تزاحم احكام و تكاليف
چند دقيقه به آخر وقت نماز است. لحظهاي درنگ كند، قضا ميشود. صداي داد و هواري كه ميشنود سر ميكشد و غريقي ميبيند، فردي كه بيوقت و بيگدار به دريا زده و عنقريب تلف ميشود. - چه كنم؟! نماز را ادا كنم تا قضا نشده، يا انقاذ مهمتر است؟ - البته كه بايد نماز را رها كني. جان انسان نزد خدا عزيزتر از نماز. تكليف داري. اصلاً نماز بخواني بعضي باطل دانسته. تزاحم در تكاليف، تكليف اهمّ كه آمده، وجوب ديگري را بُرده، اتيان كدام واجب را با اداي نماز خواهي كرد؟!
به اين نكته مهم توجه نشده. تزاحم در موضوعات مربوط به فرد است. يك انسان در يك زمان فقط قادر به انجام يك تكليف است. نميتواند، يعني قدرت عيني ندارد، امكان ندارد براي او كه هم نماز بخواند و هم انقاذ غريق كند. اما در جامعه اينطور نيست. حكومت ميتواند گروهي را مأمور به انقاذ نمايد كه پيوسته دريا را بپايند. اين تفاوت مهم بين احكام فردي و حكومتي ايجاب ميكند تا از نظرگاه نويني به فقه توجه شود. استنباط احكام شرعي اين بار بايد با توجه به اين مطلب باشد كه تزاحم نيست و هزاران احكام بايستي در كنار هم و در توازن و همسويي از منابع استخراج شوند.
دستيابي به نظام احكام را بايد به پژوهشهاي خود اضافه كنيم. احكامي كه به جاي تزاحم، متوجه اولويّتها هستند. ميخواهيم الگوي تخصيص پيدا كنيم. هر بخش از جامعه چه مقدار در نزد شارع اهميّت دارد، تكاليف اجتماعي چه نسبتي با هم دارند. پژوهشهايي را سامان دهيم تا ما را به اين الگوي تخصيص برساند.
در غزوه ذات الرقاع پيامبر اسلام (ص) مأمور شد تا الگوي جديدي از نبرد را پياده نمايد. ديگر تزاحم نماز جماعت با نبرد نبود. تخصيص بود؛ گروهي با رسول خدا (ص) نماز خواندند و گروهي مسلّح و آماده دفاع. سريع جايگزين شدند و گروه دوم نماز و گروه اول دفاع.
اعتباري بودن جامعه
دانشمنداني كه خواستند خودرو بسازند، خودرويي كه درست كار كند، تمام قطعات را باز كردند و شروع كردند به طراحي و توليد. - وقتي داشتيد باز ميكرديد، دقّت كرديد كه جاي هر كدام كجاست؟ - مگر مهم است؟ خودرو تعدادي قطعه است ديگر. اينها را بسازيم خودرو ساخته شده. قطعات را ساختند، ريختند روي هم، خودرو نشد كه نشد! تقريباً اكثر قريب به اتفاق انديشمندان حوزوي جامعه را امري اعتباري ميدانند كه واقعيت خارجي ندارد. لشكر چيست؟ تعدادي سرباز در كنار هم، همين! آنچه واقعي است فرد است. وقتي ده نفر كنار هم بايستند ميشوند ده نفر. ما در ذهن خود يك جعل و ساختهاي داريم كه به آنها اطلاق ميكنيم گروه. در واقعيت خارج از ذهن چيزي غير از ده انسان نيستند. فلسفه ما اين را ميگويد. تا زماني كه معتقد باشيم دو به اضافه دو، چهار ميشود، از اين تفكر سيستم و نظام و جامعه و گروه در نميآيد. حكومت هم. واقعيت اينطور است كه گاهي دو به اضافه دو، پنج ميشود، جايي كه رابطه خاصّي ميان اين دو و آن دو برقرار شود. خود اين رابطه هم يك امر واقعي و عيني است كه وجود دارد. نه صرفاً به وجود ذهني، بل وجود خارجي.
به اين نكته مهم نپرداختهايم كه چطور اين بحران نظري ميتواند تمام الگوي حكومت را به چالش بكشد و فرو بريزد. با چنين مبناي علمي نميتوان حكومتي را تصوّر كرد، چه برسد به طراحي.
لازم است پژوهش فلسفي اضافه شود، در مسير تحوّلي كه بتواند ربط و رابطه و ارتباط و تعاضد را در موجودات واقعي خارجي ببيند. اشيا بايد بازتعريف شوند، به گونهاي كه سيستم و نظام از منظر فلسفه قابل تصوّر گردد.
وقتي لاستيك و رينگ به هم متصل شوند، روي محور بسته، سيستم تعليق خودرو را شكل ميدهند و كارآيي پيدا ميكنند، امكان حركت خودرو را فراهم. اينجا يك چيزي اضافهتر پديد آمده و خلق شده است، تا زماني كه لاستيك را كنار رينگ و در مجاورت محورها قرار دهيم. اينها با هم فرق دارند. اين فرق در ربط است. وقتي ارتباط صحيح را برقرار كرديم، يك چيز جديد، يك شيء جديد، يك پديدهاي را توليد و ايجاد كردهايم، اولي كارآمد نبود، دومي هست، اين چيز جديد سبب كارآمدي شده است، موجودي كه واقعيتي منحاز و متمايز از اجزا دارد. فلسفه ارسطويي، فلسفه صدرايي، فلسفه مشائي، فلسفه اشراقي، فلسفههايي كه ما امروز در حوزههاي علميه داريم، اين تفاوت را نميفهمد و نميتواند توصيف كند. چطور ميتواند منابع دين را از اين زاويه ملاحظه كند و احكام حكومت در آورد.
[ادامه دارد...]