«مربّي هميشه بايد زاهدتر باشد»
خدا اينطور خلق كرده
فطرت انسان اينگونه
اصلاً و ابداً همين است
هر جا كه باشد
در هر زماني
زمان و مكان ندارد اين خصلت
وقتي رئيس ميشود
قدرت دارد
ثروت در اختيار اوست
بالاتر از تو
اراده او وقتي جريان دارد
طبيعت حيوانيّت چه ميگويد؟
غريزههاي غيربشري؟
بله
مصرف بيشتر
هم كمّاً و هم كيفاً
انسان ضعيف اينطور است
به قدرت و ثروت كه برسد
بهترها براي اويند
بيشتر هم
بهترين گوشتهاي خورش
بهترين بخش تهديگ
بهترين جاي خانه براي نشستن
محكمترين مبل و صندلي
آنهايي كه «رفاه» بيشتر باشند
هر چه كه باشند
قدرت، انسان را به سمت مصرف بيشتر سوق ميدهد
اگر غريزه حيواني غلبه كند
انسان فطرتاً اين را نميپذيرد
كوچك و بزرگ هم ندارد
وقتي ببيند فرد برتر مصرف بيشتر دارد
زورش ميگيرد
فشار ميآيد
درد دارد
زجري دروني
حتي اگر به زبان نياورد
برعكس
حالا اگر مدير متفاوت باشد
كمتر بخورد
كمتر بخوابد
كمتر لباس
كمتر كفش
جنس هم پايينتر
نگاهها كاملاً تفاوت ميكند
اگر براي كودك چهار لباس ميخرد
براي خودش يكي
اگر براي او سالي دو كفش ميخرد
براي خودش دو سال يك كفش
اگر لباس كودك كهنه شده
مالِ او بايد وصله باشد
اين اعتماد ميآورد
و تربيت؛
دقيقاً محتاج همين اعتماد است
چه زماني احساس امنيت ميكني؟
وقتي «صاحب قدرت» را متمايل به اموال خود نبيني
«صاحب ضعف» كه زورش به تو نميرسد
هر چه تصرّف است
هر چه تجاوز است
از صاحبان قدرت است
اما
فقط و فقط اگر
اگر صاحب قدرت را «حريص» نيابي
اگر او را اهل «زهد» ديدي
فقط در اين حالت است كه احساس «امنيت» ميكند
هر انساني كه در اين دنياي فاني زندگي كند
كودكان هم احساس امنيت ميكنند
وقتي «زهد» والدين را ببينند
اعتماد ميكنند
تربيت ميشوند
وقتي ببينند از سهم خودشان براي آنها ميگذارند
نه بالعكس!
اين يك مثال واقعيست
يك تجربه واقعي كه در همين موضوع داشتم:
http://rastan.parsiblog.com/posts/335
[ادامه دارد...]
نظرات
نوري: ممنون حاج آقا
واقعا روشن كننده بود. و يك سوال ديگه بنظرتون اگر يكي از والدين خيلي به مديريت اقتصادي اهميت نده مثلا چيزهايي كه اولويت ندارن ميخره يا خرج هاي اولويت دار مثل قسط وام و... عقب ميندازه والد ديگه بايد چطور رفتار كنه؟ اصلا خارج از فضاي والدگري بين زوجين چطور ميشه اين فضارو مديريت كرد؟( در فرض مسئله طرفي كه اهم و مهم نمي كند شوهر باشد) اصلا به نظرتون زن چقدر لازمه در امور اقتصادي منزل ورود كنه و در جريان دخل و خرج باشه؟ ممنون از وقتي كه ميذاريد
پنجشنبه ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۹ - ۶:۱۸ صبح
[ادامه پاسخ]: ... كه دوست داشتيد ميخريديم، ولي خب حالا كه نداريم بايد چيزايي رو بخريم كه اولويت بيشتري دارن، باشه؟!» عرض بنده اين نيست كه پدر و مادر هر ماه گزارش دقيق و ريز تمام درآمدهاي خود را به فرزند بدهند. ولي به صورت كلي بايد كه او را در جريان دخل و خرج قرار دهند. حتي اگر نه براي قانع كردنش، حداقل براي آموزش كه فرزند ياد بگيرد در بزرگسالي چطور هزينه كند كه كم نياورد! نبايد اقتصاد خانواده را ياد بگيرد؟! موفق باشيد.
