به نام خدا

در پارسي‌بلاگسفرنامه خاورميانه اسلامي - بخش دوازدهم

سه‌شنبه ۴ مهر ۱۳۸۵ - ۱۰:۳۰ عصر

ايراني‌ها يا بهتر بگويم اصفهاني‌ها اين هتل را اجاره كرده‌اند. وقتي ديديم همه هتل‌ها پر است و به خاطر نيمه شعبان جا ندارند، يك ايراني كه مغازه ساعت فروشي داشت ما را راهنمايي كرد. براي كسي كه تمام هتل را اجاره كرده و اتاق خالي زياد دارد مي‌صرفد كه يكي را اجاره دهد و پولش را بگيرد. ولي بيشتر براي خدا اين كار را كرد.

ديروز صبح از اروميه راه افتاديم. خيلي خسته‌ام. چهار روز راه رفته‌ايم تا به دمشق يا به قول اهالي سوريه به شام رسيديم. با تاكسي تا شهر سِرو رفتيم، مرز تركيه. به طور عادي همه زائرين سوريه از مرز بازرگان وارد تركيه مي‌شوند. ولي من نقشه را خواندم و براي كم شدن مسافت و هزينه، اين مسير را پيشنهاد كردم.

در مرز تركيه كار آسان بود. غير از نگراني‌هايي كه دوستان داشتند از كم تردد بودن مسير و احتمال پيدا نشدن تاكسي مشكل خاصي نداشتيم. پس از پرداخت عوارض خروج از كشور و مبلغي كمك اجباري به شهرداري محل وارد تركيه شديم. يك تاكسي پيدا كرديم كه ما را تا نزديك‌ترين روستاي تركيه مي‌رساند. دو تن از اهالي اروميه كه دانشجوي دندانپزشكي در تركيه بودند با ما همسفر شدند. البته همگي به شهر وان مي‌رفتند.

وان مهم‌ترين گذرگاه تركيه در اين منطقه است. از آن روستا با كمك اهالي سوار تاكسي شديم به قصد نُصَيبين كه مرز سوريه بود. قصد اقامت در تركيه نداشتيم. تاكسي يك هايز بود 21 نفره كه در طول مسير تا 25 نفر هم مسافر سوار و پياده مي‌كرد. همه جور مسافري با ما همسفر شد. انواع و اقسام زن‌ها و مردهاي روستايي. حتي يك گوسفند سياه هم در راه سوار شد كه وقتي ناله مي‌زد، صدايش به انسان شبيه‌تر بود تا حيوان! اولين ناله را كه زد گمان كردم پيرزني سال‌خورده است، وقتي برگشتم گوسفند بودنش را پي بردم و برايم عجيب بود. لحظه‌اي ترديد كردم نكند مسخ شده انساني باشد، به خاطر گناه. چه اين كه صاحب آن هم ملايي شافعي مذهب بود و كُرد!

9 ساعت در راه بوديم و چه جاده دشواري. تمام جاده كوهستاني و پر پيچ و خم بود، مانند جاده چالوس. با پستي و بلندي‌ها و دره‌هاي بسيار عميق. ولي در همين جاده  عجيب و خطرناك راننده جوان ما گاهي تا 120 هم مي‌رفت!

به سِذِر كه رسيد گفت بقيه را نمي‌روم و ما را به راننده ديگري سپرد كه مسيرش نُصَيبين بود. با آن‌كه تركي نمي‌دانستم، ولي دست و پا شكسته مي‌توانستم با بعضي صحبت كنم. شب هنگام رسيديم و گفتند كه مرز بسته است و صبح باز مي‌شود. هتل‌هاي تركيه خيلي گران بود. ما در شهر نُصَيبين بوديم كه به روستا يا شهرستان بيشتر مي‌مانست تا شهر! راننده مسجدي را نشانمان داد كه مي‌توانستيم شب را در آن بخوابيم.

در اين مسجد چه گذشت؟! امام مسجد كه بود؟! نقشبنديه چه فرقه‌اي است؟! باقي داستان سفر را در قسمت بعد بخوانيد!


مطلب بعدي: سفرنامه خاورميانه اسلامي - بخش سيزدهم مطلب قبلي: سفرنامه خاورميانه اسلامي - بخش يازدهم

نظرات

علي:

سلام

سيد خوش بحالت

شانس آورديم آقاي بيلفراگ نشدي كه بخواهي دور دنيا را در هشتاد روز بگردي وگرنه پدر ما را در مي آوردي

چهارشنبه ۵ مهر ۱۳۸۵ - ۱۰:۴۹ صبح
پاسخ: ممنون! :) :) :)
رضا و ابوالقاسم:

سلام عليكم و رحمه اله و بركاته

حاج آقا خيلي باحال بود...من و اين باجناق (......)خونديم و حال كرديم ..انشااله سفر بعد باهم

يه سر هم به وبلاگ ما بزن...هر چند مدتيه آپ نشده

ضمنا چند لحظه پيش پيام تبريك عيد سعيد فطر از طرف ستاد رويت هلال اردبيل رسيد!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!....مباركه

التماس دعا

چهارشنبه ۵ مهر ۱۳۸۵ - ۱۲:۳۲ صبح
پاسخ: تشكر. محتاجيم به دعا.
بازگشتنسخه محلّي از نوشته‌هاي وبلاگ شايد سخن حق سال نشر19نوشته‌هاي وبلاگ بر اساس سال برچسب‌ها35نوشته‌هاي وبلاگ بر اساس برچسب بيشترين نظر34نوشته‌هاي وبلاگ با بيشترين تعداد نظر مجموعه‌نوشته‌ها27پست‌هاي دنباله‌دار وبلاگ
صفحه اصليبازگشت به صفحه نخست سايت نوشته‌ها986طرح‌ها، برنامه‌ها و نوشته‌ها مكان‌ها75براي چه جاهايي نوشتم زمان‌ها30همه سال‌هايي كه نوشتم جستجودستيابي به نوشته‌ها از طريق جستجو وبلاگ1387با استفاده از سامانه پارسي‌بلاگ نماها2چند فيلم كوتاه از فعاليت‌ها آواها10تعدادي فايل صوتي براي شنيدن سايت‌ها23معرفي سايت‌هاي طراحي شده نرم‌افزارها36سورس نرم‌افزارهاي خودم معرفي6معرفي طراح سايت و آثار و سوابق كاري او فونت‌هاي فارسي60تعدادي قلم فارسي كه معمولاً در نوشته‌هايم استفاده شده است بايگاني وبلاگ1375نسخه محلّي از نوشته‌هاي وبلاگ خاندان موشّحبا استفاده از سامانه شجره‌ساز خاندان حضرت زادبا استفاده از سامانه شجره‌ساز فروشگاهدسترسی به غرفه محصولات فرهنگی
با اسكن باركد صفحه را باز كنيد
تماس پيامك ايميل ذخيره
®Movashah ©2018 - I.R.IRAN