«دوست عزيز!
من
در موقعي اين نامه را
به دوست عزيز خود مينويسم
كه
در محبس محبوس
و
از ملاقات دوستان خود محرومم
نه انتظار نجات دارم
و نه اميد حيات
نه از گرفتاري متألم
و نه از كشته شدن متوحّش
خوشم بر اين حبس
و خوشم بر اين كشته شدنِ جسم
براي آزادي نوع كشته ميشوم
براي زندگي قوم
ولي
افسوس ميخورم
از اينكه
كِشتههاي خود را ندرويدم
به آرزويي كه داشتم
كاملاً نائل نگرديدم
شمشير شقاوت نگذاشت
بيداري ملل مشرق را ببينم
دست جهالت فرصت نداد
صداي آزادي را از حلقوم امم مشرق بشنوم
اي كاش
من
تمام تخم افكار خود را
در مزرعه مستعد افكار ملت كاشته بودم
چه خوش بود
تخمهاي بارور و مفيد خود را
در زمين شورهزار سلطنت، فاسد نمينمودم
آنچه در آن مزرعه كاشتم [ملّت]
به نموّ رسيد
هر چه در اين زمين كوير غرس نمودم [سلاطين]
فاسد گرديد
در اين مدت
هيچ يك از تكاليف خيرخواهانه من
به گوش سلاطين مشرق فرو نرفت
همه را
شهوت و جهالت مانع از قبول گشت
اميدواريها به ايرانم بود
اجر زحماتم را
به فرّاش غضب حواله كردند [ناصرالدينشاه به وضع ناگواري ايشان را از ايران بيرون كرد]
با هزاران وعد و وعيد
به تركيا احضارم كردند [به دعوت خليفه عثماني]
اين نوع مغلول و مقهورم نمودند [زندان كردند]
غافل از اينكه
انعدام صاحب نيّت اسباب انعدام نيّت نميشود
صفحه روزگار
حرف حق را ضبط ميكند
باري
من
از دوست گرامي خود
خواهشمندم
اين آخرين نامه را به نظر دوستان عزيز
و هممسلكهاي ايراني من
برسانيد
و زباني به آنها بگوييد:
شما
كه ميوه رسيده ايران هستيد
و براي بيداري ايراني
دامن همّت به كمر زدهايد
از حبس و قتال نترسيد
از جهالت ايراني خسته نشويد
از حركات مذبوحانه سلاطين متوحّش نگرديد
با نهايت سرعت بكوشيد
با كمال چالاكي كوشش كنيد
طبيعت با شما يار است
و خالق طبيعت مددكار
سيل تجدّد
به سرعت
به طرف مشرق جاري است
بنياد حكومت مطلقه [سلطنت]
منعدم شدني است
شماها
تا ميتوانيد
در خرابي اساس حكومت مطلقه بكوشيد
نه به قلع و قمع اشخاص
شما
تا قوّه داريد
در نسخ عاداتي
كه
ميانه سعادت و ايراني سد گرديده
كوشش نماييد
نه در نيستي صاحبان عادات
هر گاه بخواهيد اشخاص را مانع شويد
وقت شما تلف ميگردد
اگر بخواهيد
به صاحب عادت سعي كنيد
باز آن عادت
ديگران را بر خود جلب ميكند
سعي كنيد
موانعي را
كه ميان الفت شما و ساير ملل واقع شده
رفع نماييد
گول عوامفريبان را نخوريد
جمال الدين حسيني»
19 اسفند 1275 هجري شمسي بود
124 سال پيش
روزي كه از دنيا رفت
58 سال بيشتر نداشت
او را مسموم كرد
خليفه عثماني
اين آخرين نوشته اوست
وصيت نامه سيد جمال الدين حسيني همداني [متولّد اسدآباد همدان]
يك دانشمند حوزوي
يك روحاني سياسي
يك ايراني غيور
فقيه و مجتهد
در حق او ظلم بسيار شده
دروغ بسيار گفته شده
چون دشمن زياد داشته
دشمناني از حكومتهاي مختلف
ايران و افغانستان و مصر و عثماني و البته بيش از همه انگليس
اين كتاب را بايد مطالعه كرد
تا به حقيقت زندگي اين بزرگمرد پي برد:
اسناد وزارت خارجه ايران درباره سيد جمال الدين حسيني
خدا او را رحمت كناد
و با اجداد طاهرينش محشور!