استاد ابتدا بابت پاسخ مبسوط شما بينهايت سپاسگزار و متشكرم.
اما من جوابم را در اين خيل انبوه توضيح نيافتم شايد به دليل پيچيدگي توضيحات شما باشد و نياموختم در اين سيل نظريات كه مواجه مي شوم چطور مي توانم حق را از باطل تشخيص دهم.
اگر ساده توضيح بفرماييد متشكر خواهم شد كه براي حقير قابل فهم باشد چون اينطور كه شما فرموديد انسان در زندگي روزمره هم مادام در دوراهي شك و يقين به سر مي برد و هميشه قبل از هركاري اعم از اخلاقي، فكري، علمي و رفتاري و.... در نوسان و شك قرار دارد و در مواقع ضروري كه نياز به عكس العمل سريع باشد، اين شك به سقوط منجر خواهد شد و در نهايت نمي داند كاري كه انجام داد درست بود يا خير؟و همينطور مطالبي كه آموخت درست بود يا غلط؟و هميشه در شك به سر مي برد و سنگ محك اينجا براي من مبهم نمود.
و متوجه نشدم چه معياري براي من صحت وسقم مطالب باشد.مثلا در كلاس درس نشسته ام و استاد در باب x و Y مسائل فلسفه تدريس مي كند من از كجا متوجه شوم گفتارهاي استاد درست است يا غلط كه آن ها را بياموزم يا فراموش كنم؟
بله
به نكته صحيحي اشاره فرموديد
دقيقاً مطلب همينجاست
بنده در اطاله كلامي كه داشتم دو مطلب را خواستم عرض كنم
كه اينجا خلاصه ميكنم:
1. هيچ راهي ندارد ملاكي براي عقل بجوييم كه به قطعيت درست و غلط را نشان دهد
2. بايد پيشفرض خود را عوض كنيم و از فضاي انتزاعي و ذهني خودساختهمان خلاص شويم و ملاك صحت را در جايي ديگر جز درون و بيرون عقل بجوييم!
استدلال بنده بر بخش اول سلبي بود
يعني اقسام نظريات مطرح را عرض كردم
و نشان دادم هيچكدام نتوانستهاند ملاكي قطعي ارائه نمايند
و توضيح دادم كه اصلاً امكان ارائه ملاك قطعي وجود ندارد
اينكه اين ملاك يا درون عقل است و يا بيرون آن
و در دو حالت به مشكل بر ميخورد
و اين همان اشكاليست كه براي مغز در خمره مطرح ميشود
هيچ راهي حقيقتاً وجود ندارد كه بتوان شبهه مغز در خمره را نفي كرد
اما راه چيست؟!
راهي كه بنده عرض كردم مبتني بر رفتار عملي انسان است
يعني خروج بحث از عقل نظري
يعني در حقيقت ما بايد سؤال را تغيير دهيم
و از خود بپرسيم:
اصلاً آيا قرار است ما براي هر تصميم خود به قطعيت برسيم؟
اگر قرار بود مسير اينقدر شفاف باشد
چرا بايد «غيب» را از ما بپوشانند
و اينقدر بر پوشاندن غيب اصرار داشته باشند
چرا خداوند همه چيز را رو و شفاف و بدون هيچ ابهامي ارائه نميكند؟
پاسخ سؤال بسيار ساده است
اگر به خداوند و ربوبيت او ايمان داشته باشيم
اگر «خدا» را داخل در معادله عقل نماييم
و در معادله تشخيص ملاك براي صحت و خطا
اصلاً دنيا قرار است در ابهام باشد
تا «امتحان» شكل بگيرد
مگر دنيا دار امتحان نيست
و مگر خلقت انسان و قرار دادنش در اين عالم براي آزمودن نبوده؟
اگر به شما ماشين حساب دقيق بدهند
و سپس در جلسه امتحان رياضي قرارتان بدهند
آيا اين يك «جوك» نخواهد بود؟!
