شما از نگاه خودتان بفرماييد
آيا ما در خارج
در واقعيت
در فيزيك
دو نوع موجود داريم؟
يك موجودي كه «قائم به ذات خود» است
و
يك موجودي كه «قائم به ذات خود» نيست
هر دو هم موجود هستند
يعني هر دو واقعي هستند
تعريفي كه فرموديد براي جوهر را قبول ندارم. زيرا در واقع تمام موجودات قائم به ذات خود نيستند و در موجود بودن خود نيازمند موجودي ديگرند. تنها خداوند است كه بي نياز از موجودات است.
فرموديد: «موضوع را جوهر و محمولش را عرض مي ناميم»
موضوع و محمول مربوط به ذهن است
به فكر
به علم منطق
اين همان خطاييست كه بعضي فلاسفه هم كردهاند
مفاهيم ذهني را
به خارج نسبت ميدهند
اگر محمول را عرض ميناميد
پس
عرض يك مقوله نظري و ذهنيست
و در خارج عرض نداريم!
صحيح مي فرماييد. تعريف خود را از جوهر و عرض بايست اصلاح كنم. زيرا هر محمولي را عرض و هر موضوعي را جوهر نمي دانم. جوهر و عرض اشاره به يك واقعيت خارجي دارند و آن نيازمندي عرض به جوهر خود در موجود شدن است. اگر اين را نگوييم به قول شما دچار خطا مي شويم.
اكنون جوهر و عرض را اينگونه تعريف مي كنم. جوهر و عرض نسبت به هم بايد تعريف نمود. مثل رابطه ي پدر و پسري.
- اگر الف در موجود شدن به ب نيازمند باشد. آنگاه الف نسبت به ب، عرض و ب را نسبت به الف جوهر مي ناميم.
البته براي فهم نيازمندي در وجود نيازمند فهم مصاديق هستيم. هرچقدر روي اين گزاره ي كلي فكر كنيم، به فهم بيشتري نمي رسيم. حال اين كه مصداق اين نيازمندي چيست عرض خواهم كرد.
در قند سفيد مثلاً
شما معتقديد دو موجود داريم
سفيدي يك موجود است
قند هم يك موجود است
اينها در يك نقطه با هم جمع شدهاند
قند جوهر
سفيدي عرض؟
ما قند را وقتي با حواس خود نظير لامسه بينايي و چشايي احساس مي كنيم، ويژگي هاي مختلفي به قند نسبت مي دهيم:سفيد، جامد، شور، زبر و ...
اگر قند را به ظاهر يعني صرفا چيزي كه اين ويژگي هاي نامبرده را دارد تعريف كنيم، هيچ يك از اين ويژگي ها را نمي توان به عنوان جوهر گرفت و بقيه عرض. زيرا هيچ كدام به ديگري نيازمند نيستند.
بلكه قند را بايد به چيزي تعريف كرد كه اين ويژگيها در موجود شدن به آن نيازمند هستند.
ويژگي هايي مثل سفيد، جامد، زبر و سخت،گرمي يا سردي با هم ديگر چيزي را تشكيل مي دهند كه به آن صورت جسميه مي گويم. صورت جسميه ي قند را تشبيه به نردباني مي كنم كه هر يك از ويژگي هاي نام برده معادل پله اي از اين نردبان است. در واقع اين ويژگي ها هم مرتبه نيستند. اگر هم مرتبه فرض كنيم دچار اشكال مي شويم. اين كه در يك نقطه از قند چند ويژگي با هم جمع باشند و در عين حال قائل به واحد بودن قند باشيم ممكن نيست.
صورت جسميه قند، خود عارض بر چيزي است كه طبيعت قند نام دارد. طبيعت قند مي شود جوهر آن.
اين كه طبيعت قند چيست كه البته بايد تعريف شود و يا اينكه آيا طبيعت قند خود عارض بر چيز ديگري است يا خير، موضوعات مهم ديگري هستند. ولي آيا در كليت اين رويكرد اشكالي مي بينيد؟
در مورد نيازمندي در موجود بودن دو مثال را مي زنم:
1- نيرو عامل تغيير سرعت است. واقعا اين را مي توان به سادگي دريافت. اگر از شما بخواهم سرعت جسمي را تغيير دهيد، به آن نيرو وارد مي كنيد. ولي برعكس آن ممكن نيست. مسلما اگر از شما بخواهم به جسم نيرو وارد كنيد، ديگر پاسخ نمي دهيد پس سرعت جسم را تغيير مي دهم. در واقع نيرو نسبت به تغيير سرعت يك تقدم دارد. تغيير سرعت نيازمند به نيرو است.
2- دو جسم در فاصله اي از هم به هم نيروي گرانشي وارد مي كنند. عامل اين نيروي گرانشي چيست؟ مي گوييم جرم اين دو جسم عامل نيروي گرانشي بين آن دو است. هرچقدر جرم بيشتر باشد اين نيرو بيشتر است و برعكس. در واقعا جرم جسم بر نيروي گرانشي بين آن ها تقدم دارد و به عبارتي منشاء نيروي گرانشي جرم آن ها است يا به بياني ديگر نيروي گرانشي نيازمند به جرم آن ها است.
"
كوارك اول + ذره جديد = كوارك نوع دوم
پس
در اينجا
اگر دقت بفرماييد
كوارك اول هيچ تغييري نكرده
فقط
يك تركيب جديد با ذرهاي جديد پيدا شده
درست است؟"
و
"خودمان ميدانيم كه با تركيب دو ذره به اين خروجي رسيدهايم
حالا
اگر توان ابزارهاي ما در اين حدّ نيست
كه اجزاي كوارك را بررسي كند
نميتوان كه واقعيت را نفي كرد!"
