«برايش امنيت رواني و آرامش بچهها مهم نبود»
با غصه اين جمله را ميگفت
و توضيحش از اينجا آغاز شد:
«ناگهاني بچهها را داده بود و تركشان كرده
هر چه تماس ميگرفتيم حتي حاضر نبود تلفني صحبت كند با دخترش
چه برسد به ملاقات!»
قصه را باز هم تعريف كرد
همان كه قبلاً گفته بود و در وبلاگ گذاشته بودم
كه حتي فرزند را مادرشوهر برده منزل برادر اين خانم
زنِ برادر تلفن كرده بلكه بيايد و فرزندان را ملاقات كند
حاضر نشده بچهها را ببيند!
«ولي ناگهان با مأمور كلانتري آمد كه بچهها را بگيرد»
بعد از يكسال
كه فرزندان را رها كرده
مرد بيهيچ منّتي
اساس وظيفه الهي است
با تمام لذّت
يكسال زندگي را رها كرد
كار را
اشتغال و تحصيل را
همه چيز را و در خانه ماند و بچهداري!
عصباني بود: «حالا كه بچهها را برده دارد بازي در ميآورد»
سؤالش اين بود: «چطور حالا بعد اين همه مدت
بچهها را به زور سرنيزه گرفته
حالا به ياد تحصيل افتاده و قصد دارد حضانت را تقسيم كند؟!»
بيشتر از اين ناراحت بود كه از واژه «معامله» استفاده كرده
«مگر ميشود سر فرزندان معامله كرد؟»
انگار داشت ميسوخت و اين جمله را ميگفت:
«پسرم وقتي داشت ميرفت يك جمله گفت: بابا منو پيش خودت نگهدار، نده به مامان!»
به اينجاهاي بحث كه رسيد
حالت چهرهاش از دردي حكايت ميكرد
كه تمام وجودش را فرا گرفته بود:
«ناچار شدم براي فرزند دوسالهام توضيح دهم كه حضانتش را مادر گرفته
و او اگر چه نميفهميد، ولي قانع شد!»
خنديد!
در اوج تمام اين قصه دردناك
در جواب پرسشم از دليل خندهاش:
«ناشزه ملعونه! در پزشكي قانوني ميداني چه ميگفت؟
براي گواهي عدم بارداري كه رفته بوديم، از طرف محضر»
- چه گفت؟
«تو به فلاني حضانت را ياد دادي؟
هر بار دلش براي تو تنگ ميشود
ميگويد مامان حضانت مرا از بابا گرفته و بايد پيش مامان باشم»
اينطور خود را تسكين ميداد آن طفل بيچاره!
پرسيدم: چه كردي؟
«چه ميتوانستم؟! دو سه دفعهاي فرزندان را آورديم منزل
به حكم ملاقات قانوني، هفتهاي 24 ساعت جمعهها»
ميگفت بچهها شب خوابشان برد
زن زنگ زده و دعوا
و بعد برادرش
كه اگر بچهها را پس نياوريد همين الآن پليس ميآورم
«گفتم بچهها خوابشان برده، ساعت 10 شب است
فردا 7 صبح ميآورم خودم»
- قبول نكردند؟
ميگفت داد و هوار راه انداختهاند كه وقت شما تمام شده است
«بچهها را آمدند در خواب بردند
دخترم از خواب پريد و ترسيده بود!»
- منظورشان از اين كارها؟
«اذيت، لجبازي، مردمآزاري، چزاندن و...»
حالا گويا ميخواهد از دست بچهها خلاص شود
از ابتدا هم حضانت را نميخواسته
تحليلش اين بود كه براي آزار برده است:
«به مادرم گفته از اول حضانت بچهها را نميخواسته!»
دادگاه شكايت كرده بود
اينطور كه ميگفت
14 اسفند احضاريه كه حضانت را تحويل بدهد و زوج نرفته دادگاه!
«نميشود با بچهها بازي كرد
دلشان ميتركد
هي جايشان عوض شود و اعتمادشان تا دوباره بازگردد
خيلي سخت است براي آنها در اين سنّ!
دو روز ديگر دوباره هوس كند حضانت را پس بگيرد
وقتي فرزندان برايش مهم نيستند
هر غلطي ميكند!»
- پس حضانت دائم را براي چه ميخواست؟
«نميدانم، تو بگو! يك روز حضانت دائم ميخواهد
روز بعد دادخواست ميدهد كه حضانت را تحويل بدهد
اين بيماري نيست؟ مرض نيست؟ پس چيست؟!»
و بعد از اين ناملايمات
گفت ديگر بچهها را نگرفتم
كه آرامشان را به هم نزنند
گفتم اگر دعوا سر ديدنِ من است
امنيت رواني آن كودكان بيگناه مهمتر است
«خدا لعنتشان كند و از گناهانشان نگذرد»
بحث فرزندان كه پيش آمد
اين عبارت را زياد در لابهلاي كلامش ميگفت
بارها لعن كرد اين خاندان را
بارها و بارها... هم پدرش را و هم خودش را
براي رفع تلخكامي و اندوه بحث
حرف را عوض كردم و گفتم:
اين چه اسمي است براي او گذاشتهاي در گوشيات؟!
خنديد: «تو هم تعجب كردي؟!
آره، از وقتي دادگاه رفت و آن اكاذيب را طرح كرد
اسمش را در گوشيام تغيير دادم
به بهترين واژهاي كه ميتوانستم!»
و باز هم هر دو با هم خنديديم
به عبور از سختيها
با وعده الهي كه «إنّ مع العُسر يُسرا» (شرح:6)
هر پيامك را كه نشانم ميداد
به جاي نام فرستنده نوشته شده بود: «ناشزه [...]» :) [نام خانوادگي زوجه حذف شد]
مطلب اصلي:
اين همه پيامك!؟