تفاوت جامعه «فردمحور» با جامعه «ساختارمحور» مانند تفاوت يك سامانه ناقص الكتريكي با يك سامانه كامل است. در سيستم ناقص، مانند يك لامپ، برق بايد پيوسته متصل باشد تا روشنايي به دست آيد و به محض قطع برق، نور هم ميرود. جامعه بشري اين طور بود كه سبب شد با رحلت هر نبي، دست از حق بر دارد و به گمراهي برگردد. اما در يك سامانه كامل، «ساختار» توانايي توليد برق را ميدهد. ساختاري كه اگر لامپي براي توليد نور دارد، در بخشي ديگر نيز ابزاري براي توليد نيرو. يك مدار بسته و كامل. اين خداوند است كه در شايعه جنگ احد، مبني بر شهادت رسول خدا (ص)، مردم را آنطور با تندي عتاب ميكند كه: «آيا اگر او بميرد يا كشته شود، به روش گذشتگان و نياكان خود برمي گرديد؟!» *
روشن است كه انتظار پروردگار و انبياء عظام الهي از بشر اين بوده و هست كه وابسته به فرد نبوده و بتوانند با قوانين و ساختارهايي كه خداوند تشريع فرموده و با لسان ايشان به بشر رسانده، جامعه خود را در مسير حق پيوسته حفظ نمايند. جامعهاي كامل كه بدون اتصال مستقيم و پيوسته به وحي قابل اداره باشد. پس اگر روزي بَعث انبياء پايان مييابد و به آخرين ختم ميگردد، ريشه در چنين مطالبهاي الهي دارد.
توجه روشنفكران به تفاوت نهضت با نهاد
در اين ميان، آن گروهي كه متوجه تفاوت سيستمهاي «فردمحور» با «ساختارمحور» شدند، با تفكيك «نهضت» از «نهاد» سرنوشت ناخوشايندي را براي تمامي نهضتهاي اصلاحي عالم پيشبيني كردند **.
ما ميدانيم كه هر نهضتي از آن رو كه قيام در برابر ساختارهاي موجود است، كاملاً بر تواناييهاي «فرد» رهبر اتكا دارد. او با شناخت دقيقي كه از شرايط دارد، در بهترين زمان و مناسبترين وضعيتي كه جامعه از فشارها انباشته شده و سركوبها نزديك است به خروشهايي متشتّت منجر گردد، با شعارهاي همهپسندِ خود پرچم قيام را بر ميافرازد.
طبيعتاً نهضت به همين دليل كه تابع فرد است، در غياب او نميتواند دوام بياورد. هنگامي كه نيروهاي جديد امورات كشور را به دست بگيرند، دوباره ساختارها را به كار خواهند انداخت و جامعه به دام نهادي خواهد افتاد كه نميتواند مانند يك نهضت عمل كند و مورد پسند همه اقشار جامعه واقع گردد.
آن نخبگاني كه از دوگانه «نهضت/نهاد» سخن ميگويند، در نهايت به يك پاسخ بيشتر نميرسند؛ نهضت يك دوره گذار است و سرانجام هر نهادي ساختارهايي دارد كه در برابر شعارهاي نهضت مقاومت ميكند و جز اين ممكن نيست!
آيا نهضت ميتواند در نهاد تداوم يابد؟ چگونه؟
اما اين برداشت صحيح نيست و اين تحليل به بنبست ميرسد. منابع تحقيق و مطالعهاي كه به چنين قضاوتي رسانده است ناقص است و به درستي گزينش نشده. به همين دليل است كه به چنين نتيجه نااميدكنندهاي منجر شده.
وقتي بدانيم «ساختار» طراحي شده در هر نهادي قدرت دارد تا چرخههاي حركت جامعه را به سمت و سوي آرمانهايي كه براي آن طراحي شده بگرداند، ميفهميم كه وقتي نهضت را بدل به نهادي نامتناسب كنيم، با دست خودمان شعارهاي انقلابي را به دام ساختارهاي ضدانقلابي انداختهايم.
