تعريف ديگري از جوهر در كلام شما نديدم
اگر
همين تعريف را پذيرفتهايد
سؤال حقير اين است:
مگر ميشود موجودي قائم به خود نباشد؟
يعني چه كه قائم به خود نباشد؟
يعني مثل تكيه دادن ما به ديوار؟
يا ايستادن روي زمين؟
اين تعريف باز هم ابهام دارد
زيرا
«قائم» بودن در آن معني نشده است
بله حق با شماست. سعي مي كنم جوهر را به صورت واضح تر تعريف كنم.
ما از اشياي مختلف ويژگي هاي مختلفي را احساس مي كنيم. از بين اين ويژگي ها، ويژگي هايي مثل حجم و شكل اشياء را در نظر بگيريد. فلاسفه به اين ويژگي ها، جسم تعليمي مي گفتند و نخستين ادعايشان اين بوده است كه جسم تعليمي عارض بر جوهري است به نام صورت جسميه.
اكنون اين ادعا را اثبات مي كنيم و در ضمن آن، مفهوم عرض و جوهر را تعريف مي كنيم.
فرض كنيد هنوز ما نمي دانيم مفهوم جسم چيست. و هنوز نام گذاري روي هيچ شيئي نكرده ايم. بنابرين فعلا به جاي واژه ي جسم از واژه ي شيئ استفاده مي كنيم تا زماني كه آن را اثبات كنيم.
همچنين فرض كنيد چشم هاي خود را بسته و فقط مي خواهيم با حس لامسه به ادراك محيط بپردازيم. با اين حس مي توانيم ويژگي هاي گرمي و سردي و فشار و زبري و نرمي و .... را به اشياء نسبت دهيم كه هر كدام داراي شدت و ضعف هستند.
سوال: شكل و حجم اشياء ناشي از چيست؟ علت آنكه يك شيء داراي فلان شكل و حجم است و شكل ديگري ندارد چيست؟
براي پاسخ به اين سوال بايد بدانيم كه ريشه ي مرز بندي اشياء در چيست. زيرا كه شكل يك شيء را مرز آن شيئ نسبت به محيطش مي سازد. اگر دقت كنيم مرز يك شيء را به خاطر تمايزي كه جامد و مايع و گاز از هم دارند مي فهميم و تمايز اين حالات را نيز با لامسه مي توان احساس كرد. مثلا اگر شيئي جامد و محيطش مايع يا گاز باشد. دقيقا در مرز اين شيئ و محيطش تغيير حالت وجود دارد و ما از اين تغيير حالت پي به وجود مرز شيئ مي بريم.
بنابرين در پاسخ به اين سوال كه چرا شكل اين شيئ فلان گونه است مي گوييم كه زيرا اين شيئ جامد يا مايع يا گاز در ارتباط با محيطش كه در حالت ديگري است فلان گونه قرار گرفته است.
تصور بنده اين است كه آن چيزي كه با حس لامسه از اشياء ادراك مي كنيم همان صورت جسميه در منظر فلاسفه است كه جسم تعليمي(حجم) از آن انتزاع مي گردد.
البته جسم تعليمي را چنانچه متوجه شده ام گاهي به معناي حجم به كار مي برند و گاهي به معناي جسمي كه متعين به حجم خاصي شده است به كار مي برند.
اگر نسبت بين حجم و صورت جسميه از لحاظ منطقي كه حجم محمول بر موضوع خود يعني صورت جسميه مي شود در نظر بگيريم. موضوع را جوهر و محمولش را عرض مي ناميم. بنابرين حجم و شكل جسم(به طور كلي خصوصيات هندسي) عرض و جوهر آن صورت جسميه است.
اگر نسبت بين حجم و صورت جسميه را از آن لحاظ كه وجود حجم از وجود صورت جسميه نشأت مي شود را در نظر بگيريم، حجم معلول صورت جسميه است.
اكنون مي توان همان سوال قبل را براي صورت جسميه ادامه داد:
سوال: جامد يا مايع يا گاز بودن اشياء ناشي از چيست؟ علت آنكه يك شيء كه آن را با لامسه احساس مي كنم داراي گرمي يا سردي يا نرمي و غيره ... است چيست؟
پاسخ اين سوال در چيزي است كه فلاسفه آن را طبيعت جسم مي ناميدند. شما جسمي را دست بگيريد. فشاري را روي دست احساس مي كنيد كه مي گوييد ناشي از جرم جسم است. هر چه جرم جسم بيشتر باشد، نيرو و به تبع آن فشاري كه احساس مي كنيد نيز بيشتر است.