اصلاً امتحاني شكل خواهد گرفت؟
اجازه بدهيد با مثالي مطلب را روشن كنم
كه استاد حسيني(ره) از آن استفاده ميكند
همهمان ميدانيم و شنيدهايم و ايمان داريم كه خداوند به ابليس امر كرد
تا بر جسم آدم سجده كند
جسم آدم از «گل» بود
و ابليس يك استدلال بسيار ساده در عقل خود انجام داد:
صغري: من از آتشم، او از گل، آتش از گل برتر است
كبري: مهتر نبايد بر كهتر سجده كند
نتيجه: من نبايد بر آدم سجده كنم!
چه شد؟
خداوند وي را به همين استدلال طرد كرد
چرا؟!
چرا پس از اينكه خداوند ابليس را به خاطر اين استدلال طرد نمود
ابليس گفت: «رب بما اغويتني...»
چرا ابليس خداوند را متهم به فريب كرد؟
پاسخ استاد حسيني(ره) اين است
دقت بفرماييد:
خداوند نوري را در جسم آدم قرار داده بود
همان نوري كه وي را از جن و فرشته برتر مينمود
اما حجابي قرار داد تا ملائك و جنها اين نور را نبينند
چرا؟
زيرا ميخواست «عبوديت» آنها را امتحان كند
ببيند آيا به امر خدا گردن مينهند يا خير
ابليس نور را نميديد
استدلال كرد و سجده ننمود
بعد كه نور را نشان دادند و حجاب را برگرفتند
متوجه شد كه فريب خورده است
او معترف بود كه اگر از ابتدا نور را ميديد سجده ميكرد
ابليس خدا را پذيرفته بود و شش هزار سال بر خدا سجده كرده بود
پس مشكلي در سجده كردن بر نور نداشت
زيرا استدلال ميكرد:
صغري: آدم از نور است، من از آتش، نور از آتش برتر است
كبري: كهتر بر مهتر سجده ميكند
نتيجه: من بر آدم سجده ميكنم
ابليس فريب خورد
اما فريب خدا را نه
فريب خود را خورد
آن روز؟
نه
از ابتدا فريب خورده بود
خداوند صحنهاي ايجاد كرد كه نشان دهد
به همگان
كه ابليس كه در ميان فرشتگان نيز حتي به عابدترين معروف بود
اصلاً خداپرست نبود
يعني ابليس شش هزار سال اصلاً خدا را نپرستيده بود
ابليس اصلاً حتي يكبار هم از خداوند اطاعت نكرده بود
چرا؟
از كجا معلوم؟
اگر خداوند نور خود را در جسم آدم پنهان نساخته بود
اين حقيقت آشكار نميشد
كه ابليس هزاران سال بر «تشخيص» خود عمل كرده بود
نه بر «اطاعت» از خدا
و اين نفسپرستيست
نه عبوديت
يعني خداوند صحنهاي ايجاد كرد كه نشان دهد بين خودپرستي
و خداپرستي
چه مرز فراخي وجود دارد
و بسياري از آن غافلند
دقت كنيد
استاد حسيني(ره) معتقد است كه وقتي «چيزي پنهان نشده بود»
مرز مشخصي بين كافر و مؤمن وجود نداشت
جنهايي بودند مؤمن
و جنهايي كافر
ولي هر دو بر خدا سجده ميكردند
گروه مؤمنان خدا را عبادت ميكردند
زيرا اين سجده را به «اطاعت» انجام ميدادند
يعني با اين استدلال:
«چون خدا امر كرده است»
اما گروه دوم
خدا را سجده ميكردند
ولي نه از روي اطاعت
بلكه به خاطر خودپرستي
به خاطر عقلپرستي
به خاطر اينكه ميگفتند:
«من تشخيص ميدهم كه به خدا سجده كنم»
اينها اگر يك روز هم تشخيص دهند نبايد سجده كنند
