بعد از استحمام رفتيم و خوابيديم و صبح بعد از نماز و صرف صبحانه به كنار مرز رفتيم. از مرز نُصَيبين وارد سوريه شديم، شهر قامشلي. اتوبوس پيدا كرديم كه به دمشق ميرفت. در مرز سوريه مأمورين خيلي سفيه بودند! از اين مرز ايراني تردّد نميكند و او با پاسپورت ما آشنا نبود. من را به پشت گيشه دعوت كرد و كار همه رفقا را خودم انجام دادم. تك تك اسامي را هجّي كردم و وارد رايانه نمود، آن قدر ساده بود كه رمز شبكه و نرمافزار فوق محرمانه گمرك سوريه را گفت و من ياد گرفتم! و بعد ثبت در دفتر و در نهايت كارت اقامت را تكميل كرد.
در سوريه خيلي به ايرانيها احترام ميگذارند. تمام خيابانها پر از خودروهاي ايراني است. پرايد، GLX ، ريو و…. از راننده پرسيدم اين ماشين چيست؟ گفت صبا است، ايراني است! 9 ساعت در اتوبوس بوديم. در راه يك بار كه نگهداشت ديدم كه چقدر كثيف است شهر. دستشوييها قابل تحمل نيست. تصيور بشار اسد در كنار نصرالله همه جا هست. در پشت بام تمام خانهها ديش ماهواره نصب است. در بيابان بوديم، هشت ساعت و ساعت هشت شب به دمشق رسيديم. شهر بزرگي است، مثل تهران تمام اتوبان است. در ورودي شهر نمايشگاههاي اتومبيل بيداد ميكند. اولي ايران خودرو است كه تابلوي بزرگي بالاي سالن بزرگي نصب شده و تمام ماشينهاي ساخت ايران و بعد تمامي شركتهاي معتبر توليد خودرو در جهان هر كدام شعبهاي دارند و نمايشگاه مفصلي!
از ترمينال با تاكسي به محله زينبيه آمديم. سوريه سني هستند و محله زينبيه تا حدودي شيعه دارد. چقدر لبناني اينجا هست و ايرانيها كه همه جا را گرفتهاند. هنوز شام نخوردهام و خستگي امانم را بريده، چهار روز در راه بوديم تا به اينجا رسيديم.
شب جمعه براي زيارت به حرم حضرت زينب (س) رفتم، بعد از آنكه خستگيام در رفت. ولي درب را بسته بودند. هر روز ساعت يازده شب تعطيلش ميكنند. صبح رفتيم. مفصل زيارت كرديم. نماز ظهر و عصر را خوانديم. نهار و اندكي استراحت و عصر جمعه را به زيارت حضرت رقيه (س) رفتيم. يكي اين سوي شهر است و ديگري آنسو. مرقد حضرت زينب، جايي كه او را دفن كردهاند خيلي دور از مركز شهر است. جزء حومه يعني ريف دمشق محسوب ميشود. نقشه دمشق را خريديم. تمام اماكن تاريخي را در خود دارد. ولي مدفن حضرت رقيه دختر سه ساله امام حسين (ع) در مركز شهر، محله حميديه، كنار مسجد جامع اموي است. يعني در كنار قلعه معاويه و يزيد، لعنتالله عليهما! قلعه بسيار بزرگي است. همه از سنگهاي صخرهاي بسيار بزرگ ساخته و تراشيده شده است، ولي مرقد دختر كوچك مظلوم امام در خرابه شام، اندكي آنسو تر، پشت قلعه قرار دارد. زيارت كرديم و زيارت عاشورايي در حرم شريفش كاسب شدم، بماند براي آخرتم.
چه قلعه مخوفي داشتند اين سلاطين ظالم. هنوز صحنه همان صحنه شام است. ايواني در ارتفاع ده متري كه يزيد تخت خود را مينهاد. وسط صحن جامع فضايي است كه اسيران كربلا را در دربار يزيد گردآورده بودند. جايي كه خواهر امام رو به روي يزيدي كه بر تخت خود بالاي ايوان تكيه زده بود خطابه قرّاء خود را چون پتكي بر پشت تاريخ بتپرستي و طاغوت اموي كوبيد و نشان داد فرزند خلف همان مادر (س) است. همين جا حضرت سجاد (ع) آرمانهاي متعالي بشري را براي همه آينده ترسيم نمود. مكان عجيبي است. امويهاي كافر امروز هم به احترام آن نفاق پيشين نميگذارند كسي با كفش وارد سراي ابليس شود. تمام اين بنا را بايد پابرهنه لگدكوب كني! همه سني هستند و هنوز پيام عاشورا را در نيافتهاند! مقام دفن سر حضرت يحيي همان جاست. در شبستان مسجد كه ضريحي دارد.
چهار محراب دارد اين مسجد اموي كه ميگويند از قديم ساخته شده و هر كدام محل نماز گذاردن يكي از مذاهب اهل سنت است. مهر در اين مسجد نيز پيدا نميشود. بايد با خودت بياوري. اصلاً در اين بلاد بايد هميشه مهر تربت اباعبدالله (ع) در جيب لباست باشد. بدجوري دچار مشكل ميشوي وقتي بخواهي نماز بخواني و دنبال يك مهر ميگردي! اما زينبيه مال خودمان است. مهر هم دارد. همه چيز دارد. شيعي است. معنوي است. خودي است. احساس ميكني در يكي از بلاد ايران هستي. احساس غريبي نميكني. با همه ميتواني فارسي حرف بزني. درست مثل كربلا است. اينجا ايران است!