در اينجا آيا واقعا جرم جسم را احساس كرده ايم؟ خير
آيا اصلا مي توان با حواس خود جرم جسم را احساس كرد؟ به نظر بنده نمي توان. يعني حداقل با حواس پنج گانه نمي توان. دليل آن اين است كه جرم جسم در لايه ي باطني تر از حواس است كه منشاء فشاري است كه ما آن را با لامسه احساس مي كنيم. آن را با كمك عقل دريافته ايم نه حواس.
در واقع نيوتون كه مي گويد دو جسم به خاطر جرمشان به هم نيروي گرانشي وارد مي كنند، اگر بخواهيم تحليل درست داشته باشيم، جرم جسم نسبت به فشاري كه با دست زير آن، احساس مي كنيم، نقش علت دارد.
در طبيعيات گذشته بيان ديگري داشتند. مي گفتند اجسام از 4 طبيعت آب و خاك و هوا و آتش تشكيل شده است. هر چه آب و خاك جسم بيشتر باشد نيرويي كه آن را به پايين مي كشد بيشتر است و هر چه هوا و آتش آن بيشتر باشد نيروي در جهت بالاي آن بيشتر خواهد بود.
طبيعت جسم به يك معنا نسبت جوهر براي صورت جسميه دارد و به يك معناي ديگر نسبت علت براي صورت جسميه دارد.
ما در فيزيك از سه نوع كميت استفاده مي كنيم ولي به اشتباه همه را هم سطح پنداشته ايم!!!
1- كمياتي كه در سطح خصوصيات هندسي هستند. مثل حجم و فاصله.
2-كمياتي كه در سطح صورت جسميه هستند مثل گرما و فشار و نيرو
3-كمياتي كه در سطح طبيعت جسم هستند مثل جرم- بار الكتريكي – بار هسته اي ضعيف- بار هسته اي قوي
يك ذره بنيادي
مثلاً كوارك بالا (U)
اين بيش از يك بار الكتريكي دارد؟
در فيزيك ذرات بنيادي براي كوارك در اصل سه نوع بار در نظر مي گيرند كه يكي از آن ها بار الكتريكي است. دو بار ديگر عبارتند از بار هسته اي ضعيف و بار سته اي قوي.
فرموديد:
«بار هسته اي ضعيف و بار الكتريكي كواك u، را تغيير دهيم آن را به كوارك d تبديل مي توان كرد»
چطور؟
مگر همچين چيزي ممكن است؟
يعني تغيير در ذات؟
بدون اضافه يا كم شدن از آن؟
در فيزيك گفته مي شود كه يكي از سه ذره ي حامل نيروي هسته اي به نام w- وقتي به كوارك u مي خورد جذب آن شده و كوارك به كوارك d تبديل مي شود. اين فرآيند را شبيه چرخش يك بردار در صفحه ي دو بعدي در نظر مي گيريم كه ذره ي مذكور ابتدا در امتداد محوري افقي به نام كوارك u قرار دارد و با جذب ذره ي w- مي چرخد و در امتداد محور قائم يعني كوارك dقرار مي گيرد.
ما در فيزيك كوارك را به صورت يك ذره ي واحد در نظر مي گيريم. ذره ي واحدي كه آن را با برداري نشان مي دهيم و در توصيف موجي از آن، به هر نقطه از فضايي كه موج كوارك گسترده شده است، يك بردار نظير مي كنيم. اين بردار در امتداد هاي فضاي سه بعدي قرار ندارد! بلكه امتداد هاي ديگري(غير مكاني) براي آن در نظر مي گيرند و ذره در آن امتداد ها است كه نوسان و تحول مي كند. در آن امتداد ها نيز هست كه حركت در جوهر داريم. يعني مثلا كوارك u به كوارك d تبديل مي شود.
يك نكته ي ديگري هم اضافه كنم كه اشكالي كه در مورد تداخل دو ذات فرموده بوديد نيز اينگونه حل مي شود كه در سطح صورت جسميه فقط ميدان ها وجود دارد مثل ميدان الكتريكي و هسته اي ضعيف و غيره. آنچه الكترون مي ناميم در سطح صورت جسميه فقط مثلا ميدان متراكم شده است و چيزي به عنوان بار الكتريكي در اين سطح نداريم كه با ميدان تداخل كند. بلكه در سطح طبيعت اشيااشياء، بار الكتريكي داريم.
