه يك بوق كوچك بود
حتي بلندگو هم نه
بوقي كه يك Beep ميكرد
همين
و من
در انتهاي هر مرحله از نگارش واژه «مهدي»
يك بوق گذاشته بودم
جايي كه توپ تغيير جهت ميداد
مسئول كارگاه عصباني
دادزنان از ته سالن آمد
خيال ميكرد آسيبي به يكي از دستگاهها وارد آمده:
«دستگاه كي گير كرده، باز شما چيكار كرديد با دستگاه؟!»
نزديك كه شد
بلند شدم از جايم و نشان دادم
معلّم هم آمد
نه
همه بچهها
يك آن همه جمع شدند
تمام سي چهل همكلاسي
متحيّر نگاه ميكردند
[ادامه دارد...]