به نام خدا

در پارسي‌بلاگتوليدمحور

شنبه ۹ آبان ۱۳۹۴ - ۶:۴۸ صبح

قبل‌ترها
قريب به دو سه دهه پيش
بيشتر كالاهاي مورد نياز را
مردم اگر مي‌توانستند
در خانه مي‌ساختند
از ماست و پنير گرفته
تا پاره‌اي لوازم زندگي
حتي در شهرها هم

امروز تغيير روي داده
همه‌چيز در كارخانه توليد مي‌شود
و كودكان‌مان
وقتي «توليد» را نمي‌بينند
ياد مي‌گيرند هميشه با «خريد» به آن‌چه نياز دارند دست يابند!

خب عجيب نيست كه مصرف‌گرا شوند!؟

مثلاً يك ساعت آموزشي
معلم گفته هر دانش‌آموزي همراه داشته باشد
خريد آن ساده‌تر
براي هر پدر و مادري
اصلاً قيمت و هزينه آن هم كمتر
ولي براي تربيت «اقتصاد مقاومتي»
براي اين‌كه كودكان‌مان ارزش «توليد» را فرا بگيرند
خوب است وقت بگذاريم
چيزهايي را بسازيم
به جاي اين‌كه بخريم

با يك تكه تخته سه‌لا
كمي وقت گرفت
ولي به تماشاي كودكاني كه ساخت و سازم را تماشا مي‌كردند مي‌ارزيد
به چيزي كه در اين مسير فرا مي‌گيرند:
«توليدمحوري»

پ.ن.
چندي پيش
نيازم به قفسه‌اي براي نگهداري ديسك‌هاي فشرده افتاد
چند تكه چوب خريدم
اتصال‌شان با خودم
ولي روغن‌جلا زدنش را دادم بچه‌ها انجام دهند
با قلمو!
بچه‌ها از كار واقعي بيشتر لذت مي‌برند انگار تا بازي!


مطلب بعدي: طرح جابر بن حيّان مطلب قبلي: زير باران

نظرات

خ: سلام
وقت بخير
وقتي ميبينم معرفي كردن وبلاگ شما به ديگران باعث استفاده مفيد براي ديگران هم شده خدا رو شاكرم
خداوند بر توفيقاتتان بيفزايد
ما رو هم دعا بفرماييدپنج‌شنبه ۱۲ فروردين ۱۳۹۵ - ۳:۲۷ عصر
پاسخ: سلام. بزرگواري فرمويد كه قابل دانستيد اين وبلاگ را معرفي بفرماييد. دعاگويتان هستم. هميشه و همواره در پناه حضرت حق موفق و مؤيّد باشيد. ملتمس دعا.
sarv: سپاس گزارم بزرگوارچهارشنبه ۱۱ فروردين ۱۳۹۵ - ۱۰:۲۱ عصر
sarv: ممنونم بابت دعاي زيباتون
اميدوارم كه روزي بتونم مادر بشوم، «مادر!!!!»چهارشنبه ۱۱ فروردين ۱۳۹۵ - ۱۲:۴۸ عصر
پاسخ: اگر همگان قدرت‌هاي مادري و تأثيرات شگرف آن در جامعه‌سازي را بدانند، براي مادر شدن سر و دست خواهند شكست. اميد كه شما از بهترين‌ها شويد.
sarv: چشم
شروع ميكنم به نوشتن، خيلي خوشحالم كه با وبلاگتون آشنا شدم و اين آشنايي داره مسبب شروع خيلي از حركتها ميشه!!
كمي از اينكه آينده ممكن هست كه از دست بدمشون نگران شدمچهارشنبه ۱۱ فروردين ۱۳۹۵ - ۱۲:۴۷ عصر
پاسخ: الحمدلله. إن‌شاءالله هميشه موفق باشيد.
sarv: ميخام با افتخار امروز، روز مادر رو بهتون تبريك بگم و به خداوند ميگويم كه آيا بالاتر از بهشت دارد؟؟؟!!! آن را زير پاي شما و تمام مادران قرار دهد.

