كوچكتر كه بودند
از خاطرات سفرهايم كه ميگفتم
كيفور ميشدند
ماجراجوييها
نماندن و ساكن نشدنها
واقعاً هم هر وقت كه ميتوانستم سفر ميرفتم
اگر ميشد دور
اگر نه، نزديك
نقشهام را ديده بودند كه هر شهري اگر علامت داشت
نشان از اقامت حداقل يك شب در آن!
و بچهها مشتاق سفر
مدام تقاضا ميكردند
و من بهانه داشتم:
«تحمّل سختي راه را نداريد، طولاني شدنها، هنوز كودكيد!»
معمولاً هم در اين سالها
روستاهاي نزديك ميرفتيم
باغها
مكانهايي كه بشود طبيعت را ديد
اما امسال
اين روزها يعني
ثابت كردند تحمّل يكي دو ساعت در ماشين نشستن را دارند
و خسته نشدن
اين است كه ديگر وقتي ميخواهند
فرصت اگر بشود
مكانهاي دورتر هم ميرويم
جايي مانند اينجا
بسيار زيباست
قبلترها تنهايي ميرفتم
اينبار اما...
با بچهها سفرهاي پهن كرديم
نان و پنير و كاهويي خورديم
و كمي ميوه
چيزهايي كه با خود آورده بوديم از خانه
با كمترين هزينه
بچهها كلي در آن ارتفاعات بازي كردند
تمام لباسهايشان كه خاكي شد
بعد از يكي دو ساعت
برگشتيم
هنوز هم مدام ياد ميكنند و ميگويند بهترين سفرشان بوده است
آبشاري كه چند روز پيش با هم رفتيم!
شهر جاي تنگيست
روح انسان ميميرد
در كشاكش بياحساسي شهرنشينان
و خدعه و نيرنگ و فريبكاري و مالدوستي مردمان
بيخود نبود در زمان كودكي پيامبر (ص)
رسم بود كودكان را به خارج شهر ميفرستادند براي رشد و تربيت!