سلطه فلسفه «مطلقپندار» (ارسطويي يا انتزاعي)
اما اگر يك گام از سازمانها پايينتر بياييم و فعاليتهاي فرهنگي جهادي را مورد توجه قرار دهيم، شالودهاي مبتني بر مطلقگرايي ارسطويي را مييابيم.
شايد مرحوم آخوند خراساني نخستين فقيهي بود كه تا اين حدّ فلسفه و منطق را به علم اصول فقه وارد كرد و كتاب «كفايةالاصول» خود را بمثابه شاهكاري علمي بر تاريخ صدساله اخير حوزههاي علميه مسلّط ساخت. بعضي اين را نتيجه شاگردي وي از ملاهادي سبزواري در سفري كه از خراسان تا نجف داشت ميدانند.
در هر صورت، عارضهاي كه پيش از آخوند هم گريبانگير نظامهاي اسلامي بوده، همين مطلقنگري متأثر از منطق ارسطوييست. يكي از نتايج روشن نهضت ترجمه خلفاي غاصب عباسي.
وقتي يقين نظري به يقين عملي كه پديد آمدن نوعي حالت دروني در فرد است پيوند بخورد عوارض ناگوار و وصفناپذيري دارد. اگر قطع طريقي حجيّت ذاتي بيابد، حالا هر فردي در هر مسئوليتي وقتي يقين به مطلبي پيدا كرد، ولو از پريدن كلاغ، آيا اين يقين براي خودش حجّت نخواهد بود؟!
تأثير عميقي كه مدوّن منطق صوري، ارسطاطاليس، بر فرهنگ اسلامي گذاشته قابل اغماض و چشمپوشي نيست و آثار آن امروز هم به روشني ديده ميشود. آقاي الف مسئول نهادي ميگردد، او از ملاقات با چند تن از مشاوران و همكارانش به يقين ميرسد كه «جيم دال است». حالا همه عالم هم جمع شوند كه «جيم دال نيست» و تو اشتباه ميكني، او به چه عمل نمايد؟ خلاف يقين خودش؟! مگر ممكن است؟!
اگر حجيّت يقين ذاتي باشد، خير، ممكن نيست و او پيوسته به يقين خود عمل مينمايد، حتي اگر اشتباه نمايد و نابود گردد، هم خودش و هم سازمانش.
ميگويند مرحوم آقاي بروجردي (ره) در مقام پيشنمازي، در حرم حضرت معصومه (س)، يك ركعت در نماز اشتباه كردند. صف اول كه معمولاً از طلاب برجسته، افرادي ثقه، به آقا فرمودند. ايشان پاسخ دادند كه يقين دارم درست خواندهام. شما اگر شك داريد اعاده بفرماييد. يقيني كه اينقدر حجيّت دارد، ميتواند با شهادت عدول مؤمنين مقابله كرده، آنها را ردع كند، چنين يقيني چه بلايي سر نظامهاي اجتماعي خواهد آورد؟!
اما اگر نگرش خود را اصلاح كنيم و بدانيم آن يقيني كه ارسطو ميگفته، نه اين يقين «حالت» است، آن نظريست و اين عملي، مربوط به عقل عملي يعني. يقين نظري همان است كه شيخ در شفا توصيف ميفرمايد به سه شرط: اعتقاد جازم داشته باشد الف ب است، اعتقاد جازم داشته باشد الف ب نيست نادرست است و اعتقاد جازم داشته باشد كه اين دو اعتقادش جائزالزوال نيستند! بله، آنطور يقيني حجيّتش ذاتيست. اما چنين يقين اصلاً مبتليبه انسان نيست و تحققش سالبه به انتفاء موضوع است. انساني كه خودش محدود است، عقلش محدود است، حسّش محدود است، دركش محدود است، مفكّره و مخيّلهاش محدود است، چنين انساني هرگز چنين جزمهايي نميتواند بيابد و اگر انساني چنين جزم سهگانهاي كه شيخ توصيف فرموده يافت، او يا ديوانهاست و يا غافل. وقتي يقين غيرقابل تحقق براي بشر را بشري كرديم و همين حالت اطمينان مختصري كه در نفسمان پديد ميآيد را «يقين» ناميديم، اين خطا ما را دچار گرفتاريهايي كرد كه آثارش امروز هويداست؛ آقاي الف يقين ميكند ب مهدورالدم است، ب ولي از صلحاست و الف اين را نميداند. آقاي جيم هم قاضيست و مكلّف است قاتل را قصاص نمايد. الف و ب هر دو مردهاند، آيا هر دو به بهشت ميروند؟! اينكه پارهاي بگويند هر دو به يقين خود عمل كرده، پس هر دو فعل مجزيست و اگر هم عقوبتي باشد به مقدمات يقين است و نه عمل به خود يقين، اين ناشي از همان اشتراك لفظي در «يقين» است.
تا زمانيكه قطع به طريقي و موضوعي تقسيم شود و قطع طريقي بالذات حجّت دانسته شود، نميشود سازمان تأسيس كرد و رفتار سازماني را شكل داد. هر جزء از سازمان بايد بداند كه يقين حتماً مسير مشخصي دارد و تا اجتماعي نشود، حتي براي خود فرد داراي حالت يقين هم حجّت نيست، چه برسد براي اينكه معيار جهتگيري سازمان گردد.
استبداد رأي و خودمحوري فعلي كه گروههاي جهادي را آسيبپذير نموده، در يك كلام و مختصراً عرض ميشود كه ريشه در چنين آبشخوري دارد. در سوءتفاهمي تاريخي- فلسفي كه دو يقين را به يك معنا گرفته و حكم اولي را به دومي سرايت داده، ظن هر انساني را در مقابل ظن ديگري، تضاد و تقابل راه انداخته. اين بايد حل شود.
[ادامه دارد...]