خب سجده نميكنند
يعني چه؟
يعني اينها اول خود را ميپرستند
و بعد خدا را
و اين مصداق كامل شرك نسبت به خداي متعال است
اگر خداوند اين امتحان را ترتيب نميداد
اين دو گروه از هم متمايز نميشدند
ولي خداوند فرموده است كه ميخواهد انسانها را «غربال» كند:
«لتغربلنّ غربلة»
حضرت امير (ع) نيز همين آيه را در ايام فتنه ذكر ميكنند
اين غربال با امتحان واقع ميشود
و امتحان با حجاب
با پوشاندن
راستي چرا امروز موسايي نيست تا با عصايش اژدها بيافريند؟
و يا صالحي كه از كوه شتر بيرون كشد؟
وقتي فهم مردم در امور حسّي اينقدر رشد يافته
بايد به امور عقلاني امتحان شوند
امتحان بايد در لبه ترديد واقع شود و قرار گيرد
يك مثال سادهتر:
از دانشآموز اول ابتدايي امتحان اول دبيرستان را نميگيرند
از دانشآموز اول دبيرستان نيز امتحان اول ابتدايي را
زيرا اولي قطعاً شكست ميخورد
و دومي قطعاً پيروز ميشود
و هيچكدام نميتواند بيانگر و توصيفكننده وضعيت فرد باشد
امتحان هر فرد بايد در لبه توانمندي وي باشد
جايي كه امكان لغزش داشته باشد
و امكان فوز و پيروزي
به عقل باز ميگرديم
ما توقعمان از ابتدا نادرست است
تمامي فلاسفه يعني
فرض گرفتهايم عقلمان عنصري استوار و قويم در عالم است
مخلوقيست كه ترديد در قداست و صداقت آن راه ندارد
به قول استاد حسيني(ره):
همينكه عقل را «ميخ» عالم تصور ميكنيم شرك است!
وقتي با اين پيشفرض به سراغ فلسفه ميرويم
فلسفهاي ميطلبيم كه تمام عالم را محاسبه نمايد
به صراحت به حقيقت دست يابد
و هيچ ترديدي جاي نگذارد
بخش معظمي از فلاسفه به همين گمراهي افتادند
همين پيشفرض گمراهكننده
اما اگر فرض را تغيير دهيم
عقل ما يك ابزار است
مانند چشم ما
مانند دست ما
مانند گوش و ساير اعضاء و جوارح ما
اينجاست كه بايد عقل هم مطيع باشد
عقل هم بايد اطاعت خداي را بكند
تا هدايت شود
خداوند از ابليس ميخواست بدون اينكه «تشخيص» دهد
همينكه فهميد خدا امر كرده است
به همين فهم اجمالي عمل نمايد
و اطاعت خدا كند
آنانكه به دنبال استدلال عقلي هستند براي نماز
يا حجاب
يا روزه و حج و ساير تكاليف الهي
گرفتار همين حيله ابليسي هستند
چرا به ما فرمودهاند:
«الناس نيام اذا ماتوا انتبهوا»
اساساً دنيا را پوششي طراحي كردهاند
كه ما عوالم ديگر را نبينيم
چشممان را ضعيف خلق كردند
تا جن و پري را نديده
به غيب قضاوت نكنيم
تا مطيع از عاصي شناخته گردد
و اين همان خلقت اعظميست كه خداوند به خاطر آن خود را ميستايد:
«فتبارك الله احسن الخالقين»
پس علم چه ميشود؟
تكليف علم چيست؟
علم سيري اجمال به تفصيل دارد
علم تدريجيست
قرار نيست كاملاً فضا شفاف شود
تا به علم عمل كنيم
علم ما بر مبناي سرپرستي و ولايت و ربوبيت خداي متعال است
ما وقتي حرفي را از استاد خود ميشنويم
حرفي فلسفي
آن را با ميزان ميسنجيم
