البته كه نيستم
اصلاً در اين فضا نبوده و - شايد - هرگز نخواهم بود
اهل رمّان
خواندن كتابهاي اينچنيني يعني
از نوجواني هم
كتابهاي علمي را ترجيح ميدادم به عشقي!
اما اينيكي تكاندهنده بود
مضموني عجيب
قابل توجه و قابل ارج
تولستوي چه داستاني نوشته است!
براي من كه از تولستوي جز «جنگ و صلح» چيزي نشنيده بودم
آنهم فقط يك نام
نامي كه نميدانم چه مفهومي دارد
و در آن چه نوشته شده
آنا كارنينا ترسيمي سنجشي
و مقايسهاي
از چند زندگي متفاوت بود
از چند نوع عشق
چند نوع دلبستگي
چند نوع لذتطلبي گوناگون
همه با هم مختلف
اما در يك چيز متحد؛ خواستن!
همهشان طلب داشتند
طلبهايي متنوّع
جو رايت 40 ساله انگليسي اين فيلم را ساخته است
همين سال گذشته
بر اساس بازنويسي تام استاپارد
از رمان آنا كارنيناي تولستوي
فارغ از لهجه كاملاً بريتيش و سليس آدمها
سبك بسيار جذاب «تئاترِ سينمايي»
كه به جاي جابهجايي دوربين از مكاني به مكان ديگر
اين لوكيشنها هستند كه تو در تو و پشت سر هم به سر صحنه ميآيند
طنزي رقيق و حاشيهاي و در عين حال دلنشين
كه پيشتر در فيلمهاي فرانسوي ديده بودم
آنچه مرا يكساعت و نيم ميخكوب كرد
«محتوا» بود
قصه و ماجراي در حال اتفاق!
تولستوي كولاك كرده به نظرم در اين نوشته
پنج زندگي را نمايش داده
پنج زندگي متفاوت
كه هر كدام به نوبه خود
بر مبناي عشق بنيان نهاده شده
شايد پنج قرائت مختلف از عشق باشد
يا شايد هم
پنج نتيجه متفاوت
يا پنج تصميم متفاوت
نميدانم
شايد هم آدمهاي قصهاش پنج جور مختلف
يا به پنج دليل مختلف
در اين علاقههاي آتشين افتاده باشند
شايد هم اساساً پنججور زندگي مشترك را منظور داشته است
باز هم فارغ از ساير مسائل
مانند عدم اعتقاد نگارنده به عشق مجازي
و مجازي بودن تمام آنچه تولستوي نگاشته است
ميخواهم اين تنوّع پنجگانه را فهرست كنم
به همان ترتيبي كه وارد ماجرا شدهاند:
1. استيو و دالي:
بعد از 9سال زندگي مشترك كه با شيفتگياي كوتاهمدت آغاز شده، داراي فرزند
مرد ثروتمند اكنون به قول دوستش: «اگر چه رستوران دارد، همچنان نان ميدزدد!»
يعني روابط پنهاني!
2. كنستانتين لوين و كيتي:
مردي روستايي و كشاورز، عاشق دختري متموّل، دختر عاشق يك نظامي پولدار
وقتي خواستگارش رهايش ميكند، به كنستانتين ميپيوندد و به روستا ميرود
3. ورونسكي و آنا:
ديدار تصادفي در قطار، زن متأهل، رابطهاي نامشروع، فرزندي حرامزاده
مرد پس از مدتي سروگوشش ميجنبد، زن جلوي قطار ميپرد و نابود ميشود
پشيمان از گناهي كه مرتكب شده!
و چقدر دير ميفهمد
ميفهمد كه چه چيزي را با چه چيز معاوضه كرده
و چه بد تصميم ميگيرد
تصميمي كه بهترش برايش ميّسر بود
اما او ناتوان از ابراز پشيماني
ناتوان از بازگشت
به سوي مردي كه ميداند او را ميبخشد
جملهاي كه چند بار تكرار ميكند: او مرا ميبخشد!
4. الكسي كارنين و آنا:
مردي صبور، جدّاً صبور، به شدت فهميده و آگاه، داراي شغل وزارت
البته ثروتمند و صاحب كاخهايي مجلّل
پيوسته در حال مطالعه انجيل، بسيار مقدّس و شايد هم تا حدّي كشيش اصلاً
زن خيانت كرده، رسوايي، بدنامي، پچپچهاي مردم
او در تلاش براي حل مسأله
داراي فرزند مشترك
تصوير او زينتبخش آخرين سكانس فيلم است
با اشكي كه در چشمانش نهفته
و كتاب مقدّسي كه ميخواند
هم فرزند خود را نگهداري مينمايد و هم فرزند زن را
مشروع و نامشروع!
5. نيكلاي لوين و ماريا:
برادر كنستانتين، يك مبارز، اهل رياضت و زهد
به قول خود؛ ماريا را از مركز فحشا بيرون كشيده است
به او علاقه دارد و تعهد
سه زندگيِ غرق در ثروت
و دو زندگي ظاهراً در فقر و فاقت
سه زندگي اول سه رويكرد دارد؛
مردي كه بر زن خطاكار صبر ميكند
مردي كه به قول ديگران: «به زن همسايه طمع ميكند» و او را نابود مينمايد
مردي كه به ظاهر صبر و در پنهان آن كار ديگر
دو زندگي فقيرانه چطور؟
مردي كه مبارز است و احتمالاً چپ ماركسيست، در تنگنا، با زني كه او را از تنگنا پيدا كرده
مردي كه زني ثروتمند، اما پاكنهاد را به مزرعه خود ميبرد
اگر چه نام فيلم، يك زن را اشاره ميكند
اما به نظرم رفتار و عملكرد مردها در فيلم تنوع بيشتري دارد
به متن تولستوي مراجعه كردم
ترجمه فارسي از رمان
خيلي مفصلتر از آنچيزي است كه استاپارد برداشته
شايد انواع ديگري از زندگي را هم
انواع ديگري از علاقه را
در محتوا گنجانده باشد كه از آن بياطلاع باشم
بيپروايي آنا
و صبوري كارنين
واقعاً آزاردهنده است
هر دو با هم
هم آن شرارت زن
هم اين آرامش مرد
فشار ميآورد به انسان
و ايجاد تألم و تأثر و درد ميكند
تولستوي چه شرح صدري براي اين مرد تدارك كرده:
هر چقدر كازابلانكا تلاش ميكند عشق را از خودگذشتگي نشان دهد و وارستگي
آنا كارنينا عشق را آلوده نمايانده و به لجن ميكشد!
چطور شد اين فيلم را ديدم؟!
خودم هم نميدانم
مجالي بود و فرصتي
حالي دست داد و امكاني فراهم شد
به دستم رسيد و ابتدا سلبي
ولي بعد كاملاً ايجابي
آن را نگريستم!