پا به پاي غم من پير شد و حرف نزد
داغ ديد از من و تبخير شد و حرف نزد
شب به شب منتظرم بود و دلش پر آشوب
شب به شب آمدنم دير شد و حرف نزد
غصه ميخورد كه من حال خرابي دارم
از همين غصه ي من سير شد و حرف نزد
واي از آن لحظه كه حرفم دل او را سوزاند
خيس شد چشمش و دلگير شد و حرف نزد
صورت پر شده از چين و چروكش يعني…
مادرم خسته شد و پير شد و حرف نزد
شاعر: محمد شيخيچهارشنبه ۱۱ فروردين ۱۳۹۵ - ۲:۳۱ صبح
پاسخ: تشكر. خيلي ممنونم از لطف شما. إن‌شاءالله شما نيز مادر مهربان و صبوري شويد. :)
sarv: واااااااااااااااااي!!!چقدر جالب دقيقا مثل من كه گاهي اوقات با فرزندان خياليم حسابي بازي ميكنم و بازي ميسازيم
البته فقط در خيال هستند و هيچوقت رويه كاغذ نياوردمشان.
ازتون ممنون هستم كه اين فلسفه ي خلقت رو براي من هم يادآوري كرديد، واقعا گاهي اوقات اينطور تلنگرها زياد به دل ميشينه!!!
من اهل كتاب خوندن هستم، اما راستش تا الان بيشترين كتاب هايي كه مطالعه كردم رمان هاي خارجي بوده و البته 2 كتاب هم از خاطرات شهدا و از اينكه اين 2 نويسنده رو معرفي كرديدخيلييييييييييي ممنونم!!
راستي يه پيشنهاد!! خوبه كه تو وبلاگتون معرفي كتاب هم داشته باشيد، ما هم كتاب هايي كه خونديم و كيف كرديم رو معرفي ميكنيم.
بعله اون انار هم واقعي بود از درخت انار باغچه خونه پدر بزرگ چيده بودم
راستي يه سوال اولين فرزندتون «احمد» رو هنوز داريدش؟؟؟!!!!همو ملاقات ميكنيد؟چهارشنبه ۱۱ فروردين ۱۳۹۵ - ۲:۱۲ صبح
پاسخ: خير، «آن احمد» ديگر نيست! دقيقاً مشكل همين‌جاست. در همين فراموشي. به شما هم پيشنهاد مي‌كنم آن‌چه در ذهن داريد حتماً بنگاريد. به گمانم خيلي از آدم‌هاي ديگر هم چنين رؤياهايي داشته‌اند، ولي وقتي سن و سالي از آن‌ها گذشته، فراموش كرده‌، از خاطر برده‌اند، شده‌اند همين پدر و مادرهايي كه ما امروز مي‌بينيم معمولاً. من اگر اين طور خوب به خاطر دارم، زيرا گاهي آن نوشته‌ها را مي‌خوانم. خودم هم به شگفت مي‌آيم وقتي با آن رؤياها مواجه مي‌شوم. يعني اگر نبود سالنامه‌ها، به جرأت مي‌توانم بگويم، من نيز از خاطر برده بودم. در بزرگسالي آن‌قدر اتفاقات زياد و مهم و عجيب و غريب براي انسان مي‌افتد كه جاي آن خاطرات نوجواني را مي‌گيرد. من روزنگاري را تا يك‌سال پيش از ازدواج ادامه دادم. بعد اتفاقاتي افتاد كه ديگر ننوشتم. اكنون پشيمانم. مي‌دانم اگر ادامه مي‌دادم، خيلي چيزهايي را كه امروز فراموش كرده‌ام و حتي نمي‌دانم چيستند به خاطر مي‌آوردم. نوشتن خوب است، ولي اي كاش روشي بود كه انسان بنويسد و مطمئن باشد نوشته‌ها در اختيار ديگران قرار نمي‌گيرد. معمولاً دفتر و كاغذ زياد امن نيست! «ساختن يك فرزند رؤيايي» مربوط به زمان «تنهايي» انسان است. وقتي خودت پدر يا مادر مي‌شوي، زندگي كه شلوغ مي‌شود، همه تصاوير رؤيايي محو مي‌شوند و آدم‌هاي خيالي مي‌گذارند و مي‌روند! موفق باشيد.
sarv: اين دفترچه رو كه يه سررسيد باطله بود،من به اين فرم تزئينش كردم البته براي خاطرات نويسي اما شايد از همين براي نوشتن استفاده كردم، شايدم دفترچه ي ديگه درست كردم.
http://s6.picofile.com/file/8245118342/photo_2016_03_29_16_48_06.jpg

