خواستم چند روز از سوالاتم بگذرد و مجدد مزاحم شوم كه خودم هم خجلت زده نباشم، هرچند كه چنين چيزي ممكن نمي باشد.
قسمتي ازسوالاتم را بايد تلفني از خدمتتون بپرسم چون در مورد مغز در خمره مجاب نشدم.
اما سوال ديگري نيز كه از خدمت شما پرسيدم و متوجه فرمايش شما نشدم عرض چنين بود:
مثلا منِ نوعي وارد رشته ي فلسفه مي شوم و با انبوهي از نظريات فيلسوفان غرب و شرق و اسلامي و..... مواجه مي شوم.حال سنگ محك من چيست كه بدانم كدام درست گفته اند و كدام غلط؟و آيا من كه دارم تحصيل فلسفه مي كنم آيا به بيراهه نمي روم و راه من به تركستان نيست؟اينجا بايد يك سنگ محكي باشد كه من به دنبال آن هستم.
چراكه اگر قرآن و روايات باشد كه فلسفيدن با عقل است منهاي شرع البته در فلسفه ي محض و اگر بخواهيم قرآن و احاديث را ملاك قرار دهيم كه حكمت متعاليه برگرفته از آن است و هزاران اشكال از آن مي گيرند و در مسائلي نيز منقولات مطلبي از موضوعي به ميان نياورده اند اينجا تكليف چيست از كجا بايد مطلب درست را يافت؟
با تشكر از شما استاد مهربان.
هزاران هزار سال درگيري بشر همين بوده است
گرفتاري انسان عاقل همواره در سنگ محك است
همه فلاسفه و دانشمندان بر سر همين نكته جدال كردهاند
هزاران نحله فلسفي و عرفاني از همين رو پديد آمده و فضا را مشوّش نموده
اين گردوخاكي كه به پا شده
كه چشم چشم را نميبيند
حق و باطل اگر در اين فتنه به هم آميخته
و مرز نامشخصي پديد آورده
و گمراهان و ضالين زياد شدهاند
همه و همه براي همين است كه «ملاك حق و باطل» دانسته نشده
كشف نشده
يافت نشده است
چرا؟!
مطلب بسيار ساده است
خوب توجه بفرماييد
ملاك حق و باطل
صدق و كذب
مطابقت با واقع و يا عدم مطابقت با واقع
از دو حال خارج نيست
يا اين ملاك درون عقل ماست
يا بيرون عقل ما
تا اينجا كه مسألهاي نيست؟!
اشكالي هم نيست
اما شبهه تازه از همينجا پديد ميآيد
اگر ملاك درون عقل ما باشد
ملاكي كه بتواند به ما بگويد اين پنداري كه داريم
اين نظريهاي كه شنيدهايم
اين حرف و سخني كه از خود ساختهايم
اين اعتقاد و باوري كه داريم
اگر ملاك درون عقل ما باشد
شبهه پديد ميآيد
شبه اين است:
ملاك دروني چطور ميتواند انطباق درون و بيرون را نشان دهد؟!
يعني مثلاً بگوييم اگر ذهن ما بر اساس منطق صوري عمل كرد
و بر اساس اين منطق به يقين رسيد
اين يقين، درون ماست
و تمام مسيري كه طي نموده نيز درون ماست
چگونه حالات دروني خودشان ميتوانند قاضي بين بيرون و درون باشند
در حالي كه واقعيتي كه ما به دنبال آن هستيم بيرون ماست!
اين اولين بنبست
اما اگر ملاك بيرون باشد
بيرون عقل ما يك ملاكي وجود داشته باشد
مثلاً قرآن و حديث
كه عقل ما پس از ارتباط با آن ملاك
اگر شاخصهاي ملاك مزبور اعلان كردند كه انطباق صورت پذيرفته
عقل حكم نمايد كه آنچه پنداشته و اعتبار كرده با واقع مطابق است
و اگر ملاك جواب نادرست داد
بفهميم كه اشتباه انديشيدهايم و نظرياتمان باد هوا بوده
خب اين ملاك، فرض كه وجود داشته باشد
تازه اول كلام است
علم به خود اين ملاك چطور حاصل ميشود؟!
مثلاً اين ملاك بايد آلارم بدهد كه ما اشتباه فهميدهايم
يا درست انديشيده
معرفت ما به اين ملاك چطور حاصل شود؟!
خود آن هم در مظان خطاست
ممكن است تصور كنيم كه آن ملاك به ما پاسخ درست داده
مثلاً دماسنجي داريم كه گرماي آب را نشان ميدهد
فرض كه يقين داريم دماسنج صحيح عمل ميكند
از كجا يقين كنيم كه عدد روي دماسنج را به درستي قرائت كردهايم؟!
با چه ملاكي؟
به چه ملاكي صحت ادراك خود از ملاك بيروني را محك بزنيم؟!
عجب ماجراييست؟!
اصلاً انگار ملاك بيملاك
يعني چه ميشود؟!