هر نهضتي لاجرم براي تداوم خود بايستي نهادي متناسب با آرمانهاي خود طراحي و اجرا كند و چنين كاري زمانبر و پرهزينه و نيازمند عزمي ملّي در نخبگان است. جمهوري اسلامي ايران پس از استقرار، نيروهاي انساني خود را در قالب ساختارهايي ريخت كه پيش از انقلاب طراحي شده بود. همان وزارتخانهها و ادارات با همان قوانين و ساختارها. حقوقها به همان شيوه پرداخت ميشد و بودجهها در همان سازمان برنامه تدوين ميگرديد. بانكها به همان شيوه سابق اعتبار خلق ميكردند و بازار با همان ابزارها، توليد و توزيع و مصرف را مديريت ميكرد. چيزي از روشها تغيير نكرد. فقط آدمها بودند كه در اين ميانه جابهجا شدند و ما، انقلابيهاي بياطلاع از قدرت ساختار، گمان ميكرديم با عوض شدن نيروهاي انساني رأس قدرت، تمام عملكردهاي نظام را تغيير مسير ميدهيم.
مع الأسف اين اتفاق نيافتاد و امروز ميبينيم آنچه شد كه نميخواستيم بشود. «نهادِ اين نهضت» طراحي نشد و بعينه ديديم ساختار آنقدر تواناست كه نيروهاي انساني خوب ما را فاسد ميكند و از بهترينها بدترين رفتارها را بيرون ميكشد. ابرار را وادار ميكند اخلاق رذيله را محور مديريت خود قرار دهند و همانطور رفتار كنند كه مديران شاهنشاهي ميكردند و در پاسخ بگويند: «نكنيم نميشود!» يعني اصلاً بدون روشهاي كفر نميشود مديريت كرد و چرخهاي نظام را در حال چرخش نگه داشت! اين همان تعبير پيشبيني شگفتآور مؤسّس نهضت (ره) است:
«درباره فرهنگ هر چه گفته شود كم است. و مي دانيد و مي دانيم اگر انحرافي در فرهنگ يك رژيم پيدا شود و همه ارگانها و مقامات آن رژيم به صراط مستقيم انساني و الهي پايبند باشند، و به استقلال و آزادي ملت از قيود شيطاني عقيده داشته باشند و آن را تعقيب كنند، و ملت نيز به تبعيت از اسلام و خواسته هاي ارزنده آن پايبند باشد، ديري نخواهد گذشت كه انحراف فرهنگي بر همه غلبه كند، و همه را خواهي نخواهي به انحراف كشاند، و نسل آتيه را آنچنان كند كه انحراف به صورت زيبا و مستقيم را راه نجات بداند، و اسلام انحرافي را به جاي اسلام حقيقي بپذيرد و بر سر خود و كشور خود، آن آورد كه در طول ستمشاهي و خصوصاً پنجاه سال سياه بر سر كشور آمده. و مجلس و ملت و متفكران متعهد بايد اين حقيقت را باور كنند و اصلاح فرهنگ و از آن جمله اصلاح مدارس از دبستان تا دانشگاه را جدي بگيرند، و با تمام قوا در سد راه انحراف بكوشند. اشخاصي معدود قدرت ندارند تا اين امر عظيم الحجم مهم را اصلاح كنند و صددرصد آن را اسلامي و ملي و در خدمت كشور قرار دهند. همه مسئوليم و همه بايد در پيشگاه خدا و خلق خدا جواب تهيه كنيم. و در اين زمان كه فرصتي ارزنده داريم از هيچ كس هيچ عذري پذيرفته نيست و همه بايد به مقدار توان خويش در اين امر حياتي كوشش نماييم تا خون جوانان برومند مجاهد و كوشش ملت و مجاهدات بيدريغ آن هدر نرود.» ***
فرهنگ همان ساختارهاييست كه انسانها در آن عمل ميكنند و نهادي را ميسازد كه رفتارهاي مردم و مسئولين را شكل و سمت و سو ميدهد.
