بحران مشائينژادي و فروغلتيدن جامعه در عرفان، وقتي كه عقل ناتوان مينمايد
نشانههاي سرگرداني اجتماعي را ميبينيم؟ وقتي قدرت از اين دست به آن دست ميشود و مردم به هر كه گمان كنند «ميتواند» اميد ميبندند و رأي ميدهند، اما اميدشان نااميد ميشود.
هميشه عقل كه به بنبست برسد خرافات جا باز ميكند. وقتي مال را دزد برده است، چرا سراغ رمّال و سركتاببازكن ميرود؟ چون از دست پليس كاري بر نيامده و هيچ راه ديگري براي رسيدن به حق خود نيافته. همه ديديم چطور در يك برههاي تجلّي واقعي انجمن حجتيه و انديشههاي آن، نه حتي بدتر، جن و جنگيري و طلسم، به هيئت دولت كشيده شد و چه آبرويي از نظام برد. حقيقتاً چرا پارهاي از مردم اين رفتارها را پسنديدند و همچنان هم ميپسندند و دفاع ميكنند؟
راهي جز اين نيست كه ساختارهايي عاقلانه تدارك كنيم. تا وقتي نشود، راه براي هر عرفان نادرستي باز ميشود و انحراف خواهينخواهي بر همه جامعه غلبه ميكند و آينده همان خواهد شد كه گذشته. ساختار كفر مردم را كافر ميكند. چقدر فرصت داريم؟
فرصت و مجال تمدّني؛ از شعار سياسي تا شعار فرهنگي؛ انقلاب سياسي تا انقلاب فرهنگي
البته كه زمان نياز است. هر تمدّني به زمان نياز دارد. انقلاب فرانسه در سال 1168 هجري شمسي محقق شد. چگونه پس از 10 سال در 1178 هـ ش آرمانهايش به پايان رسيد، با قدرت يافتن ديكتاتوري مانند «ناپلئون» *. مگر شعار نخبگان فرانسه «جمهوريت» ** نبود، حكومت مردم بر مردم، مردمسالاري؟ چه شد كه فردي مستكبر و خودخواه به مثابه يك شاه جديد، يك امپراتور، يازده سال زمام امور اين كشور را در دست گرفت؟
نگاهي كه به تاريخ فرانسه مياندازيم؛ سه دوره جمهوري براي آن معرفي ميكنند. ? دوره اول همان ده ساليست كه سلطنت ملغي ميشود و كشور در هرج و مرج به سر برده، توسط يك هيئت مديره اداره ميگردد. تا وقتي ناپلئون كودتا كرده، امپراتور شده و جمهوري به پايان رسيده است. ? در سال 1227 هـ ش، يعني حدود پنجاه سال بعد، دوباره انقلاب صورت گرفته و يكبار ديگر حكومت جمهوري بر سر كار ميآيد. اما همان فردي كه به عنوان رئيس جمهور رأي ميآورد چهار سال بعد ادعاي امپراتوري ميكند و مجلس را منحل كرده، قدرت سلطنت مطلقه براي خود مقرّر مينمايد. ? بار سوّم هجده سال بعد در سال 1249 هـ ش تلاش براي تشكيل جمهوري سوّم در فرانسه آغاز ميشود. شش سال طول ميكشد تا اين جمهوري كاملاً تثبيت شود. در حقيقت از اولين انقلاب فرانسه تا استقرار كامل جمهوريت و قوانين آن و رهايي كامل از فردگرايي سلطنت، 116 سال طول كشيد!
اين روند مختص فرانسه نيست. يونان، اسپانيا و اتريش نيز از كشورهايي هستند كه چند مرحله جمهوري داشتهاند، تا به وضعيت پايدار و ساختار حقيقي جمهوري دست يابند.
تمدنها اساساً اينطورند. تحوّلات تمدني سريع صورت نميگيرد. آنچه به سرعت اتفاق ميافتد تغيير «سياسي» حكومتهاست كه به تبع تغيير شعارها روي ميدهد. تا ديروز ميگفتند: هر چه شاه بگويد. امروز ميگويند: هر چه اسلام بگويد يا هر چه مردم بگويند. اين تنها تغيير شعارهاست. اما مسأله اين است كه چگونه؟ وقتي شعار اين بود كه هر چه شاه بگويد، يا هر چه غرب بگويد، يا هر چه استثمارگران بگويند، براي جريان يافتن اين شعار و تحقق آن، ساختارهاي پيچيده و مفصلي تدارك شده بود. تمام نظام اداره كشور در ابعاد مختلف؛ بانك، صنعت، كشاورزي، ماليات، حقوق، قضا، قانون، آموزش، ورزش و… همه به گونهاي طراحي شده كه شعار سياسي فوق را به عمل نزديك كند.
انقلاب سياسي همين است. در هر جمهوري اولي، صرفاً شعارها تغيير ميكند. اما قوانين و ساختارها، چارچوبهايي كه تحقق شعارها را تضمين ميكنند، اينها در يك انقلاب دومي بايد تغيير يابند؛ انقلاب فرهنگي. انقلاب اسلامي ايران در سال 1357 طبيعتاً يك انقلاب سياسي محسوب ميگردد. ساختارهاي اداره كشور و قوانين موضوعه پس از انقلاب تغيير چنداني نداشتهاند، تغييري عمده و كلان.
-------------------------------
* ناپلئون يكم يا ناپلئون بناپارت (به فرانسوي: Napoléon Bonaparte) (/n??po?li?n, -?po?lj?n/;[7] فرانسوي: [nap?le?? b?napa?t] زاده 15 اوت 1769 ميلادي – درگذشته 5 مه 1821 ميلادي)، به عنوان نخستين امپراتور فرانسه در فاصله سالهاي 1804 تا 1815 ميلادي بر اين كشور حكومت كرد و نقش بسزايي در تاريخ اروپا ايفا نمود. ناپلئون در ماه مه 1804 توسط سنا به عنوان امپراتور فرانسه شناخته شد و در دوم دسامبر همان سال در كليساي نوتردام تاجگذاري كرد.
** جُمهوري يا جُمهوريت نوعي حكومت است كه در آن مسئولين حكومتي موروثي انتخاب نشوند، رياست كشور با راي مستقيم يا غير مستقيم مردم برگزيده شده و دوران تصدي او محدود باشد. تأكيد اصلي مفهوم جمهوري بر عدم وجود منصبي دائمي براي شخص اول مملكت است.
[ادامه دارد...]