دوشنبه ۸ ارديبهشت ۱۳۹۹ - ۱:۳۷ عصر
[ادامه پاسخ]: ...هزينهمون متناسب بشه. اگه يه جا بيشتر خرج كنيم، اونوقت يه جاي ديگه مجبوريم كمتر خرج كنيم. ما الآن هر روز سه ليوان شير ميخوريم، خب اگه اينو بخريم، بايد روزي يه ليوان شير بخوريم. به نظر شما اين درسته؟» براشون در طول اين سالها از كودكيشان آنقدر درباره اقتصاد صحبت كردهام كه ديگر حتي مفهوم وابستگي قيمت به عرضه و تقاضا را هم ميفهمند و وقتي مثلاً پياز ميشود 13 هزار تومان، خودشان ميدانند كه بايد نخريم تا تقاضا پايين بيايد و دوباره قيمت به 3 هزار تومان باز گردد. ما نزديك به دو سه ماه پياز نخريديم تا همين هفته پيش كه وقتي 3 و پانصد شد خريديم. بچههاي من هرگز اينطور با بيادبي و طلبكاري با من صحبت نكردند. چرا؟! به گمان من چون اينطور ياد گرفتهاند. كودكي كه ببيند مادرش از پدرش طلبكار است هميشه؛ «چرا اينو برام نخريدي، برات مهم نيستم؟!» يا پول را «من و تو» ميكند؛ «پولاتو گذاشتي بانك چكار كني؟ چرا خرج من و بچههات نميكني؟ چرا حق من و بچههاتو دادي به مامانت؟» كودك از همان بدو تولد در حال يادگيريست. كودكان من وقتي هنوز خواندن و نوشتن بلد نبودند مفاهيم پايه اقتصاد را ياد گرفتند. حالا اين كودك كه رفتار پدر و مادر را ديده، معلوم است طلبكار ميشود. چون خانواده «خانواده» نيست، بلكه چند «فرد» است كه در كنار هم زندگي ميكنند؛ همزيستي دارند. مرد پول در ميآورد و بايد به زن و فرزند بدهد. آنها هم حق دارند اين پول را بگيرند و خرج خود كنند. اينجا «ما» وجود ندارد و افراد عضو يك خانواده نيستند كه حس كنند اگر ليوان بشكند، ليوان خودشان شكسته است، بلكه هميشه اين ليوان پدر يا ليوان مادر است كه ميشكند! من حتي لپتاپ و گوشي موبايل خودم را هم طوري يادشان دادم كه حس «ما» دربارهاش داشته باشند. ولي چون نميخواستم به آن دست بزنند اينطور گفتم: «بچهها من اين لپتاپ رو خريدم كه باهاش كار كنم و درآمد خانوادهمونو تأمين كنم. اگر آسيب ببينه ديگه از كجا پول در بياريم تا نون بخريم؟» و گفتم: «وقتي من مردم اين لپتاپ و موبايل مال شما ميشه، حواستون باشه درست تقسيم كنيد. يا بفروشيد و پولشو قسمت كنيد، يا يكيتون برداره و سهم ديگران رو پولشو بهشون بده!» چون از وقتي كوچيك بودند خيلي نسبت به اينكه من مالك يك لپتاپ و موبايل شخصي هستم حساس شده بودند؛ اينكه ...
دوشنبه ۸ ارديبهشت ۱۳۹۹ - ۱:۳۶ عصر
پاسخ: ...من چيزي دارم كه آنها سهمي در آن ندارند و حق ندارد به آن دست بزنند با اين دو گزاره، مشكل اين دو وسيله را هم حل كردم. باقي زندگي ما مشترك است. مثلاً سيداحمد كامپيوتر را فرض كنيد روشن گذاشت، يا مثلاً روي صندلي كه نشسته بود آن را به عقب و جلو كج كرد روي دوپايه، هميشه اينرا گفتم: «سيداحمد، داري به اموال خانواده آسيب ميزني، الآن سيدمرتضي و مريم تو اينا حق دارند، داري حق اونا رو ضايع ميكني.» اينا رو كه ميگفتم صداي خود مريم و سيدمرتضي هم در ميآمد كه: «خرابش نكن، مال ما هم هستا!» خلاصه، آدمها در خانه تربيت ميشوند. فرزندي كه «طلبكار» است، از پشت كوه كه نيامده، در همين خانه بزرگ شده، بايد ديد كجاي كار را اشتباه كردهايم. اما راه حل، خيلي روشن است؛ بايد صحبت كرد، صادقانه. مشخص است كه به مرز لجبازي رسيده، كه خيلي نقطه بديست. حدس ميزنم آنقدر سركوفت خورده كه ديگر حاضر به گفتگو با پدر و مادر نيست. اينجا نياز به يك شخص محترم و آبرودار ولي خارج از خانواده است. پدربزرگي، مادربزرگي، يا حتي شايد روانشناسي. اگر فرزند در جريان وضعيت مالي خانواده نباشد، حس نميكند عضو خانواده است. ديدهام خانوادهاي كه پدر براي كاهش حس فقر در فرزند، به او ميگفت: «درسته ما ماشين شخصي نداريم، ولي تمام اتوبوسهاي شهر مال ِ ما هستند، تا به ما خدمت كنند!» نتيجه اين شده كه فرزند بسيار «خودشيفته» شد طوري كه حس ميكرد تمام مردم شهر براي خدمت به او و خانوادهاش خلق شدهاند. يا خانوادههايي كه پاسخ درست نميدهند و وقتي كودك چيزي ميخواهد پاسخ منفي ميدهند: «بسه ديگه، چيه همش اينو ميخوام اونو ميخوام! برات نميخرم» اينجا هم كودك فكر ميكند عزيز نيست و احترام ندارد و دوستش ندارند. و گرنه چرا برايم نميخرند! من نظرم اين است كه كودك بايد شرايط خانواده را بفهمد، مثلاً من ميگويم: «بچهها، من اينقدر از اين مؤسسه هر ماه ميگيرم، اينقدر هم يارانه داريم، روي هم ميشود فلان قدر. بايد هزينههامونو مراقب باشيم كه بتونيم زنده بمونيم ديگه! اگر پول داشتيم همه اينارو...
