قدري تصوراتم تغيير كرد و نياز به زمان براي فهم بيشتر داشتم.
فرموديد: «ويژگي هاي مختلفي به قند نسبت مي دهيم»
پس
ما نسبت ميدهيم
نه اينكه «هست»
البته منظور بنده از نسبت دادن سفيدي به قند، اينگونه نبود كه بخواهم بگويم قند به واقع سفيد نيست بلكه ما در ذهن خود ساخته ايم. ما واژه ي سفيدي را به واقعيتي از قند نسبت مي دهيم. واقعيتي كه با نور منتشر شده از آن بروز مي يابد و توسط چشم ما احساس مي شود.
صورت نوعيّه است كه بر ماده عارض ميشود .
بنده در آنجا كه نوشتم صورت جسميه بر طبيعت شيئ عارض مي شود، طبيعت را باطن و صورت جسميه را ظاهر دانستم. ظاهر نيازمند به باطن است. به اين معنا ظاهر بر باطن عارض مي شود.
در واقع مراتب هستي داريم. هر مرتبه ي پايين تر بر مرتبه ي بالاتر خود عارض مي شود و مرتبه ي بالاتر نسبت به پايين تر خود جوهر مي شود.
ولي آنجا كه فلاسفه مي گويند صورت بر ماده عارض مي شود، در اينجا هرچند واژه ي عارض شدن استفاده مي كنند ولي همانطور كه مي دانيد منظورشان عارض شدن عرض بر جوهر نيست. يعني منظورشان اين نيست كه صورت عرض است و ماده جوهر آن و صورت بر ماده عارض شده. بلكه هر دو را جوهر مي دانند. به نوعي در اينجا ماده را حمل كننده ي صورت مي دانند.
از اينكه بحث ماده و صورت مطرح كرديد ممنونم، بنده متوجه آن نبودم. در واقع نتوانسته ام به درستي آن را بفهمم. چون ماده را حامل قوه تعريف مي كنند و بنده هنوز آن را نفهميده ام ولي مي دانم ارزش فكر كردن را دارد. مثلا جسمي كه از بالا سقوط مي كند يك تعبيري كه برخي از انرژي پتانسيل مي كنند اين است كه اين انرژي به صورت بالقوه در جسم است و زماني كه جسم سقوط مي كند اين انرژي به تدريج بالفعل مي شود.
مثلاً انسان چيست؟
جسم / ذوابعادثلاثه / نامي / متحرّك / ناطق
كه
تا سه بخش اول مشترك بين گياه و حيوان است
با بخش چهارم
منحصر ميشود در حيوان
و
در نهايت
ناطق هم فصل مميّزه انسان ميشود
در لينك زير كه استاد حشمت پور درس شرح منظومه ي سبزواري را ارائه مي دهد،
http://www.eshia.ir/feqh/archive/text/heshmatpour/manzoome/94/941211/
آورده شده است كه در تعريف انسان كه مي گوييم"الانسان جوهر قابل الابعاد نامٍ حساس متحرك بالاراده ناطق"، اين تعريف مشاء است. ولي طبق نظر مرحوم سبزواري (فكر كنم به تبع ملاصدرا) در اين تعريف مرتبه ي صورت عنصري و صورت معدني لحاظ نشده است. صورت جسميه كه با قابل ابعاد ثلاثه به آن اشاره مي توان كرد، ابتدا صورت عنصري به خود مي گيرد و بعد از آن صورت معدني و سپس صورت نباتي به خود مي گيرد. منظور از صورت عنصري همان عناصر چهارگانه ي آب و خاك و هوا و آتش است. زماني كه اين عناصر در كنار هم مي آيند خداوند براي حفظ اين عناصر از تفرقه، صورت معدني را به آن افاضه مي كند.
خب اين حرف طبيعيات گذشتگان است. ولي علم جديد چه مي گويد؟
آنچه علم جديد مي گويد اين است كه اشياء به جاي عناصر آب و خاك و هوا و آتش، از ذرات بنيادي تشكيل شده اند.