--------------------------------------
* «وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلَي أَعْقَابِكُمْ وَمَن يَنقَلِبْ عَلَي عَقِبَيْهِ فَلَن يَضُرَّ اللَّـهَ شَيْئًا وَسَيَجْزِي اللَّـهُ الشَّاكِرِينَ» (آل عمران:144) و محمّد جز فرستاده اي از سوي خدا كه پيش از او هم فرستادگاني [آمده و] گذشته اند، نيست. پس آيا اگر او بميرد يا كشته شود، [ايمان و عمل صالح را ترك مي كنيد و] به روش گذشتگان و نياكان خود برمي گرديد؟! و هر كس به روش گذشتگان خود برگردد، هيچ زياني به خدا نمي رساند؛ و يقيناً خدا سپاس گزاران را پاداش مي دهد. (ترجمه انصاريان)
** ارجاعيست به نظرياتي مانند اين: «علي شريعتي از اينكه نهضت ها پس از پيروزي به نهاد تبديل مي شوند, به تلخي مي نالد و خواستار ادامه نهضت پس از پيروزي آن نيز مي شود» شريعتي در واقع با اين درخواست، غيرممكن را طلب مي كند، زيرا يك نهضت و يا جنبش سياسي - اجتماعي پس از آنكه به قدرت رسيد، بنا به جبر موقعيت خود، راهي جز فاصله گرفتن از شيوه گذشته خود و تبديل شدن به نهاد ندارد. نهضت و نهاد دو موقعيت متمايز با استراتژي و اهداف و كارويژه كاملاً متفاوتند و در هم تنيدن آنها جز به وضعيتي آشوبناك و ناكارآمد نمي افزايد. (روزنامه شرق، 8/1/1385، احمد زيدآبادي)
توصيف علي شريعتي در كتاب تشيع علوي و تشيع صفوي در سال 1350: «در جامعهشناسي يك اصلي است به اين نام : تبديل موومان (Mouvement يعني نهضت و حركت) به انستيتوسيون (Institution يعني نظام و سازمان). به اين معني كه در جامعه، حركتي بر اساس ايدئالها و هدفهايي ايجاد ميشود و يك فكر، يك گرايش، يك ايمان جوان متحرك است كه اين نهضت را (به آن معناي حقيقي كلمه، يعني حركت و ورزش) ايجاد ميكند. ... اين نهضت در مسير خودش حركت ميكند. يك حركت مدعي زمان و تغييردهنده نظام موجود كه ميخواهد ويران كند و با يك حالت انتقادي شديد نسبت به هرچه كه وضع موجود را نشان ميدهد و يا ميسازد وضع ديگري را پيش آورد و شرايط نوي را بيافريند.... همه چيز را تغيير ميدهد نهضت به هدف ميرسد. يا بيآنكه به هدف برسد به اوج قدرتش ميرسد. اما بدانجا كه رسيد، درگيري و مبارزهاش از بين ميرود، سد و مانعي ديگر در برابرش نيست به قدرتش كه رسيد حالتش عوض ميشود. ميايستد! متوقف ميشود! حالت متحرك و انقلابياش را از دست ميدهد و حالت محافظهكاري ميگيرد. چون اول ميخواست دشمن را خلع سلاح كند و نظام را عوض كند حالا خودش قدرتمند و حاكم است و ميخواهد خودش را حفظ كند و نگه دارد. لذا حالت ضدانقلابي پيدا ميكند، چون خودش روي كار آمده انقلابهاي بعدي را شورش و خيانت يا ضدانقلاب ميخواند.در اينجا از نظر جامعهشناسي كه مطلب را بررسي ميكنيم ميبينيم آن واقعيت كه در اول نهضت بود و موومان حالا در قدرت خودش تبديل گرديده به انستيتوسيون يا نهاد، و يك پايه ثابت اجتماعي شده است، و به صورت خيمهاي درآمده بر روي جامعه، و يك قدرت سازمانيافته دولتي شده كه در ظاهر به اوج قدرت رسيده است اما در روح به توقف و ركود افتاده است.»
*** پيام به ملت ايران و مسئولين نظام، 22/11/1361، صحيفه امام، ج17، ص322
[ادامه دارد...]