سه‌شنبه ۱۰ فروردين ۱۳۹۵ - ۴:۵۸ عصر
پاسخ: بسيار زيبا. انار واقعي‌ست؟! ما هر چه كنيم، سليقه‌مان به شما نمي‌رسد. خيلي زيباست. موفق باشيد. راستي... زياد كتاب بخوانيد، زياد... تربيت نياز به تجربه دارد، تجربه‌ها در كتاب‌هاست. خصوصاً نوشته‌هاي عين صاد؛ شيخ علي صفايي حائري. ايشان در زمينه تربيت نوآوري‌هاي جالبي دارند. در پناه حق.
sarv: از فكر خلاقي كه داريد براي سرگرم كردن بچه ها و دادن اخطار هاي ظريف و زيركانه در حين تفريح و نوآوري به فرزندانتون در همه ي موارد واقعا لذت بردم، براي همين يه تصميم جالبي گرفتم
تصميم گرفتم دفتري رو آماد كنم و شروع كنم به نت برداري از خلاقيت هايي كه شما با فرزندانتون تجربه كرديد و حتي تفريح هايي ساده و آموش هايي عميق رو كه داشتيد رو بنويسم(البته حتما خودم هم خلاقيت هاي ديگه رو ب اين دفتر اضافه خاهم كرد)
اما دليلم براي اين كار چيه؟!!
اگر دقت كرده باشيد متاسفانه پدر مادرهاي امروز خيلي زياد اسير دنياي مدرن شد و فرزند خودشون رو رها كردن(اينكه فرزند رو جمع نبستم، به اين خاطر بود كه همين يكي رو هم زياد ميدونن!!!متاسفانه!!!) و بعضي هم زياده روي تو آموزش هاي غيره به فرزندشون و هيچ لذت از باهم بودن نميبرن
بعضي از آدم ها هم هستن كه تو يه بخشي از زندگيشون تصميم ميگيرن كه مثلا فلان سرگرمي رو براي خودشون و خانوادشون ايجاد كنن، اما متاسفانه فراموش ميكنن.
ميخام شروع كنم ب نوشتن كه اگر روزي ازدواج كردم و صاحب فرزنداااان سالم شدم براي ثانيه به ثانيه باهم بودنمون برنامه داشته باشيم و لذت ببريم و باداشتن اين دفتر مطمئن هستم فراموش نخاهم كرد.
آفرين به شما و توانايي شما در مديريت زندگي و ايجاد تنوع

