و سپس:
پس واقعا اوضاع نا مناسب است.
فكر ميكنم. اين سخنان آن زمان كه امام پيشنهاد قيام، انقلاب و... را به علما ميداد،
دائما توسط ايشان- علما را ميگويم- تكرار ميشد.
مثلا خاطره اي كه آقا از علامه طباطبايي نقل ميكنند. و...
اما امام بزرگوار به نحوي ديگر عمل كردند.
ايشان در قيد اين تحليل ها نماندند.
نميدانم موافق هستيد يا خير؟
شما فكر نميكنيد امام راحل به گونه اي ديگر مسئله را تحليل و سپس حل كردند؟
شايد اگر ما هم با منطقي مانند او بيانديشيم،
بتوانيم اين موانعي كه شما بهتر از بنده ميدانيد را پشت سر بگذاريم.
آيا موافقيد؟
البته بنده توصيفي از منطق امام ندارم.
آنچه من از امام (ره) ياد گرفتم
فارغ از حرفهاي ديگران
ساير تحليلها
خيلي سخنها كه تا به حال به گوشم خورده
كتاب كشف الاسرار را خواندم
خاطراتي كه از امام نقل شده
من اين را فهميدم
امام با ترسي در حوزه مواجه بود
ترسي بازمانده از دوران آخوند خراساني
فتواي آخوند را درباره شيخ فضلالله ببينيد
هر دو هم شاگرد ميرزاي شيرازي
درگيري آخوند با صاحب عروه را مشاهده كنيد
اينها امثال مرحوم بروجردي و بازماندگان ثلاث آيتالله مؤسس را
نگران كرده بود
اينكه قادر نيستند به هماهنگي دست يابند
و نتيجه ورودشان به عرصه حكومت
سبب ناهماهنگي اجتماعي ميشود
نه هماهنگي
همهشان اما اين را ميدانستند
كه نخبه هستند
كه خواص هستند
كه مردم به حرفشان قيام ميكنند
ولي ميدانستند كه خواص ديگري هم هستند
و قادر نيستند خود را با آن خواص ديگر هماهنگ كنند
پس ناهماهنگي رخ خواهد داد
شما يك مطالعه اجمالي بفرماييد
ببينيد قدرت يافتن انگليسيها بيشتر نتيجه چيست؟
ناداني شاه قاجار
يا عدم هماهنگي صاحب كفايه با صاحب عروه؟
جامعه شيعه را دوپاره كردند
و همه را به حلقوم استكبار ريختند
آيا به عمد اينكار را كردند؟
قطعاً خير
امام صبر كرد
نكرد؟
چرا؟
امام رمز كار را دريافت
اين فهم من است از امام
امام صبر كرد تا شيخوخيّت زعيم وقت حوزه پايان يابد
به سراغ تكتك بزرگان رفت
مثل آخوند يا سيد يزدي بيگدار به آب نزد
رفت پيش حكيم و گفت تو قيام كن من پشت تو هستم
پيش تكتك علماي بزرگ رفت
در جهت هماهنگي خواص گام برداشت
نه مثل سيدجمال به سراغ دربار شاهان رفت
و نه چون شيخ فضلالله خود را به فهم عمومي مردم سپرد
و با لايحه و بيانيه دادن عليه «آزادي» خود را بد نام كرد
كاري كه شيخ نوري كرد
و نه مانند مدرس و پيروان سيدنورالدين شيرازي
خود را به چارچوب دموكراسي و پارلمانتاريسم محدود كرد
و به كادر مجلس اكتفا نمود
حتي به مطبوعات هم پناه نبرد
تا چون شريعتمداري و تا حدّي بروجردي
به دارالتبليغ ساختن و چند نشريه مثل مكتب اسلام درست كردن راضي شود
كه مثلاً جامعه را فرهنگسازي نمايد
امام تجربه همه آنان را داشت
زندگي همهشان را مطالعه كرد و بررسي
و طرحي نو در انداخت
امام به گمان من صداقت را مبناي قيام قرار داد
و با تمام علما و خواص صادقانه رفتار كرد
امام مثل موسي صدر در لبنان
اعتماد خواص را جلب كرد
تا حدي كه نهضت آزادي و ملّيمذهبيها و پارهاي لائيك و كمونيست هم به او اعتماد كردند
و عليه استبداد متحد وي شدند
ولي امام براي رسيدن به اين همگرايي ميان خواص
سالها صبر كرد
اين صبوري از درون، اسباب «اعتبار» او شد
استادي از حوزه علميه
عالم و دانشمندي فرهيخته
ريش و محاسني سفيد
ايماني راسخ و اعتقادي استوار
اخلاقي پايدار و مناسب براي رهبري
از بيرون نيز
همين صبوري براي او «اعتماد» ساخت
ابتداي هر تلاشي
اطرافيان ترديد در هواي نفس فرد ميكنند
ولي با گذشت زمان
سير حركت ثابت ميكند كه صداقتمبناست
يا بر اساس ريا
امام وقتي خيالش از خواص راحت شد قيام كرد
وقتي دانست حكيم چگونه رفتار خواهد كرد
وقتي از سكوت مرحوم خويي مطمئن شد
وقتي دانست مراجع قم موضعي خلاف وي نخواهند گرفت
آن بخش از حوزه كه روبهروي امام ايستاد
عددي نبود
پارهاي اساتيد سطح پايين
شما يكي از مراجع بزرگ را نميبينيد كه با امام مخالفت آشكار كند
شيخ مرتضي و برادرش
پسران آيتالله مؤسس بودند
صاحب نام و قدرت
آقاي خوانساري