نوري: با سلام و آرزوي قبولي طاعات
آشنايي داريم كه فرزند نوجوان 15 ساله اي دارن و اين موضوع تو خانواده ي ايشون اينطوري نيست، ميگه كلا بچه اش طلبكاره و مثلا سر سفره ابدا همچين كاري نمي كنه و ميگه ميخواستي منو بدنيا نياري! حالا مثلا توئه مادر گوشت خودتو دادي به من وظيفته هنر نكردي، يا بنده خدا ميگه اگر نتونيم چيزي رو فراهم كنيم مدام همينو ميگه كه ميخواستيد منو بدنيا نياريد. بنظرتون اين از كجا سرچشمه ميگيره؟ بنظرم خيلي دردناكه...اگه يه روز فرزندم اينطوري بگه واقعا احساس شكست بزرگي تو تربيتش مي كنم.
و يك سوال ديگه فرزند چقدر بايد در جريان وضعيت مالي خونواده باشه؟ من خودم هميشه فكر مي كردم خيلي خوب نيست مدام به بچه ميگي چون پول ندارين فلان چيزارو هم نميتونيم داشته باشيم هزارتا دليل ديگه ميشه جور كرد براي نداشتن يا نخريدن.
دوشنبه ۸ ارديبهشت ۱۳۹۹ - ۶:۳۶ صبح
پاسخ: سلام. اولين چيزي كه فرزندان بايد ياد بگيرند تبديل «من و تو» به «ما» است. من وقتي مثلاً ميخواستم چيزي بخرم ميگفتم: «پسرم اينو بخريم يا اينو بخريم؟» يا وقتي ميگفت: «اينو برام بخر» پاسخ ميدادم: «اونوقت بايد همه پولمونو بديم واسه اين، ديگه نميتونيم شير بخريم كه». وقتي بحثهاي مالي ميشد - و ميشود البته - اين لحن را ادامه ميدادم: «هر چي پول در ميآريم بايد با دقت خرج كنيم» يعني درآمد شخصي خودم را به «خانواده» نسبت ميدادم. حتي برايشان قصههايي ميگفتم گاهي يا خاطراتي كه تلاش ميكردم برايشان توضيح دهم كه تمام درآمد من شخصي نيست و تمام هزينهها هم، بلكه همهاش به كل خانواده باز ميگردد. وقتي پول توي جيب من بشود پول توي جيب خودشان، ديگر تمام فرزندان نگران خرج شدن آن ميشوند. ديگر اينكه از كودكي با واحدي كه ميشناختند قيمتها را برايشان توضيح ميدادم. مثلاً سيدمرتضي ميگفت: «اين كيف مرد عنكبوتي رو برام ميخري؟» ميگفتم: «پسر گلم، قيمت اين كيف 50 هزار تومانه، ميدوني يعني چي؟ يعني اندازه صد تا بستني. به نظر تو صد تا بستني بخريم هر روز يكي بخوريم، يعني سه ماه هر روز يك بستني بخوريم بهتره يا همشو بديم براي اين كيف؟» حالا ميتونست بفهمه و فوري ميگفت: «نه، اصلاً اينقدر نميارزه». من سالها از واحد بستني استفاده ميكردم كه قيمت واقعي آن 500 تومان بود و واقعاً هم جواب ميداد. گاهي هم كه خيلي اصرار ميكردند به چيزي، اين توضيح را ميدادم: «بچهها ما اگر پولدارترين آدم دنيا هم باشيم، باز هم پولمان محدود است، بينهايت كه نيست، پس اگر درست خرج نكنيم تموم ميشه. هر چيزي توي اين دنيا محدوده. پس ما به علم اقتصاد نياز داريم. من كتاب اقتصاد خوندم و بلدم چطور خرج كنم كه درآمد و ...