ملاك نه ميتواند درون عقل باشد
و نه بيرون عقل
پس كجاست؟!
تمام مسلكهاي معرفتشناسي در همين نقطه گرفتار شدهاند
شناختشناسي عرفاني كاملاً ملاك را دروني تعريف كرده
همينكه فرد خودش يقين كند كافيست
شهود ملاك است
ملاك لازم و كافي
نتيجه چه شده؟!
بين عرفا اختلاف شده
فلان عارف مشهور در فتنه 88 طرف فتنهگران را گرفت
فلان يكي عارف او را طرد كرد و گفت اشتباه كرده
بين دو عارف كه بنده به هر دو اعتقاد داشتم و ارادت
معمولاً خدمتشان كه ميرسيدم در يك مجلس حاضر ميشدند
چنين اختلاف بزرگي افتاد
يكي اصلاً مدتي از كشور خارج شد!
اين هم اثر دروني بودن ملاك
تجربهگرايان به سراغ ملاك بيروني رفتهاند
عموم فلاسفه غرب
از استقراء كمك گرفتهاند تا ملاكي بيابند
اگر چه اين ملاك ظنيست و يقين نميآورد
ولي در حدّي كه كار راه بياندازد
اعتماد مينمايند
شهيد صدر براي اين ملاك بيروني ظنّي دنبال محمل يقيني گشت
كتابي نوشت و با روشي برگرفته از حساب احتمالات
مدعي شد توانسته است استقرائي بسازد كه يقينآور باشد
چرا؟!
چرا چنين زحمتي متقبّل شد؟
تا ملاك بيروني را به رسميّت برساند
فلاسفه چه كردند؟!
خود را مشرف بر بيرون و درون يافتند
قواعدي از خود ساختند
كه معتقد بودند هم بر جهان بيرون حكمفرماست و هم جهان درون
قواعد مشترك بين ذهن و خارج
مثلاً ماهيت
ماهيت را مشترك بين وجود خارجي و وجود ذهني گرفتند
و اين شد ملاك تطابق
يا در اصالت وجود
خود را وحدت خارج و ذهن پنداشتند
و اصلاً سؤال منتفي شد
چون امكان عدم انطباق ذهن و خارج منتفيست
وقتي هر دو واحد شوند
دوئيت و تغايري نيست كه نياز به تطابق باشد!
اما پاسخ چيست؟!
پاسخ در فهم صحيح اشكال نهفته است
اشكال اين طور بيان ميشود:
ملاك حقانيت و صحت و صدق، آيا درون عقل است يا بيرون آن؟!
همينجاست كه تناقض خود را نشان داده
انتزاع عقل كار خود را نموده
و دو طرف براي ما ساخته است
درون و بيرون!
اما آيا درون و بيرون با هم بيارتباطند؟!
اگر قرآن و روايات بيرون عقل باشند كه هستند
معلوم است كه نميتوانند ملاك صحت قضاياي عقلي شوند
زيرا فهم صحيحشان خود بدون ملاك است
اگر هم عقل از درون واجد ملاك باشد
اين ملاك بين آدمهاي مختلف متكثّر ميشود
متفاوت
و نه قابل تفاهم است و نه قابل اثبات
مطابق بودنش با بيرون
اما اگر از فضاي نقيضين خارج شويم
اگر از فضاي ذهن بيرون بياييم
فراموش نكنيم
نقيضين دو مفهوم متضايف هستند
كه فقط در ذهن جاي دارند
در ميان مفاهيم
در جايي كه عقل با انتزاع عمل ميكند
جهان واقعيت بسيار متفاوت با جهان ذهن است
با فضاي انتزاع و تصوّر
در واقعيت فقط تركيب هست
تمام اشياء در ارتباط تركيبي با هم
در تأثير و تأثّر
اگر از فضاي ذهن بيرون بياييم
كه در موضوع حقانيت و ملاك براي آن
بايد كه بيرون بياييم
زيرا يك طرف قضيه واقعيت است كه مركّب است و غيرانتزاعي
در اين صورت ما با «ربط» مواجه هستيم
ارتباط درون و بيرون
عقل با خارج از خود مرتبط است
و در كشاكش اين ارتباط بايد ملاك تعريف شود
اين بحث تفصيل زيادي دارد
بايد مسيري كه از «ربط» گشوديم ادامه يابد
در امتداد اين مسير به سرفصلهاي ديگري ميرسيم
و قدم به قدم پيش خواهيم رفت
تا بتوانيم ملاك حق و باطل را بيابيم
استاد حسيني(ره) مدعيست اين كار را كرده است
سه دور بحث فلسفه دارد
يك دور از ماهيت و وجود كوچ ميكند به «ربط»
تا واقعيت را بشناسد
نه آنجور كه ما معمولاً در ذهن خود به صورت انتزاعي ميشناسيم
دور بعد، از كشش و «تعلق» سخن ميگويد
وقتي با اشكالاتي در تحليل «ربط» مواجه ميشود
سپس اين «تعلق» را با مفهومي توصيف مينمايد
