«يعني ميشود؟!»
- چه چيز ميشود؟
«اينكه در 20 روز 740 هزار تومان پول را خرج كرد؟»
- البته كه ميشود، بستگي دارد طرف چه كسي باشد! :)
پيامك اول بهمن را توضيح ميداد:
«آخرين روز آذرماه 740 هزار تومان به حسابش ريختم
120 براي نفقه فرزندان و 620 براي يك سكه بهار آزادي طرح جديد
اول بهمن پيامك زده كه 10 روز است جيبش خالي است!»
- شايد راست ميگويد؛
خب پولها را در بانك گذاشته و جيبش خالي است واقعاً!
شوخي كردم كه كمي حال و هوا را تغيير دهم
اما با ناراحتي پرسيد:
«اگر مدعي است جيبش خالي است
چطور فيش حج خريده است؟»
- نخريده شايد! پدرش كه آخوند كاروان است، شايد او داده...
«رايگان؟!»
هنوز دهانم را نگشوده، فرياد زد: «امكان ندارد»
- چطور اينقدر مطمئني؟
سر قصه را گشود و داستان سه ماه قهر سال 86 را پيش كشيد
«ششماهي كه پدر به دختر امر كرد در خانه او باشد
كه داماد پرورش پيدا كند و رشد نمايد...»
از اينكه خندهام تركيد، لبخندي زد و ادامه داد:
«پدر گفته بود خود دختر بايد پول يك فيش حج را بدهد
تا او را با خود به حج ببرد
به عنوان سهميهاي كه هر كس دارد براي بردن زن خود
به جاي همسر، دختر را ببرد»
- ولي با پول خودِ دختر!
«دقيقاً»
- مگر دختر پول داشت؟!
«بله، يادت نيست گفته بودم بخشي از مهريه را پرداخت كردم اول زندگي!»
در ادامه گفت:
«فقط اين هم نبود كه
دختر را مجبور كرد براي اينكه بحثهاي علمي پدر را ضبط نمايد و بعد
پياده و ويراست
يك دستگاه mp3 بخرد»
- باز هم با پول خودش؟
«پـَ نـَ پـَ با پول پدرش؟!»
با اين تكه ديگر هر دو خنديديم
مطمئن بود دختر با پول خودش فيش حج تهيه كرده
و جز اين نميتوانسته باشد
ولي اين اصرار به بيپولي و ...!
در نهايت گفتم: رفيق!
ميبيني وقتي سختيها ميگذرد
چيزي جز خنده بر لب نميماند
و خاطرهاش انسان را خُرسند ميكند
به شرطي كه مثل ذغال
روسياه از حادثه بيرون نيامده باشد
و فتنه و امتحان را با دروغ و كلك و حرامهاي الهي ويران نكرده باشد
اگر سختي را تحمّل كني
و در دادگاه دروغ نگويي
و خيانت نكني
روسفيد اگر باشي
وقتي سختي به پايان رسيد
خاطراتش همه و همه شيرين است
قند است و عسل
و كولهباري از تجربه كه هميشه برايت كار ميكند! :)
مطلب اصلي:
اين همه پيامك!؟