تحوّل شناختي
تا مهندسان خواستند خودرو بسازند، داناي شهر گفت: نكنيد كه ناممكن است. - چرا؟ - زيرا حركت تنها در ذات و جوهر وجود فرض تحقّق دارد و حركتي كه شما دنبال آن هستيد از مقوله «أين» و عرض است و اعراض مقولات عشر همه از اقسام ماهيت، ماهيت هم اعتباري، اعتبار به معناي جعل، آنچه جعل ذهن انساني باشد، تنها به وجود ذهني محقّق ميشود، تحقّق به وجود خارجي كه ندارد. با بيمعنايي حركت در اعراض، ما فقط در وجود خود مراتب تشكيكي را طيّ ميكنيم، در ذات خود متحرّكيم. در عوالم وجود از شهود به سمت غيب رشد ميكنيم و از ناسوت به لاهوت سوق مييابيم و هر چه تعالي بيشتر، در همه جهات امكان سير فراهم، بدون نياز به آنچه شما خودرو ميخوانيد. وجود مجرّد از دايره بقا به سمت فنا، پيوسته فاني در واجب الوجود، واجد كمالات كليه اشياء؛ از جمادات، تا نباتات و حيوانات، چه كه علّت، واجد همه كمالات معلول. پس ما حاكم بر زمان و مكان، سير ما محتاج جماد چه باشد؟! - ولي برادر، اين خودرو دارد حركت ميكندها! - اشتباه ميكني. حركت آن جز خيال و اوهام نيست كه قوّه مفكّره در نفس وقتي از حسّ جدا شود، خيال را ميسازد. اينها خيال ميكنند كه خودروي متحرّك ساختهاند. اين حركت به معناي تبديل وجود به عدم و عدم به وجود است و اين تطوّر ممتنع است عقلاً و فلسفتاً و اين قول همه فلاسفه متقدّم و متأخّر باشد؛ از معلّم اول ارسطو، كندي، معلّم ثاني فارابي، شيخ ابن سينا، شيخ اشراق سهروردي، تا حكيم متأله ملاصدرا.
وقتي مباني ما در هستيشناسي نتواند توصيفي از واقعيت ارائه كند كه قابليت توليد علوم متأخر از فلسفه را ممكن سازد، اين علوم ناگزير بر مبناي ديگري از فلسفه و توصيف ديگري از واقعيت شكل خواهند گرفت. در نتيجه قادر نخواهيم بود علوم را بر مباني اسلامي خود استوار سازيم، زيرا اين مباني اسلامي را با چنين فلسفهاي آميختهايم.
طرح ساختار حكومت بايد در مباني فلسفي غور كرده و موانع و چالشهاي آن را بيان كند و نخستين پژوهش را متوجه تحوّل در مباني فلسفي نمايد.
علوم در غرب مجال پيشرفت نداشتند. دانشمندان غرب نيز توان تحوّل در مباني فلسفي ارسطويي كليسا را. رنسانس يا عصر نوزايي عبور از اين مباني فلسفي بود. اگر آن فلسفه تبديل نميشد، پيدايش علوم جديد ممتنع بود.
حجيّت ذاتي يقين
نماز ميخواند و ديگران نيز پشت سر وي. پيشنماز بود و فرد محترمي. دانشمند هم. اما سن كه بالا رود، حواسّ انسان تحليل. سلام را كه گفت، گفتند: يك ركعت كم خواندهايد استاد. پاسخ داد: من يقين دارم نمازم را درست خواندم، شما اگر شك داريد، نماز خود را اعاده كنيد! - ما ده نفريم و همه ميگوييم شما يك ركعت كم خواندهايد. - يقين ذاتاً حجّت است و حجيّت آن نه قابل تفكيك. من يقين دارم درست خواندم و اين براي من مُعذّر است.
علم اصول فقه مملوّ از قواعدي است كه عقلي يا عقلايي هستند. در بعضي دورههاي تاريخي منطق ارسطويي به نحوي بر علوم حوزوي سايه انداخت كه تأثيرات فراواني در علم اصول رقم زد. يكي از آنها حجيّت قطع است. اين اصل كه صرفاً متكي بر عقل است و نه نقل، بر اين مبنا استوار است كه قطع وقتي طريق وصول به واقع باشد، نه ميتواند حجيّت خود را از شارع اخذ كند و نه شارع قادر است تا حجيّت را از آن سلب نمايد. با چنين تعريفي از قطع، عقل خودمحوري ترسيم ميشود كه نه فقط ناتوان از اصلاح اشتباهات خود، بلكه مانع همكاري و پيدايش كار گروهي ميان دانشمندان ميگردد. حتي گفتگو و تبادل نظر را نيز ناممكن ميسازد، چه كه هر انديشمندي به يقين خود چسبيده و آن را ذاتاً حجّت ميان خود و خداي متعال دانسته و نگراني از بابت احتمال عدم اصابت آن به واقع ندارد.
بناي طراحي حكومت اِستناد به وحي است و تنها راه، استنباط از متون ديني. تا وقتي اين علم اصول فقه مسير استنباط را مديريت كند، احكامي كه استخراج ميشود قابليت اداره علوم تجربي را ندارد، علومي كه ارتباط با واقع در آنها مهم است و صرفاً با معذّريت و منجزّيت كارشان راه نميافتد. در گامهاي نخست لازم است پژوهشهايي براي تحوّل علم اصول فقه تدبير شود، تا قطع و حجيّت آن را دوباره بر رسد.
من يقين دارم مشكل حركت نكردن خودرو در گيربكس آن است. - خير! من يقين دارم مشكل از كلاچ است. فرد سوّم حَكَم ميشود: خُب، يقين هر كدام از شما ناشي از مفروضات و تجربيات شخصي شماست. اين يقين كه ذاتاً حجّت نيست، زيرا عقل هم مانند چشم از ابزارهاي انسانيست و خدشهبردار، محدود و ممكنالخطا. زماني قابل اتكاست كه ديگران هم آن را تأييد كنند. بياييد بذل جُهد اجتماعي كنيم، گفتگو نماييم، بيّنه و شاهد اقامه كنيم. هر كدام توانست ديگري را با ادله علمي و عيني متقاعد سازد، يقين او را مبناي ساخت خودروي جديد نماييم. زيرا ما ميخواهيم خودرويي بسازيم كه در واقعيت حركت كند، نه اينكه صرفاً رفع تكليف باشد، البته كه تكليف ما هم ساخت خودروي متحرّك است.
[ادامه دارد...]