پس از گشتن در شهر به ايستگاه بازگشتيم. كرايه تاكسيها بالاست و انسان را كفري ميكند. براي چند قدم پول زيادي ميگيرند كه نتيجه قهري ليتري 2000 تومان بودن بنزين است! قطار ايراني با كلّي مسافر آمد و در ايستگاه توقف كرد. مسافرين در حال پياده شدن بودند كه آدمهاي ما رفتند بالا. ديديم همه با فشار سعي در سوار شدن دارند و صداي مسافرين قطار بلند كه صبر كنيد تا ما پياده شويم و راهروي واگنها هم كه فقط مسير عبور يك نفر است، غافل از اين كه خودشان نيز در بازگشت ناگزير از همين تكاپو خواهند بود! دانستيم كه بايد ما هم سرعت به خرج دهيم، تا مجبور نشويم براي سوار شدن به قطار بعدي يك هفته در تركيه بمانيم.
مسافري از كوپه خود خارج شد و ما داخل شديم و درب را بستيم و اين نشان از حيازت كوپه داشت، آن كوپه مال ما بود، حتي اگر از آسمان سنگ ميآمد! از انسان چه رفتاري سر ميزند وقتي احساس ناامني ميكند و خدا را پناه خويش نميداند! حال و روز بشر بيدين در اين دنياي مدرن بيخدا همين است، اضطراب محض است و نگراني از اين كه چه خواهد شد اگر زور به كار نبندم و حق ديگران ندزدم! ديديم آناني را كه در اين معركه عقب ماندند و سنبهشان پر زور نبود و آخرالامر مأمور قطار در واگن كنار لوكوموتيو جايشان داد كه معدن اصوات گوشخراش موتور ديزل بود، شب تا صبح و صبح تا شب، ديوانه كننده! آنها نيز از كاهلي خود پشيمان، چونان انساني كه روز محشر نعره جهنم را ميشنود و نادم از فراهم نكردن سپري براي محافظت از آتش، سپري از جنس روزه، نماز، زكات و چيزهاي اندكي كه خداوند در دنيا از او خواست و او ـ به خيال خود ـ دريغ كرد!
قطار حركت كرد و ما در كوپهاي بوديم كه هنوز زبالههاي مسافران قبلي را در خود داشت. كمكم آمدند و كوپه را جارو كردند و تميز، ملحفهاي آوردند و عجب واگن ما مسئولي داشت! هر واگن مسئولي دارد كه امور مسافرينش را رتق و فتق ميكند. مسئول ما اندكي الوات بود! به همين دليل زود با ما رفيق شد و چه رفاقتي! برايمان چاي رايگان آورد و بيشتر وقت خود را در سفر كنار ما سپري ميكرد. جوان بود و از جواني كردن دوستان طلبه ما لذت ميبرد!
به تهران رسيديم. اندك زماني ديگر بايستي در ايستگاه پياده ميشديم كه قطار به ناگهان توقف كرد و صداي دويدن مأمورين قطار يكي در پي ديگري هيجان زيادي را بر قلب مسافرين مستولي كرده بود. آنچه از زبان رفيق مسئولمان شنيديم حكايت از برخورد قطار با پيرمردي داشت كه به معتادها ميمانست و هنوز زنده بود، به خواست خدا و قطار مدتي معطل، تا پزشك قطار بر سر بالينش حاضر شود و پس از كمكهاي اوليه قطار حركت كرد، كه در ايستگاه آمبولانس منتظر او بود.
به شهرمان بازگشتيم و چقدر خسته، رسته از تمام بدبختيهاي غربت و وارسته از تمام آلودگيهاي دل و جان به سبب زيارت، آسوده و آرام هر كس به منزل خود رفت و من چون به درب منزل رسيدم، شگفتا كه پدر و مادر و خواهر و برادر همه جمعاند و پارچهاي بزرگ بر فراز درب افراشته كه زائرمان خوش آمد! عجبم بيشتر از آن آمد كه پدر گوسفندي خريده و همسايه زمين زده، خونش به پاي زائر كربلا ريختند! اين مردم ما عجب ايمان و اعتقادي به اهل بيت عصمت و طهارت (ع) دارند، الحمدلله، همين است كه خداوند كريم «انقلاب» را به آنان هديه كرد. چنين گوهري را كه به هر مردمي نميدهند!
دوستان ما هنوز مشغول برنامهريزي براي سفر ديگري به لبنان هستند و حقير به كارهاي آتي خود ميانديشم...! ولي سفر انسان هنوز تمام نشده و مقصد، قيامت، هنوز در پيش است...!
خوشسفر باشي، اي انسان!
پايان