ميزان «عبوديت حضرت حق» است
اگر تشخيص داديم اين سخن با عبوديت بيشتر ميسازد
به آن عمل ميكنيم
و خداوند به سبب عمل كردن به «محتمل الاطاعه»
به ما علم ميدهد
علمي كه نسبت به قبلي تفصيل است و نسبت به مرحله بعد اجمال دارد
ابهامي در عين روشني
پيش از خود را روشن ميكند
پس از خود را همچنان در غبار نگه ميدارد
بعد از عمل متوجه ميشويم كه عمل ما چقدر دور از حقيقت ذات احديت بوده
و چقدر نادرست ميپنداشتيم
ولي خداوند همين را ميپذيرد
زيرا در هر وهله
عقل مكلّف است
مكلّف است به عبادت
زيرا خداوند انسان و جن را براي همين خلق كرده است:
«وما خلقت الجن والانس الا ليعبدون»
وقتي عقل عبادت كرد
يعني خود را در مسيري كه اطاعت ميدانست قرار داد
خداوند علم ميدهد
پس چه شد؟
اين انتظار كه عقل بايد مسائل را كما هو حقّه بفهمد
اينكه دنبال علم كماهي هستيم
بماهوهو
اگر توقع داشته باشيم عقل ما به علم صددرصد برسد
و اشياء و موضوعات را همانطور كه هستند
ماهيت آنان را كامل دريابد
اساساً انتظار نادرستيست
اين «عقل در دنيا» نيست
عقل در برزخ است
عقل در آخرت است
عقل در فضا و مكانيست كه حجابها را برداشته باشند
يوم الحسرة اينچنين است
اما در دنيا
عقل قرار است
دقت بفرماييد
معمول فلاسفه در همين «قرار» اشتباه كردهاند
عقل قرار است كه تشخيص ندهد
چه چيز را؟
عقل نبايد حقيقت اشياء را تشخيص دهد
اما عقل بايد رابط خوبي باشد
عقل بايد اوامر الهي را به خوبي تشخيص دهد
همين است كه انبياء «علي قدر عقول الناس» سخن گفتهاند
مردم حرف خدا را بايد بفهمند
عقل براي اين است
چه شد؟
پيشفرض تغيير كرد
عقل از بت بودن خارج شد
«بت بزرگ» بشريت در تمام اعصار
بت بزرگي كه ابليس را شكست
نه اينكه ابليس از ابتدا خداپرست بود و ناگهان كافر شد
استاد حسيني(ره) اصلاً به حركت دفعي در مخلوقات قائل نيست
دنياي ما دنياي تركيب است
حركت هميشه تدريجيست
ابليس از ابتدا كافر بود
فقط اين مطلب در آن لحظه هويدا گشت
خداوند با «پنهان كردن» فضاي غربالكردن فراهم نمود
و اين همان كاريست كه با ما ميكند
و اين فريب نيست
اين رسوا شدن فريبيست كه مخلوق به خود داده است
ابليس خود را فريب داده بود
هزاران سال
كه تصور ميكرد
فقط تصور ميكرد كه خداپرست است
فريب خودش براي خودش و همگان آشكار شد
اگر دنيا را اينطور بنگريم
يعني همانطور كه خداوند توصيف فرموده است
و انبياء بيان كردهاند
بسياري از سؤالات لاموضوع ميشوند
اصلاً منتفي ميشوند بالكل
اين عقليست كه دنبال عبوديت است
استاد حسيني(ره) آن را «عقل متعبّد» مينامد
نظريهاي كه بنيان فلسفه را بر هم خواهد زد
فلسفهها
تا امروز كه ديدهايم
همه بر «عقل محض» استوارند
و اين بزرگترين شركيست كه بشر بدان مبتلاست
اميدوارم مطلب روشن شده باشد
موفق باشيد
[ادامه دارد...]