در طبيعيات به هر يك از عناصر اربعه، طبعي نسبت مي دادند كه به طور كلي 4 نوع طبع گرمي و سردي و تري و خشكي داريم. مثلا آب داراي دو طبع سردي و تري است و يا طبع هوا گرم و تر است. اكنون نيز به ذرات بنيادي بار نسبت مي دهيم. در واقع به نظر بنده بار نظير طبع مي شود و ذرات بنيادي نظير عناصر اربعه.
البته همانطور كه قبلا گفته بودم انواع بار داريم، كه يكي از آنها بار الكتريكي است. بار هسته اي ضعيف و بار هسته اي قوي هم داريم. به طور مشابه انواع طبايع گرمي و سردي و تري و خشكي داريم.
آنچه در ايميل هاي قبلي با عنوان "طبيعت" به كار مي بردم منظورم همان صورت عنصري بود. از اين پس همين واژه ي صورت عنصري استفاده مي كنم.
صورت نوعيه ي هر شيئ يعني آنچه حقيقت آن شيئ را مي سازد. در مورد ذرات بنيادي مثل الكترون، صورت نوعيه همان صورت عنصري آن ها است.
آنچه الكترون را الكترون مي كند. صورت عنصري آن است.
انواع صورت هاي عنصري داريم. متناسب با تنوع ذرات بنيادي. صورت عنصري الكترون، صورت عنصري كوارك. صورت عنصري نوترينو و ....
آنچه بين اين ذرات بنيادي مشترك است مثلا خاصيت موجي يا ذره اي آن ها مربوط به صورت جسميه ي آن ها است. البته هنوز نسبت به اينكه صورت جسميه چيست ترديد دارم. در واقع ما مي توانيم دو نوع اشاره در تحليل عقلي( نه خارجي) به الكترون داشته باشيم. يك اشاره به جسم الكترون داشته باشيم و اشاره ي ديگر به صورت عنصري الكترون. صورت عنصري الكترون حاوي بار الكتريكي الكترون است.
حال اگر صورت عنصري نظير حقيقت ذرات بنيادي باشد، آيا در فيزيك ذرات بنيادي صحبتي از صورت معدني شده است؟
با كشف مكانيك كوانتومي، ذرات بنيادي به خوبي توصيف گرديد. ولي مكانيك كوانتومي قادر نبود تبديل ذرات را به هم توصيف كند. مثلا اينكه ذره ي +w به الكترون بخورد و ذره ي نوترينوي الكترون بدهد را نمي توانست توصيف كند.
نظريه ي ميدان هاي كوانتومي سال ها پس از مكانيك كوانتومي كشف گرديد. اين نظريه توانست تبديل ذرات به هم را نيز توصيف كند.
در مكانيك كوانتومي موج الكترون يا ذرات بنيادي ديگر، روي فضا گسترده شده است. در حالي كه در نظريه ي ميدان هاي كوانتومي، يك ميداني روي موج ها گسترده شده است. مثلا الكترون هاي زيادي را متصور شويد و يك موجودي به نام ميدان كوانتومي فرض كنيد كه روي اين الكترون ها قرار گرفته و تحول مي كند و علت اين مي شود كه هر يك از اين الكترون ها چگونه تحول كنند و يا به ذرات ديگر تبديل شوند.
در نظريه ي ميدان كوانتومي روي مفهوم فيزيكي اين ميدان كوانتومي اصلا بحث نمي شود. بيشتر به صورت رياضي استفاده مي كنند. ولي بنده متوجه شدم كه اين ميدان كوانتومي در اصل همان صورت معدني است.
اگر ميدان كوانتومي به درستي فهميده شود به نظرم ما مي توانيم به تمامي ذرات موجودي كه داخل يك اتم مثلا آهن قرار دارند، يك صورت معدني واحد نسبت دهيم. اين صورت معدني همان صورت نوعيه ي اتم آهن است. جالب نيست؟!
