رفتم جمعهبازار
بعد از اينكه رأي دادم
به جليلي
كنار بوستان جوان
آنسوي كمربندي
- شليل چند؟
= پونزده تومن!
قيمت خوب بود
ولي لك داشت
پسرك جواني كه شليلهايش را روي ميز ريخته بود
ريز هم البته
- پنج كيلو بكش!
بغلي هم شليل داشت
چقدر درشت و تميز
بدون لك
صاحب شليلهاي درشت به پسرك گفت: تزو!
به تركي يعني: زودتر، عجله كن!
- كاسبي شما رو كساد كرده؟
به صاحب شليلهاي درشت گفتم
از اين نظر كه مردم 15 توماني را ميخرند
كسي سراغ آن گرانها كه نميرود
بنده خدا تأييد كرد
= بهش فرصت دادم اول بفروشه!
دور زدم
و چند خريد ديگر
دوباره به همان جا رسيدم
غرفههايي كنار هم
مرد اينبار مقوايي را روي شليلهاي درشت خود قرار داد
قيمت
نوشته بود: 15
از اين مروّت لذّت بردم
اگر قيمت را اول نوشته بود
من از پسرك نميخريدم
وقتي هر دو يك قيمت
كدام مشتري شليل لكدار ميخرد؟!
«بهش فرصت دادم اول بفروشه» يعني اين
يعني مرام
يعني انسانيت
اين يعني اخلاق اسلامي
خواست اول پسرك جنس خودش را بفروشد
زيرا ميدانست پسرك توان رقابت ندارد
با كالايي كه او آورده است
انحصار بازار را نميخواست
رقابت را نميخواست
ايجاد فرصت براي همه انسانهاي دنيا را ميخواست
اقتصاد اسلامي چنين است!