كه خود آن را «ولايت» مينامد
بگذريم
اگر بخواهم به نتيجه بحث ايشان ارجاع بدهم
و از مسير آن صرف نظر كنم
مستقيم به جواب مراجعه كنيم
نظريه ايشان اين است:
ملاك حق و باطل در ادراكات
در فهم ما
به نسبت ميان ما و خارج باز ميگردد
و اين نسبت، در «عمل» خود را نشان ميدهد
جهان داراي «خالق» است
و هر حركتي كه سازگار با خلقت او باشد
قطعاً حركتي اشتدادي و رو به رشد است
عقل پيوسته با افعالي كه بروز ميدهد
با ارادههايي كه ميكند
نسبت خود را با نظام عالم «تغيير» ميدهد
اگر هممسير با ربوبيت خالق عمل كند
پيوسته رشد منزلت پيدا ميكند
و همين رشد و افزايش قدرت دليل بر حقانيت ميگردد
اما اگر برخلاف جريان خلقت حركت كند
پيوسته ضعيف و سست ميگردد
به نحوي كه هم خود متوجه اين ضعف ميگردد
هم كساني كه با او در ارتباطند
بگذاريد سادهتر بگويم
از مفاهيم فلسفي دورتر شويم
ما در زندگي خود به مشكلاتي برميخوريم
اين مشكلات همان فتنههاييست كه خالق ما را با آنها ميسنجد
متناسب با موضعي كه اتخاذ مينماييم
و فعلي كه انجام ميدهيم
اگر در هر مسألهاي طرفي را كه حق تشخيص ميدهيم برگيريم
و طرف باطل را واگذاريم
حتي اگر تشخيص ما نادرست باشد
ما را به پله بعدي ميبرند
در پله بعدي اشراف پيدا ميكنيم به آنچه قبلاً نميدانستيم
و حتي متوجه ممكن است بشويم كه در موضعگيري قبلي اشتباه كرده
واقع را نادرست فهميده بوديم
ولي ملاك ارتقاء رتبه، عمل به علم است
«من عمل بما علم، علّمه الله ما لميعلم»
قصه اين است.
گرفتاري تمام فلاسفه غربي در يك جمله است:
«جهان را بدون خدا فرض كردند و خواستند با عقل راه را بشناسند»
اين غيرممكن است
محال
عقل محال است كه بتواند واقع را بدون اراده و اذن خدا درك كند
خداوند وجود دارد
و ما اين را در عمل خود مييابيم
وقتي به چالشهاي عملي در زندگي برميخوريم
و طرف حق و باطل را ميبينيم
همينكه طرفي را كه حق تشخيص داديم بگيريم
و به آن عمل نماييم
به علم جديد ميرسيم
و اين علم جديد در حقيقت حقانيت به علم قبلي ما ميدهد
با اين علم جديد است كه ميتوانيم تشخيص دهيم علم قبلي ما چقدر مطابق بوده است
چقدر صادق بوده
به همان اندازه كه سبب رشد شده
ما را از چالشها بيرون كشيده
ارتقاء منزلت بخشيده
اگر ميشد گوشهاي نشست و با عقل محض
به قول فلاسفه غربانديش: «خِرَد ناب»
صحيح را از سقيم تشخيص داد
و درست را از غلط
اصلاً ديگر دنيا «دار امتحان» نميشد
امتحان دنيا به همين ضعف عقل است
اينكه انسان به علم تبعي خود عمل نمايد
يعني بفهمد كه حقيقت اشياء را نميفهمد
ولي ميفهمد كه خدا از او فلان عمل را خواسته است
بدون اينكه حقيقت آن عمل را كشف نمايد، بايد كه به آن عمل كند
اين ميشود اطاعت
اين اطاعت به علم منجر ميشود
و هر علمي براي رفتار قبلي ملاك است
فرد مؤمن به تدريج مييابد چگونه با هر مرحله از عبوديت به يك مرحله از علم ميرسد
اگر خدا را از معادله «ملاك عقل» خارج نماييم
دقيقاً همان راهي را خواهيم رفت كه نيچه رفت
بعد از سالها فلسفهبافي
و نوشتن بهترين كتابهاي فلسفي
و ارائه معروفترين و مشهورترين و ستايششدهترين نظريههاي فلسفي
خودكشي خواهيم كرد
مانند فوكوي جامعهشناس
مانند صادق هدايت اديب و باستانشناس
استاد حسيني(ره) «خالق واحد» را لازمه تعريف ملاك در معرفتشناسي دانست
و علم را نتيجه تصرّف او تعريف كرد
دليل نظم خلقت هم عليّت نيست
از نظر ايشان
نظم جهان هستي به دليل واحد بودن خالق است
يك خالق بر يك رويه عمل مينمايد
و اين سبب نظام يكپارچه و منظم فعلي شده است
آيا شما ملاك ديگري براي اثبات صحّت ادراكات عقل به نظرتان ميرسد؟!
[ادامه دارد...]