«ترتيب امير، بنده، وزير درست نيست»
بارها شنيده بودم
و هنوز هم
وقتي خلاف آن عمل كردم
مدام ميگفتند
اين گزارهاي را كه معتقدم «قطعاً» نادرست است
اصلاً مگر ميشود
مگر ميشود انساني با اراده ضعيف را
هفت سال امير دانست
و بدتر از آن
چطور ميشود اميري را از امارت پايين كشيد
بعد از هفت سال
و به نقطه بندگي كشاند؟
چطور ميشود؟
غيرممكن است
خطرناك است
قطعاً آسيب ميبيند:
«منِ امير چه اشتباهي كردهام كه از امروز بايد بنده باشم؟!»
اين سؤالي بديهيست كه از خود ميپرسد
روايت ضعيف است
گشتم و ديدم
اصلاً مرفوع است
راوي ذكر نشده
متني كه اينطور مشهور شده
و به نبي مكرّم اسلام (ص) منتسب:
«فرزند امير است هفت سال و عبد است هفت سال و وزير است هفت سال...» (مكارم الاخلاق، ص222)
امكان ندارد
اين ضدّ تربيت است
اينكه
همراه با رشد كودك
اختيارات او رشد نكند
برعكس
كاسته شود
كودكي كه تا هفتسالگي اختيارات مطلق داشته
دستش باز بوده
حالا پس از هفتسالگي
ناگهان دستش بسته شود
كنترل گردد
محدود شود
اين نميشود
شورش ميكند
اگر بتواند قيام ميكند
اگر هم نتواند
درونگرا ميشود و دور خود ديوار ميكشد
زيرا باور نميكند با افزايش مهارتهايش
اينطور محدود شده باشد
اين نظريه قابل قبول نيست
ولي متأسفانه
زياد هم دهان به دهان ميشود
اين خلاف تجربه من است
من
تمام كودكانم را
از محدوديت شديد شروع كردم
و پيوسته كاهش دادم
از كنترلهايشان
آزادتر شدند
روز به روز
طوري كه حس كردند
بايد حس كنند
اين مقاله را ببينيد:
http://hadith.riqh.ac.ir/article_12541_0.html
مينويسد:
«جالب اينكه نقل «الولد سيد» - كه بين ما رواج دارد و مشهور است - از اهل سنت بوده و به اعتراف خودشان جعلي است!»
يعني همين روايت!
اما روايت ديگري كه صحيح است
سند دارد و معتبر
«مهلت دادن به كودك است»
اين متفاوت است از «امير بودن هفت ساله كودك»
متن اين است:
«فرزندت را مهلت بده تا شش سال بر او بگذرد، سپس هفت سال ملازم خودت گردان و با ادب خودت آموزش بده...» (كافي، ج11، ص441)
اين درست است
سند هم دارد
راويان هم مورد اعتماد
همينكه امروز هم فرزندان از هفتسالگي مدرسه ميروند
اين درست است
تا قبل از هفتسالگي قرار نيست آموزش آغاز شود
اما اين غير از «امير» بودن كودك است
همان اشتباهي كه امروز زياد شده
كودك را قبل از مدرسه به آموزش ميفرستند
پيشدبستاني
كلاسهاي آموزشي
حفظ قرآن حتي
توصيه امام صادق (ع) اين بوده كه آموزش از هفتسالگي آغاز شود
نه زودتر
اين روايت هم صحيح است:
«كودك هفت سال بازي كند و هفت سال كتاب بياموزد و هفت سال حلال و حرام ياد بگيرد» (كافي، ج11، ص441)
اما اينجا نيز
بحثي از «امارت» و «سيادت» كودك نيست
فقط بحث آموزش است
و اتفاقاً منظور از «كتاب» همان «قرآن» است
انسان رشد ميكند
تواناييهايش پيوسته ارتقا مييابد
بيشتر ميشود
پس
حق دارد
اين حق اوست
و تكليف ما
حق اوست كه حوزه و دايره اختياراتش بيشتر شود
ما موظفيم اين آزاديها را به او بدهيم
يعني
روز به روز كمتر به كارش كار داشته باشيم
كودكي كه تا ديروز بدون اجازه نميگذاشتم بيرون برود
امروز ميتواند
كودكي كه ديروز خودم به مدرسه ميبردم
امروز تنها ميرود
كودكي كه تا ديروز
حق نداشت كابينت آشپزخانه را باز كند
امروز ميتواند
زيرا امروز پنجساله شده است
ديروز فقط چهار سالش بود
اگر نمودار اختيارات به سن را رسم كنيم
همواره شيبي مثبت خواهد داشت
رو به بالا
هر جا اگر نزولي شد
شيب آن منفي شد
همانجا كودك كُب ميكند
تعجب ميكند
آن را تنبيه تلقّي ميكند
اينكه از اختيار او كاسته شده است:
«مگر من چه اشتباهي كردم كه بايد تنبيه شوم؟»
اگر دليل را نيابد
آن را ظلم تلقّي ميكند
ظلم قابل بخشش نيست
حتي اگر فرد ظالم پدر يا مادر باشد
هيچ انساني نميتواند در قلب خود ظلم را بپذيرد
اين فطرت بشر است!
ترتيب من اين است:
«بنده، وزير، رفيق»
كودك چون ناتوان است
او مطيع من است
اما وقتي تواناتر شد
هفت سالگي مثلاً
شايد هم زودتر چه بسا
وقتي توانست كاري را انجام دهد
وزير ميشود
همكاري ميكند
در كارهاي خانه
و پس از رشد عقلاني
او رفيق من است
با او دوست ميشوم
شدهام يعني
امروز فرزندان من دوستان من هستند
هيچ كاري را انجام نميدهيم
مگر همه با هم تصميم بگيريم
ارادههايمان مركّب است
با هم تركيب ميشود
ميشود اراده خانواده ما!
[ادامه دارد...]