براي مثال
در يافتن عناصر دروني
به دو جزء «آبي» و «قرمز» ميرسيم
در آزمايش
متوجه ميشويم كه با تركيب اين دو عنصر
به بنفش دست پيدا كرديم
حالا براي شناخت تمامي اجزاي پديد آورنده بنفش
بايد اين اجزاي دروني را تحليل كنيم
ميدانيم كه سه جزء اصلي درون بنفش بايد باشد
تا «باشد»
يعني حقيقت پيدا كند
چون وجود يعني اين
بودن يعني
به دو جزء نميشود
طبق مبناي فلسفي
آنچه از نظريه تغاير و ربط به آن رسيديم
فرض ميكنيم يك جزء اصلي آبي است
يك جزء اصلي هم قرمز
پس
يك جزء اصلي ديگر ميتواند «ربط بين آبي و قرمز» باشد
كه فعلاً اسمي براي آن جزء نداريم
حالا
تركيبات را مرور ميكنيم:
«قرمزِ خالص»
«تركيب قرمز و آبي»
«آبيِ خالص»
اما ميدانيم
چيزي به نام «خالص» وجود ندارد
مطلق نداريم
قرمز مطلق نداريم
همه تركيب است
بدون تركيب چيزي نيست
چيزي كه ما بتوانيم بشناسيم
پس اگر اين سرِ طيف قرمز باشد
و آن سرِ طيف آبي
از ابتدا تا انتها در هم فرو رفتهاند
قرمز و آبي
حالا در تبيين
اين طور دستهبندي ميكنيم:
«قرمزِ قرمز»
«آبيِ آبي»
و بخشي كه در وسط است
«قرمز و آبي»
كه خودش بر سه قسمت است
بخشي كه به آبي نزديكتر است:
«قرمزِ آبي»
و بخشي كه به قرمز نزديكتر:
«آبيِ قرمز»
يعني بخشي از قرمز كه آبيتر شده
آن وسط هم «بنفش» است
«بنفشِ بنفش»
اينكه اوصاف را به هم اضافه ميكنيم
و ميگوييم:
قرمزِ قرمز
زيرا درون قرمز را طبقهبندي كردهايم
گويا قرمز يك كشيدگي از راست تا چپ باشد
روي يك نوار كاغذ مثلاً
خودش شامل دو بخش ميشود:
قرمزي كه كمتر آبي دارد
مقداري كه قابل صرفنظر است
و بخشي
كه آبي در آن بيشتر داخل شده
بخش دوم را وقتي ميگوييم:
آبيِ قرمز
يعني آن بخش از قرمز كه آبيِ آن محسوب ميشود
پس
بخش اول را هم
براي اينكه از كلّ طيف قرمز متمايز شود
مثل عدد اعشار كه در محاسبات فيزيك استفاده ميشود
عدد اعشاري صفر
كه بيانگر دقت در محاسبات است
ميگوييم:
قرمزِ قرمز
يعني يك مرحله دقيقتر از قرمز
البته كه همين قرمزِ قرمز هم درونش آبي هست
پس
اگر يك مرحله ديگر دقت مشاهده را بالا ببريم
خودش به دو قسمت تقسيم ميشود:
آبيِ قرمزِ قرمز
كه سمت چپ
سمت آبي قرار ميگيرد
و بخش سمت راست
قرمزِ قرمزِ قرمز
اينها در محاسبات اوليه است
ولي ميخواهيم
واقعيت بنفش را بشناسيم
ولي وقتي اجزا را پيدا كرديم
بايد دنبال نام واقعي آنها بگرديم
شايد مثلاً پس از بررسي
بفهميم كه
آبيِ قرمز همان ياسي است
و قرمزِ آبي همان گلبهي
[ادامه دارد...]