تقدّم امدادي كفر بر ايمان و هُلِش بر كِشِش
مسير رشد انسانهاي مؤمن آسان نبوده است. حضور هميشگي و دائم كفار و منافقين دوشادوش جامعه مؤمنين، همواره دشواريهايي را براي آنان در طول تاريخ ايجاد كرده است. خصوص اينكه خداوند وعده فرموده كه كفار را نيز «امداد» كرده و ياري ميرساند؛ «كُلًّا نُّمِدُّ هَـؤُلاءِ وَهَـؤُلاءِ مِنْ عَطَاءِ رَبِّكَ وَمَا كَانَ عَطَاءُ رَبِّكَ مَحْظُورًا» (إسراء:20) هر يك از دو گروه دنيا طلب و آخرت خواه را [در اين دنيا] از عطاي پروردگارت ياري دهيم، وعطاي پروردگارت [در اين دنيا از كسي] ممنوع شدني نيست. (ترجمه انصاريان)
مرحوم استاد حسيني الهاشمي *، سيدمنيرالدين، فرزند آقاسيدنورالدين شيرازي، مؤسّس «دفتر مجامع مقدماتي فرهنگستان علوم اسلامي قم»، نظريهاي تاريخي ارائه كردهاند مبني بر «تقدّم امدادي كفّار». اين نظريه بر آن است تا با تفسير رويدادهاي تاريخي اديان ابراهيمي نشان دهد همواره امداد كفار يك قدم جلوتر از امداد مؤمنين روي داده است و دلايلي براي آن وجود دارد. نخست استيصال كفار در مقابل جامعه مؤمنين است كه چون توانايي مقابله ندارند، در زماني كه جامعه در وضعيت ثبات و اقتدار است، ناگزير به تلاش بيشتر شده و شب و روز خود را صرف يافتن راههاي ضربه زدن ميكنند. خداوند اين تلاشها را بدون پاسخ نگذاشته و حسب سنّت دائمي خود، آنها را در دستيابي به دنيايي قويتر و ثروتمندتر ياري ميكند. هدف پروردگار از ياريرساني كفار اگر چه از يكسو بازگشت به عدالت ربوبي دارد تا تلاشها را بيپاداش نگذارد و پاداش آنها را هم براي آخرت باقي نگذارد، اما هدف اصلي، بهكارگيري آن به مثابه يك عامل فشار است. عامل فشاري به مؤمنين جهت حركت و پيشرفت و رشد. مهمترين علّتِ فرصت دادن به ابليس و اعوان او، درگير كردن مؤمنين با چالشهاي ايماني در راستاي ارتقاء و رشد ايمان آنهاست.
يكي از آفتهايي كه هر فرد مؤمن را تهديد ميكند تنبلي در ايمان است. انسانهاي ديندار به دليل اتكال به خداوند متعال اندكاندك دچار آسيب كمكاري ميشوند. به روند تغييرات تاريخ كه بنگريم، در هر دورهاي كه جامعه به دليل ايمان خود از نعمتهاي فراوان پروردگار بهرهمند شده است، ديري نپاييده كه گرفتار غرور ايماني شده و از حركت و پيشرفت باز مانده است. اين نشان ميدهد كه دعوتهاي انبياء براي حفظ پيشرفت پايدار و دائمي بشر كفايت نميكند و اين كشش در زمانهايي نياز به هل دادن هم دارد. در حقيقت تا «نياز» به دعوت انبياء در بشر پيدا نشود، انگيزه كافي براي «پذيرش» دعوت در آنها آشكار نميگردد.
اين نظريه با تحليل پديدههاي تاريخي نشان ميدهد ما با حركتي سينوسي در رشد ايماني بشر مواجه هستيم. هر گاه از سرعت اين رشد كاسته شده، امداد الهي شامل كفار بوده و بر قدرتهاي مادي آنها افزوده است. افزايش قدرت كفار عاملي ميشود براي فشار به مؤمنين تا بر تلاش مؤمنانه خود بيافزايند و در دوره تاريخي بعد، عرصهاي جديد در ايمان را رقم زده و تحصيل كنند. اينگونه بوده كه جامعه الهي گام به گام ارتقاء يافته و توانسته قلههاي جديدي در ايمان و اخلاق كسب كند و با همين شيوه به نقطهاي كه امروز در آن به سر ميبريم رسيده است.