صورت معدني در واقع وحدت دهنده ي صورت هاي عنصري داخل آن(ذرات بنيادي داخل آن) است.
اگر قرار است صورت جسميه قند بيايد
و
قند بودن را موجب شود
پس
طبيعت قند ديگر چيست؟
يك چيز كه دو منشأ نميتواند داشته باشد!
با توجه به تغييراتي كه در فهم بنده حاصل شده! فعلا حقيقت اتم ها يا صورت نوعيه ي آن ها را همان صورت معدني آن مي دانم ولي اينكه مولكول قند كه چند اتم را داراست آيا همان صورت معدني دارد يا صورتي ديگر افاضه شده نمي دانم.
فرموديد نيرو چيست؟
تعريف فشار راحت تر است زيرا فشار دقيقا همان چيزي است كه ما با لامسه موقعي كه جسمي را هل مي دهيم احساس مي كنيم. نيرو را احتمالا با ماهيچه يمان احساس مي كنيم نه با لامسه.
وقتي كه شناختمان را بيشتر مي كنيم مي فهميم در هر زمان كه به جسمي نيرو وارد مي كنيم چيزي به نام تكانه به جسم مي دهيم كه در مقدار آن پايسته است. آهنگ شارش آن مي شود همان نيرويي كه احساس مي كنيم. هر چه آهنگ شارش بيشتر باشد نيرو بيشتر و بالعكس.
با تشكر از شما.
در پناه خدا.
فرموديد: «منظور بنده از نسبت دادن سفيدي به قند، اينگونه نبود كه بخواهم بگويم قند به واقع سفيد نيست بلكه ما در ذهن خود ساخته ايم. ما واژه ي سفيدي را به واقعيتي از قند نسبت مي دهيم. واقعيتي كه با نور منتشر شده از آن بروز مي يابد و توسط چشم ما احساس مي شود.»
بحث ما در تفاوت جوهر و عرض بود
ميفرماييد
در ذهن ساختهايم
سفيدي را
خب سؤال دقيقاً در خارج است
آيا
در واقعيت...
يعني يكي از اين دو گزينه را بايد انتخاب بفرماييد:
آيا
قند يك وجود مستقل دارد كه سفيدي از خود آن فهميده ميشود
يا
قند يك وجود مستقل دارد
سفيدي هم يك وجود دارد
كه بر اولي عارض شده
يعني
دو وجود در يك مكان جمع شدهاند
كه
اولي جوهر است و بدون موضوع
اما
دومي عرض است و در موضوع
فلاسفهاي كه شما نقل قول ميفرموديد
دومي را برگزيدهاند
يعني هر كسي كه
تقسيم كند موجود را به جوهر و عرض
او معتقد است كه بيش از يك موجود در قند وجود يافته است
زيرا
سفيدي را موجودي ميداند عرضي
فرموديد: «منظورشان اين نيست كه صورت عرض است و ماده جوهر آن و صورت بر ماده عارض شده. بلكه هر دو را جوهر مي دانند»
يعني
به فرمايش شما
صورت جوهر است و ماده هم جوهر است
پس
صورت يك وجود مستقل است
و
ماده هم يك وجود مستقل است
حالا
يك مشكل پيش ميآيد
چطور اين دو وجود مستقل در يك مكان واحد در يك زمان واحد جمع شدهاند؟
فرموديد: «طبيعت را باطن و صورت جسميه را ظاهر دانستم»
ما در حال بحث فلسفي هستيم
پس
ناگزيريم همه اصطلاحات خود را توصيف كنيم
من
باطن و ظاهر را نميفهمم
يعني در فلسفه
منظور شما از باطن و ظاهر چيست؟
آيا دو وجود مستقل هستند؟
يا ظاهر، همان اوصاف و خواص يك وجود مستقل به نام باطن است؟
[ادامه دارد...]