سه‌شنبه ۱۰ فروردين ۱۳۹۵ - ۴:۴۶ عصر
پاسخ: تشكر و سپاس. دلگرم شدم. راستش... از وقتي دبيرستان بودم به آينده فرزندم مي‌انديشيدم (مي‌گويم فرزندم، جمع نبستم، زيرا تصوّر مي‌كردم تنها يك فرزند خواهم داشت!). شايد تعجب بفرماييد كه بگويم نام «احمد» را از همان زمان براي پسرم برگزيدم!!! آري... يعني تصوّر مي‌كردم پسري دارم به نام احمد و براي تربيت او برنامه‌ريزي مي‌كردم. خودم پسربچه‌اي بيش نبودم، اما خواندن چند كتاب در موضوع روانشناسي كودك، مرا نسبت به اين موضوع حسّاس كرده بود. تمام خاطراتي كه هر شب در طيّ آن سال‌ها در سالنامه‌ام مي‌نوشتم، مخاطبي به نام «احمد» داشت. سالنامه‌هايي كه هنوز هم دارم و در صدر هر صفحه نوشته شده است: «سلام پسرم احمد!». مي‌دانيد... برايم سؤال بود كه چرا انسان‌ها بايد «كوچك» وارد اين جهان شوند و «ناتوان». «آدم» بزرگ وارد دنيا شد. دنيايي كه مانند يك رينگ مسابقات، محل امتحان ماست. برايم سؤال بود كه چرا خدا ما را «كوچك» وارد اين بازي مي‌كند، در حالي‌كه مي‌توانست از ابتدا «بزرگ» وارد نمايد. و اما «ناتوان»... تمام حيواناتي كه مي‌شناسم از همان لحظه‌اي كه «كوچك» وارد دنيا مي‌شوند، «مي‌توانند زندگي كنند». ظاهراً انسان تنها مخلوقي‌ست كه «ناتوان»‌ وارد دنيا مي‌شود و اين «ناتواني» حداقل يكي دو سال به طول مي‌انجامد! حتي از يك مگس هم نمي‌تواند خود را برهاند! چرا بايد انسان «ناتوان» وارد محيط امتحان خود شود؟! اين چند سؤال سبب شد كه بيشتر به فلسفه خلقت انسان بيانديشم و چيزهايي به نظرم رسيد كه در همان سالنامه‌ها براي پسرم مي‌نوشتم. اين است كه «امروز» برايم ارزشمند است. اصلاً مادري براي سه فرزند برايم لذّت‌بخش است. مي‌توانم تمام آن‌چه را كه «فكر» مي‌كردم، «عمل» كنم. مي‌دانيد چه حسّي دارم؟! حسّ اين كه سه نسل از بشر را «من» دارم «طراحي» مي‌كنم! اين «قدرت» خيلي زياد است. هر كدام از آن‌ها احتمالاً در يكصد سال بعد (به فضل الهي) صاحب فرزندان، نوه‌ها و نتيجه‌هايي خواهند بود، يك «خاندان». سه خانداني كه امروز «معماري فرهنگ» آن‌ها در اختيار «من» است. اين براي لذّت بردن كافي نيست؟! ممنون از پيام اميدبخش‌تان.
نسيم: سلام
چه ظريفانه دقت نموديد.
كاش اين روحيه تقويت شود در ابعاد جامعه
دعايمان كنيدشنبه ۷ فروردين ۱۳۹۵ - ۷:۵۱ صبح
پاسخ: سلام. إن‌شاءالله. محتاجم به دعا. تشكر.
بازگشتنسخه محلّي از نوشته‌هاي وبلاگ شايد سخن حق سال نشر19نوشته‌هاي وبلاگ بر اساس سال برچسب‌ها35نوشته‌هاي وبلاگ بر اساس برچسب بيشترين نظر34نوشته‌هاي وبلاگ با بيشترين تعداد نظر مجموعه‌نوشته‌ها27پست‌هاي دنباله‌دار وبلاگ
صفحه اصليبازگشت به صفحه نخست سايت نوشته‌ها986طرح‌ها، برنامه‌ها و نوشته‌ها مكان‌ها75براي چه جاهايي نوشتم زمان‌ها30همه سال‌هايي كه نوشتم جستجودستيابي به نوشته‌ها از طريق جستجو وبلاگ1387با استفاده از سامانه پارسي‌بلاگ نماها2چند فيلم كوتاه از فعاليت‌ها آواها10تعدادي فايل صوتي براي شنيدن سايت‌ها23معرفي سايت‌هاي طراحي شده نرم‌افزارها36سورس نرم‌افزارهاي خودم معرفي6معرفي طراح سايت و آثار و سوابق كاري او فونت‌هاي فارسي60تعدادي قلم فارسي كه معمولاً در نوشته‌هايم استفاده شده است بايگاني وبلاگ1375نسخه محلّي از نوشته‌هاي وبلاگ خاندان موشّحبا استفاده از سامانه شجره‌ساز خاندان حضرت زادبا استفاده از سامانه شجره‌ساز فروشگاهدسترسی به غرفه محصولات فرهنگی
با اسكن باركد صفحه را باز كنيد
تماس پيامك ايميل ذخيره
®Movashah ©2018 - I.R.IRAN