نوزايي؛ تولّد توانمندي در مديريت ساختاري
اما امروز در چه مرحلهاي از اين حركت هستيم؟ تمدن كفر جلوتر است يا ايمان؟ از حدود هفتصد سال پيش، رويدادهايي متوالي و پيدرپي در اروپا آغاز شد كه به تدريج تحوّلات بزرگي را در شيوه اداره جوامع رقم زد. اين دوره را عصر «رنسانس» ** يا «نوزايي» ناميدند.
فارغ از مباني اقتصادي، سياسي و فرهنگي اين جريان كه به نوزايي انجاميد، آنچه دنياي كفر به دست آورد، قدرت مديريت «ساختارها» به جاي «افراد» بود. در نظامهايي كه امروزه و پس از رنسانس آنها را «سنّتي» مينامند جامعه در تبعيّت از «فرد» عمل ميكند و همواره شخصي به عنوان شاه يا امپراتور تصميمگيري را در تمام عرصههاي سياسي و فرهنگي و اقتصادي شخصاً و برأسه بر عهده دارد. اما وقتي ساختارها مديريت جامعه را بر عهده ميگيرند، اختيارات فرد مزبور مقيّد شده و قدرت تصميمگيري در ميان جمع كثيري از مديران توزيع ميشود، تا جاييكه يك مدير خُرد در كوچكترين بخش دولت نيز كاملاً مستقل ميتواند در حوزه مسئوليتهاي خود تصميم بگيرد و اختيار داشته باشد.
اين قدرت بزرگي بود. اين قدرت را بشر تا پيش از اين نداشت. همواره و در طول زمان هميشه افراد در تصميمات خود مطلق عمل ميكردند، ساختار نميتوانست اختيار آنها را قيد بزند. اما پس از اين دوره، قدرت «عقل جمعي» در تصميمگيري به طرز شگفتي مديريت جوامع را متحوّل كرد. اين شيوه تصميمگيري تخصصهاي بسياري را درگير توليد «تصميم» در نظام ميكند كه در كُنشي همسو «كيفيّت» و «سرعت» تصميمگيري را بالا برده، موفقيتهاي اجتماعي را به صورت تصاعدي افزايش ميدهد.
اين - اساساً تغيير مقياس- را «آلوين تافلر» در كتاب «جابهجايي در قدرت» *** توضيح داده و با مثالي ساده نشان ميدهد كه در عصر اطلاعات حتي يك منشي و دفتردار نيز مسئوليت بخش مهمي از تصميمات مديريتي را بر عهده دارد.
امروز به جاي آنكه يك فرعون، يك چنگيز، يك هيتلر، يك موسوليني و امثال آنها بيايند و در مقابل دعوت حق ايستادگي كرده و مردم را به بردگي و استثمار كشيده، كشتار كنند، كفار توانستهاند ساختاري بسازند، مجموعهاي منسجم از قوانين اجتماعي كه همان كار را انجام ميدهد، بدون آنكه نيازي به چنين رهبران مستكبري داشته باشد. نظام بانكي، نظام توليد، نظام توزيع، نظامي كه الگوي مصرف را از طريق فاصله طبقاتي و نيازسازي رسانهاي كنترل ميكند، همه اين ساختارهاي پيچيده، امروزه جايگزين افراد در ايجاد انحراف از مسير حق و عدالت شدهاند، به نحوي كه آدمها ميآيند و ميروند، اما تغييري در سمت و سوي حركت دستگاه كفر پديد نميآيد و نظام باطل روزبهروز در باورهاي خود غليظتر و شديدتر و در حركت خود سريعتر ميگردد.