و شايد بسياري ديگر كه با امام همراه نشدند
حكومت اسلامي به اين معنا را در دوران غيبت نپذيرفتند
ولي پرچم مخالفت برنيافراشتند
امام سنگر آنها را خالي كرده بود
با تواضعي كه نسبت به آنها به خرج داده
و اعتمادي كه در طي سالها جلب نموده بود
امام سنگر خواص را كه فتح كرد
از سكوت آنان كه مطمئن شد
به سراغ مردم رفت
اگر يكي از اين خواص بزرگ
نه آن نوچههاي كمارزشي كه خواستند سروصدا كنند، ولي هضم شدند
اگر يكي از اين بزرگان
عليه امام حرف صريحي ميزد
يا مانند فتوايي كه آخوند خراساني عليه شيخ داد
و شيخ فضلالله را رسماً «مفسد» ناميد
اگر مثلاً خويي يا حكيم چنين مطلبي عليه امام ميگفت
كار امام تمام بود
نبود؟
انقلاب مسير مشروطه را ميرفت
نميرفت؟
امام سنگر خواص را خالي كرد
آنها را موافق
يا مخالف آرام و ساكت نمود
با اتمام حجّت
زيرا اول با آنان اتمام حجّت كرد
و به آنها فهماند به دنبال دنياي خود نيست
بعد به سراغ مردم رفت
مردم عوام
مردمي كه دغدغههايي داشتند
دغدغه دين
و البته دغدغه آزادي از استكبار شاهي
و امپريالسيم غرب
حالا وقت اين بود كه مردم را آگاه كند
سفت و سخت
يك موضع واحد گرفت
و آنقدر بر آن پاي فشرد
تا ابتدا سطوح آگاه جامعه
خواصّ
مانند مبلغين و طلبهها و منبريها و دانشگاهيها و اساتيد آگاه شدند
و سپس مردم
فرهنگ را تغيير داد
الفاظ و كلمات جديد وارد جامعه كرد
و توانست به «هماهنگي» دست يابد
و اين خيلي مهم است
با اين «هماهنگي» توانست انقلاب كند
هماهنگي يعني «سيل»
وقتي همه قطرهها به يك جهت حركت نمايند
آسيدمنيرالدين هم به شدت قائل به ضرورت هماهنگيست
در همان سخنراني مشهد
ايشان تصريح دارد به روش و شيوه ادامه راه فرهنگستان
و دستيابي به انقلاب فرهنگي
ايشان به شدت بر اين جمله تأكيد دارند:
«اگر نتوانستي هماهنگكننده باشي، نبايد ناهماهنگي ايجاد كني»
سؤال مهم پيشروي ما اين است
امروز يا هر روز ديگر
اگر امروز فرهنگ نظام را به چالش بكشيم
دولت را با نسخههاي «استخارهاي» و «تخميني» خود به تغيير جهت واداريم
چقدر قادر به هماهنگي جامعه خواهيم شد
من مثلاً
اگر خودم شروع كنم به منبر رفتن
مثل آن برادر
مثل آن يكي برادر
مثل خيلي از برادران ديگر
و جامعه را متشنج كنم
چقدر ميتوانم هماهنگي را به دست آورم؟
آن برادر عزيزم چند دانشگاه در كشور رفت و سخنرانيهاي كوبنده كرد
همان اوايلي هم بود كه به فرهنگستان رفت و آمدي داشت
يكي از مبلغين از فلان شهرستان
از فلان دانشگاه در كرمان
با من تماس گرفته بود
مثلاً به عنوان فردي از فرهنگستان كه در اينترنت خيلي تابلوست
سايت دارد و وبلاگ و رسماً از آسيدمنيرالدين نام ميبرد
شكايت:
فلان آقا آمده در ذهن دانشجويان شبهه وارد كرده
بعد هم گفته جوابش در فرهنگستان است و رفته!
به من ميگفت: اين درست است؟! انصاف است؟
خب اين بر هم زدن هماهنگيست
فراموش نكنيم
اگر نميتوانيم هماهنگكننده باشيم
نبايد ناهماهنگي ايجاد كنيم
حتي اگر ما برويم و نمانيم و انقلاب فرهنگي را نبينيم
ناهماهنگي فقط يك جا جايز است
وقتي دولت جور بر سر كار است
قيام كني تا در اوج تشنج شهيد شوي
تا «پيام» باقي بماند
و ناهماهنگي نظام جور با جهت الهي را به رخ كشد
اما وقتي نظام اسلامي بر سر كار است...
گمان ميكنيد علامه مجلسي كم آدمي بوده است
كم صاحب فضل و علم
كم دانشمند
چرا نصف يك صفحه از كتاب خود را
مرآةالعقول
آغاز كتاب
چه تمجيدها و توصيفات شگفتي از يك شاه ميكند؟!
آيا اينها از سر هواي نفس است؟
ميشود اين را به مجلسي نسبت داد؟
يا اينها از باب «هماهنگي اسلام» است
جهت اصلي اين است
كه اسلام «بماند»
و اين ماندن نيازمند «هماهنگي»ست
و هر تحوّل و تغيير مقياسي
نبايد با تشنج و ايجاد ناهماهنگي صورت پذيرد
اين مطلب كار را دشوار ميكند
كه خار در چشم و تيغ در گلوي حضرت امير(ع) ميشود
من گمان نميكنم با استناد به خط امام(ره)
و تشبيه كردن آدمهاي اين زمانه به مخالفان او
به سادگي بشود كشور را خطكشي كرد
و هماهنگي فعلي نظام را
كه در پناه هدايت رهبري پايدار و برقرار مانده
نفي كرد و شكست
موفق باشيد