سال 84
روزهاي نخست ازدواج
«چي بپزم؟»
گفتم: هر چه دوست داري!
اما اصرار كه كرد
پاسخم اين بود: قورمهسبزي
با هم رفتيم سبزيفروشي محل
خانهاي در انتهاي كوچه بيگدلي اجاره كرده
روبهروي سوپر بختياري
سبزيفروشي هم نزديك بود
داخل كوچه جوبشور
سبزي كه ميخريدم
با خانمي صحبت ميكرد
با يكي ديگر از خريداران سبزي
پرسيدم: چه ميگفتيد؟
بعد از رسيدن به خانه
و پاسخش ساده:
«پرسيدم قورمهسبزي رو چطور درست ميكنن؟»
مدرسه مريم تمام شده
دخترم
آخرين امتحانش هم
پنجشنبه
فقط يك خواهش داشت:
«نهار شنبه رو ميشه من درست كنم؟»
اين روزها خيلي درگير پخت و پز
شيريني و كيك و فرني و هر چه كه دوست دارد
اختيار تامّ هم
و قبول كردم
و او طبخ كرد
همين امروز ظهر
طبق برنامه
طبق برنامه غذايي خانهمان
قورمهسبزي
بسيار بسيار هم عالي
همه راضي
خوشمزه و دلچسب
هيچ كمكي از من نخواست
هيچ توضيحي
هيچ دستوري
دسترسي به هيچ كتاب آشپزي هم نداشت
اصلاً كتاب آشپزي در خانه نداريم*
* قبلاً يكي خريده بودم كه زن سابق همراه با جهيزيه خودش برداشت و برد!
خوشحال شدم
از موفقيّت
قدرت و توانايي
از اينكه او توانسته آشپز خوبي باشد
و همينطور
از اينكه من توانستهام به خوبي او را بپرورم
به لطف و مدد الهي
با توجه و عنايات ربوبي
و آنچه از همه جالبتوجهتر
نكته اصلي ماجرا يعني
زن من آن روز بيش از 20 سال سن داشت و بلد نبود
دخترم امروز فقط 14 سال دارد و بلد است
خيلي كارهاي بزرگي را ميتواند انجام دهد
خيلي بيشتر از آنچه كه او ميتوانست
او هم مادر داشت و هم پدر
ولي دختر من
تازه مادر هم ندارد
لبخند بر لبم نشست
وقتي داشتم به اين نكته ميانديشيدم
لبخندي شايد از روي رضايت! :)
قال زَينُ الصِّدّيقينَ (ع): «أَلَا إِنَّ أَبْصَرَ الْأَبْصَارِ مَا نَفَذَ فِي الْخَيْرِ طَرْفُهُ، أَلَا إِنَّ أَسْمَعَ الْأَسْمَاعِ مَا وَعَى التَّذْكِيرَ وَ قَبِلَهُ. أَيُّهَا النَّاسُ، اسْتَصْبِحُوا مِنْ شُعْلَةِ مِصْبَاحٍ وَاعِظٍ مُتَّعِظٍ وَ امْتَاحُوا مِنْ صَفْوِ عَيْنٍ قَدْ رُوِّقَتْ مِنَ الْكَدَرِ» (نهجالبلاغه، خ105)
آگاه باشيد! بيناترين چشم ها آن است كه شعاعش در دل نيكى ها نفوذ كند، و شنواترين گوش ها آن است كه اندرزها را در خود جاى دهد و پذيرا گردد! اى مردم! چراغ قلب خود را، از شعله (پر فروغ) واعظ با عمل، روشن سازيد، و ظرف وجود خويش را، از آب زلال چشمه اى كه از آلودگى ها پاك است، پُر كنيد. (ترجمه مكارم)