شيوه هممسيري بشر؛ وحدت رهبر يا وحدت رهبري؛ پاياني بر بعثت انبياء
انتظار انبياء الهي از بشر چه بوده است؟ آيا آنها تلاش ميكردهاند با وحدت «رهبر» جامعه را يكپارچه كرده و هدايت نمايند؟ يا راهي ميجستند تا «نظام رهبري» اجتماعي را به وحدت برسانند؟
وقتي به تاريخ انبياء مينگريم و حوادث دورانهاي متوالي را بر ميرسيم، به وضوح ميبينيم كه پس از اتمام مأموريت و رسالت هر نبي، زمان زيادي طول نميكشيد تا انحراف بر همه غلبه كند و جز اندكي، همگان راه باطل را برگزينند. بر همين سبيل بوده كه پيوسته نبي پس از نبي مبعوث ميشد و امّت بر اساس داشتن يك «رهبر» واحد همسو ميشدند و مسير حق را طي ميكردند. اما آيا اين روال و جرياني بود كه مطلوبيت داشته است؟
اگر اراده و مشيّت الهي اين بود كه همواره جوامع از طريق «فرد» به وحدت رسيده و همسو شوند، نبايد سلسله انبياء را ختم ميكرد و به جريان تاريخي بعثت پايان ميداد. اصرار فراواني كه رسول خاتم (ص) در مديريت جامعه اسلامي بر مشاوره داشت، گويي آموزشي براي آينده مؤمنين بود، تا فرا بگيرند آنچه يكپارچگي نظام اسلامي را بايد حفظ كند، «ساختار واحد» است و نه «فرد واحد».
با رحلت رسول مكرّم اسلام (ع) ارتباط بشريت با وحي رسماً متوقف شد و اين چه معنايي ميتواند براي ما داشته باشد؟ يعني تمام آنچه از حضرت خاتم الأنبياء (ص) و جانشيان بر حق ايشان (ع) فرا گرفتهايم، كافيست تا بتواند جامعه اسلامي را حفظ نمايد و رشد دهد تا آماده حضور آخرين ولي الهي (عج) گردد.
-------------------------------
* سيد منيرالدين حسيني الهاشمي فرزند سيد نورالدين حسيني شيرازي در تاريخ 20/8/1324 (از مراجع ديني سرشناس شيعه كه مرجعيت او در استانهاي جنوبي بود) در شيراز متولد شد. سيد منيرالدين تنها 12 سال داشت كه پدر در سال 1335 درگذشت. ا صدور دستور انقلاب فرهنگي از سوي سيد روحالله خميني محور فعاليتهاي او براي تأسيس يك آكادمي براي علوم اسلامي، آغاز شد. او در ابتدا مجامعي را در دانشگاههاي بزرگ كشور برگزار كرد و تعدادي از اساتيد را جذب انديشه خود كرد. سپس در سال 1362 دفتر مجامع مقدماتي فرهنگستان علوم اسلامي را بنيان نهاد تا به توليد مقدمات علوم اسلامي بپردازند. او در نهايت موفق شد در پايان دهه 60 انديشه فلسفي جديدي با عنوان «فلسفه نظام فاعليت» بنيان نهد و تا اسفند 1379 كه در سن 57 سالگي درگذشت، نيز گام ضروري دوم انديشه خود، يعني بنيانگذاري روشهايي براي توليد علم بر اساس اين فلسفه جديد التاسيس را به سرانجام برساند.
** رنسانس (به فرانسوي: Renaissance) يا دوره نوزايي يا دوره نوزايش يا دوره تجديد حيات، جنبش فرهنگي مهمي بود كه آغازگر دوراني از انقلاب علمي و اصلاحات مذهبي و پيشرفت هنري در اروپا شد. دوران نوزايش، دورانگذار بين سدههاي ميانه (قرون وسطي) و دوران جديد است. آغاز دوره نو زايش را در سده 14 ميلادي در شمال ايتاليا ميدانند. اين جنبش در سده 15 ميلادي، شمال اروپا را نيز فراگرفت. رنسانس، يك تحول 300ساله است كه از فلورانس در ايتاليا آغاز شد و به عصر روشنگري در اروپا انجاميد.
*** جابهجايي در قدرت، الوين تافلر، ترجمه شهيندخت خوارزمي، نشر نو
[ادامه دارد...]