تداخل دو ذات در يك سطح ناممكن است ولي اگر براي جهان مراتب. از ظاهر به باطن قائل باشيم تداخل دو ذات ر سطوح مختلف ممكن است.
يك ذره بنيادي
مثلاً كوارك بالا (U)
اين بيش از يك بار الكتريكي دارد؟
بر فرض كه اينطور هم باشد
آيا معناي آن
اين است كه اين بارهاي متعدد داراي مناشئ مختلفاند؟
يعني چند چيز با هم جمع شدهاند؟
درون اين كوارك؟
خب
اگر چند طبيعت هم جمع شدهاند
كه
هر يك بار الكتريكي مختص به خود دارند
و همين
سبب شده كه كوارك چند بار الكتريكي همزمان داشته باشد
بر فرضي كه چنين باشد
آيا اين جمع شدن را «اجتماع طبايع» ميشود گفت؟
يا
كنار هم قرار گرفتن چند جزء؟
اگر بارهاي مختلفي كه كوارك دارد را هم سطح هم در نظر بگيريم اشكال شما همچنان باقي است. زيرا در فيزيك، كوارك به صورت يك ذره ي بنيادي و واحد در نظر گرفته مي شود. چطور مي شود به يك موجود واحد چند نوع بار نسبت داد و همه ي آن ها با هم در اين موجود واحد جمع باشند؟
در فيزيك ذرات بنيادي بارهايي كه به ذره نسبت مي دهيم را هم سطح نمي گيريم! يعني در واقع بنده از رياضيات ذرات بنيادي چنين نتيجه ي جالبي را گرفته ام.
بنابرين ما در يك مرحله صاحب 3 مرتبه به ترتيبي كه عرض كردم هستيم يعني جسم تعليمي و صورت جسميه و طبيعت اجسام. كه نسبت هريك به ديگري از يك لحاظ (موضوع و محمول) )به صورت جوهر و عرض و از لحاظ ديگر(نيازمندي وجودي) به صورت علت و معلول مي باشند.
ولي جالب اينجاست كه در هرمرتبه ي نام برده نيز صاحب مراتب هستيم. چنانچه ذكر شد، بارهايي كه به ذره نسبت مي دهيم در سطح طبيعت جسم هستند ولي اين ها خودشان هم مرتبه نيستند و در درواقع در سطح طبيعت صاحب زير مراتبي هستيم.
به اين معنا مي توان در فيزيك نيز قائل به بساطت شد.
فرموديد: «بايد بدانيم كه ريشه ي مرز بندي اشياء در چيست. زيرا كه شكل يك شيء را مرز آن شيئ نسبت به محيطش مي سازد»
آيا خود ما
دست ما
يكي از محيطهاي شيئ نيست؟
البته كه هست
و اگر هست
پس بين دست ما و شيء مرز است
دست ما چطور از اين مرز عبور ميكند تا شيء را لمس كند؟
لمس يعني چه؟
از نظر مفاهيم فلسفي و فيزيكي؟
فرموديد: «آن چيزي كه با حس لامسه از اشياء ادراك مي كنيم همان صورت جسميه در منظر فلاسفه است» و «جسم تعليمي را چنانچه متوجه شده ام گاهي به معناي حجم به كار مي برند و گاهي به معناي جسمي كه متعين به حجم خاصي شده است»
از نحوه فرمايش شما
احساس ميكنم
خود را موظّف ميدانيد
تا
آنچه فلاسفه گفتند را تفسير كنيد
ما
در مقام نقد و بررسي
يا
تدريس نظريات فلاسفه كه نيستيم
تعهدي هم نسبت به آنها نداريم
نه خودشان
نه نظرياتشان
شما از نگاه خودتان بفرماييد
آيا ما در خارج
در واقعيت
در فيزيك
دو نوع موجود داريم؟
يك موجودي كه «قائم به ذات خود» است
و
يك موجودي كه «قائم به ذات خود» نيست
هر دو هم موجود هستند
يعني هر دو واقعي هستند
در قند سفيد مثلاً
شما معتقديد دو موجود داريم
سفيدي يك موجود است
قند هم يك موجود است
اينها در يك نقطه با هم جمع شدهاند
قند جوهر
سفيدي عرض؟
اصلاً به رد يا قبول نظر فلاسفه فكر نكنيد لطفاً
نظر شخصي خود را بفرماييد
شما وجود دو نوع موجود در خارج را ميپذيريد؟
يا فقط يك نوع موجود در خارج هست؟
فرموديد: «موضوع را جوهر و محمولش را عرض مي ناميم»
موضوع و محمول مربوط به ذهن است
به فكر
به علم منطق
اين همان خطاييست كه بعضي فلاسفه هم كردهاند
مفاهيم ذهني را
به خارج نسبت ميدهند
اگر محمول را عرض ميناميد
پس
عرض يك مقوله نظري و ذهنيست
و
در خارج عرض نداريم!