نياز به فرصت بيشتري براي تأمل روي اين فرمايش شما و همچنين ديگر سوالاتتان دارم.
با تشكر و در پناه خدا
فرموديد: «اگر الف در موجود شدن به ب نيازمند باشد. آنگاه الف نسبت به ب، عرض و ب را نسبت به الف جوهر مي ناميم.»
و آنگاه
جوهريت و عرضيت
دو مفهوم نسبي ميشوند
يعني
من نسبت به خالق خود عرضيّت دارم
و
نسبت به افعال خود جوهريّت!
پس
هم جوهر هستم
و هم عرض
اين را نميتوانيد به ملاصدرا و ابن سينا و ساير فلاسفه مسلمان نسبت بدهيد
هرگز
آنها
جوهر و عرض بودن را مطلق ميدانند
هر وجود
يا جوهر است يا عرض
البته مهم نيست
آنها نظر خودشان
شما هم ميتوانيد نظر خودتان
فقط براي اطلاع عرض كردم
فرموديد: «ويژگي هاي مختلفي به قند نسبت مي دهيم»
پس
ما نسبت ميدهيم
نه اينكه «هست»
دقت كنيد
بحث بر سر اين است كه «واقعيت» چيست
واقعيتِ قند
اينكه ما چه چيزهايي را به قند نسبت ميدهيم
اين ميشود «اعتبار»
وقتي بحث از «اصالت» ميكنند
فلاسفه
يعني اينكه
در واقعيت چه چيزي منشأ اثر است؟
واقعيت خودش به ذات خودش چيست؟
آيا سفيدي بخشي از واقعيت قند در خارج است؟
يا سفيدي يك موجود خارجي ديگر است كه روي قند چسبيده
روي ذات قند نشسته
كدام؟
اگر سفيدي و قند دو موجود باشند
بله
سفيدي موجود عرضي و قند موجود جوهريست
اما
اگر سفيدي چيزي جز همان قند نيست
آثار قند است
نه چيزي غير از قند
خب پس سفيدي «اعتباري»ست
يعني ما به قند خارجي نسبت سفيدي ميدهيم
و گرنه
قند در خارج فقط قند است
همين!
فرموديد: «صورت جسميه قند، خود عارض بر چيزي است كه طبيعت قند نام دارد»
فلاسفه به آن ميگويند: هيولا
هيولاي اولي
مادة المواد است
يعني قوّه محض است
هيچ فعليت در آن نيست
صورت است كه به آن فعليت ميبخشد
جسميّت يعني
اين نظر فلاسفه اصالت ماهيتيست
در گذشته بوده
پيش از ملاصدرا
نظر غالب بر همين
صورت نوعيّه است كه بر ماده عارض ميشود
صورت نوعيه چوب مثلاً
وقتي
روي هيولاي اولي بنشيند
سوار شود
چوب خلق ميشود
چوب درست ميشود
حالا اگر بسوزانيم
صورت نوعيه چوب ميرود
صورت نوعيه ذغال مينشيند
روي همان هيولاي اولي
صورت جسميّه چيست؟
همان صورت نوعيه «جسم»
جسم خودش يكي از مقولات عشر است
از سرشاخهها
در ماهيات
مثلاً انسان چيست؟
جسم / ذوابعادثلاثه / نامي / متحرّك / ناطق
كه
تا سه بخش اول مشترك بين گياه و حيوان است
با بخش چهارم
منحصر ميشود در حيوان
و
در نهايت
ناطق هم فصل مميّزه انسان ميشود
پس جسميّت
خودش يك صورت نوعيّه است
كه
روي ماده مينشيند
يعني هيولاي اولي
حالا اينكه طبيعت قند چيست؟
اين را من نشنيدهام
از جايي
و متوجه نميشوم
زيرا
اگر قرار است صورت جسميه قند بيايد
و
قند بودن را موجب شود
پس
طبيعت قند ديگر چيست؟
يك چيز كه دو منشأ نميتواند داشته باشد!
قند يا قنديّت خود را از «طبيعت» خود ميگيرد
يا
از «صورت نوعيّه» خود
از هر دو با هم كه نميشود
آنچه من از فلاسفه خواندهام
صورت نوعيّه همان ماهيت است
و ماهيت
همان طبيعت
يعني:
صورت نوعيه قند = ماهيت قند = طبيعت قند
اگر شما تفاوتي ميان اين سه قائل هستيد
بايد
به روشني تمايز آنها را مشخص بفرماييد
اما بعد
در هر دو مثال
براي نيازمندي در موجود بودن
يك چيز مشترك است
«نيرو»
و راز فهم پاسخ
در تعريف آن
لطفاً ابتدا «نيرو» را تعريف كنيد
يك تعريف «واقعي»
يعني
در واقعيت
نيرو چيست؟
هر وقت تعريف نيرو معلوم شود
به طور دقيق
آنوقت
ميتوانيم بفهميم كه
سرعت چطور معلول نيرو است و نيروي گرانشي چطور كار ميكند!
يعني
جنس نيرو چيست؟
ماده آن چيست؟
صورت آن چيست؟
ذات آن چيست؟
درون آن چيست؟
ممنونم كه اينقدر دنبال مطلب را گرفتهايد
و جدّي پيگير هستيد
خدا بر دانش شما بيافزايد
ياعلي
[ادامه دارد...]