رفته بوديم تا موزه ملي را ببينيم
جايي در وزارت ارشاد
اما بسته بود
وقتي وزارت بسته باشد...
اگر چه كه توقع داشتيم باز باشد!
باران شديدي ميباريد
روز سوم فروردين
چشمم به تابلوي كوچكي در همان نزديكي افتاد
«باغ موزه نگارستان»
گفتم تا اينجا كه آمدهايم
برويم و اين را ببينيم
مشغول مشاهده نقاشيهاي كمالالملك
و تابعين و پيروان مكتب و سبك او
كه به صورت غيرمترقّبه...
بازديد از نگارستان وقتي جالب شد كه به اين تابلو رسيديم
يادم آمد خبر نصب اين نقاشي را به تازگي خوانده بودم
يك اثر قديمي كه اخيراً بازسازي شده
http://www.isna.ir/news/95122113809
بهانهاي شد
تا دقايقي درباره ستم شاهان صحبت كنم
و ظلم و جور اعصار گذشته را براي كودكانم بازگو نمايم
گفتم كه چطور به اسم اسلام
دنبال هوسهاي شخصي خود بودند
و به نام دين و ديانت
بر ثروت و رفاه خود ميافزودند
چگونه كشور را تكهپاره كرده
به حلقوم استعمار تازهبهدورانرسيده انگليس سرازير نمودند
در اين بين بود كه سيدمرتضي
تيزبيني خود را با اين جمله نشانم داد:
«شكل كلاه تمام اين شاهزادهها با هم فرق ميكنه!»
درست ميگفت
من متوجه نشده بودم
و نه ساير فرزندانم
ولي بعد از توجه دادن او
ديدم آري
تكتك كلاهها متفاوتاند
در طرح و نقش ثبت شده روي آنها
ديدن با ديدن چقدر متفاوت است
ديدن جزئيات و ديدن كليات...
انسان نگران ميشود كه مبادا نتواند اين استعدادها را به خوبي هدايت نمايد
صحيح رشد نيابند و ضايع سازد
خدا خودش بايد كمك كند...
إنشاءالله به حول و قوه خودش!