فرموديد: «در فيزيك گفته مي شود كه يكي از سه ذره ي حامل نيروي هسته اي به نام w- وقتي به كوارك u مي خورد جذب آن شده و كوارك به كوارك d تبديل مي شود»
قبول
اينجا تركيب جديدي ايجاد شده
چيزي از خارج
به كوارك اضافه شده
پس
كوارك تغييري نكرده
بلكه
كوارك اول + ذره جديد = كوارك نوع دوم
پس
در اينجا
اگر دقت بفرماييد
كوارك اول هيچ تغييري نكرده
فقط
يك تركيب جديد با ذرهاي جديد پيدا شده
درست است؟
در اين نگاه تغيير اصلاً معنا ندارد
مشكل اين است
مشكل هم فلسفه و هم فيزيك
تغيير را نميتوانند تفسير كنند
فرموديد: «ما در فيزيك كوارك را به صورت يك ذره ي واحد در نظر مي گيريم»
مهم نيست كه
من يا شما
چه چيزي در نظر ميگيريم
مسأله
واقعيت است
آيا در واقعيت
كوارك يك ذره واحد است؟
يا تركيبي از ذرات؟
وقتي به فرآيند زير نگاه ميكنيم:
كوارك اول + ذره جديد = كوارك نوع دوم
همان كه شما فرموديد
حتي كوارك نوع دوم را يك ذره واحد «در نظر» بگيريم
تفاوتي در واقعيت نميكند
زيرا
خودمان ميدانيم كه با تركيب دو ذره به اين خروجي رسيدهايم
حالا
اگر توان ابزارهاي ما در اين حدّ نيست
كه اجزاي كوارك را بررسي كند
نميتوان كه واقعيت را نفي كرد!
فرموديد: «در سطح صورت جسميه فقط ميدان ها وجود دارد»
با سه چالش مواجه ميشويم
اولي تعريف جسم است
كه فرض كنيم قبول كرديم
با دومي و سومي چه كنيم؟
صورت جسم چيست؟
سفيدي روي قند آيا صورت جسم است؟
سطح چست؟
سطح صورت چيست؟
آيا سطح يعني لايه رويي شيء؟
آيا لايه رويي شيء با لايههاي زيري شيء متفاوت است؟
جنسشان فرق ميكند؟
پس چرا به آن سطح ميگوييم؟
حالا اگر «صورت» و «سطح» را تعريف كنيم
بعد بايد بررسي كنيم كه «ميدان» چيست
و چرا
در «صورت» و «سطح» فقط «ميدان» وجود دارند؟
دقت فرموديد؟
خيلي پيچيده و سخت شده است!
ما در عرف روزمره
سخن ميگوييم
خيلي واژهها را هم استفاده ميكنيم
ولي
وقتي قرار باشد علمي بحث كنيم
نميتوانيم به همين فهم عمومي از آنها اكتفا كنيم
كافي نيست
بايد تحليل كنيم
سطح را تحليل كنيم
سطح از جنس خود شيء است يا متفاوت است؟
بايد
ميدان را تحليل كنيم
ميدان از جنس خود شيء است يا يك جنس ديگري دارد؟
اگر جنس ديگري دارد
چه ربطي به آن شيء دارد؟
شيء آيا ميدان را خلق ميكند؟
چگونه ميتواند؟
با چه مكانيزمي؟
اين خلق درون شيء صورت ميگيرد يا در سطح آن؟
درون شيء چه اتفاقي افتاده است كه ميدان درست شده؟
آيا ميدان از درون شيء مدام به بيرون ميتراود؟
پس چرا تمام نميشود؟
آيا چيزي از شيء كم ميشود با توليد ميدان؟
يا ميدان از عدم خلق ميشود كه مخالف قانون بقاي ماده و انرژي است!
اينها مهم است
فهميدن اينها
موفق باشيد
[ادامه دارد...]