پيش خودم بود كه تلفنش زنگ خورد
زنش زنگ زده بود
ميگفت چند وقتي اصرار داشت مطلبي را بگويد
حالا تلفن زده:
«ميخواهم اتمام حجت كنم با شما»
گفتم: درباره چي؟
زن گفته: «از حرفهاي شما به پدرم بدگمان شده بودم
و گمان كردم پدرم واقعاً منحرف فكري است
ولي حالا كاملاً به پدرم اعتقاد پيدا كردهام»
تعجب كردم!
برادر جان! منظورش چه بود؟ از چه نظر اعتقاد پيدا كرده؟
گفت: زن گفته:
«پدرم تنها كسي است كه قادر است
زندگي من و شما را تحليل كند
و من توبه كردهام از اينكه به پدرم بدگمان بودم
و حالا ايشان رهبر و مسئول زندگي من است»
گفتم: خب پدرش را كه از اول قبول داشت!
- آري، ولي حالا...
زن گفته: «من به راه پدرم ميروم
و هر چه پدرم بگويد گوش ميكنم
شما هم اگر حرفي داريد از اين به بعد بايد با پدرم صحبت كنيد
من مطيع ايشان هستم!»
پرسيدم: مگر حرفي داشتي با او؟!
- نه به خدا، من اصلاً تماس نگرفتم كه
خودش زنگ زده كه اين حرفها را بزند!
سيدجان! ميداني مطلب چيست؟!
پدرش بازي را رو كرده است
مطلب همين است فقط
تا به حال زير بازي ميكرده
قرار بود دختر بگويد «خودم مستقلم»
ولي حالا قرار عوض شده
پدر داغان شده
پدر له شده
پدر از بين رفته در اين دعوا
چون تو سوراخ دعا را گم نكردي
و نقطه ثقل درگيري را عوضي نگرفتي
و حالا پدر ناگزير شده وارد ميدان شود
حالا پدر خودش را جلو انداخته
دختر را كنار زد
فقط همين!
سري تكان داد و گفت: «حالا اينها چه تأثيري دارد در اصل مشكل؟»
گفتم: هيچ برادر!
پدر خواسته فقط خودش را ثابت كند
همين!
- راستي يك چيز ديگر هم گفت:
«ازدواج شما با من به خاطر دفتر ف... بود
حالا كه آن تمام شد
اين زندگي هم تمام است!»
بله برادرم!
اين را راست گفت
پدرش را از دفتر ف... بيرون كردهاند ديگر
چه كند خُب؟!
تو هم كه پشت كردي
هويتش رفته زير سؤال... خيلي بد...
گفتم: هنوز هم وقتش نرسيده آن نامه مغالطات را منتشر كني؟!
«شايد رسيده باشد، ولي اجازه بده با بزرگان مشورت كنم
ببينم خطري براي آبروي دفتر دارد يا نه
اگر مسألهاي نبود پخش خواهم كرد
ميداني كه چندين مغالطه و انحرافش را آنجا ذكر كردهام»
آخرين جملهاش را سفت گفت، خيلي:
«از خدا ميخواهم اگر اصلاحپذير است، كمكش كند از انحراف فكري فرقهاياش دست بردارد و گرنه...!»
پ.ن. تماس مجدد:
«پدرم گفته: صلاح شما اين است كه بنده به زندگي شما بازگردم
بنده هم هيچ اشتباهي نكردهام
هر چه هم در دادگاه گفتم حقيقت بوده است
و حالا هم ميخواهم به زندگي برگردم
فقط به خاطر اينكه پدرم گفته است صلاح شما در اين است»
منظورش صلاح زوج بوده است
يعني پدر به دختر گفته:
صلاح شوهر تو اين است
كه تو به زندگي با او باز گردي
وقتي اين مطلب را برايم گفت
تنها كلامي كه از دهانم خارج شد اين بود: «واوو... عجب اعتماد به نفسي!»
نظرات
غريبه: ادامه پاسخ به: http://rastan.parsiblog.com/Comments/101/2577191
شنبه ۱۷ فروردين ۱۳۹۲ - ۹:۰۹ عصر
پاسخ: ... اگر ميخواستم نامردي كنم و آبروي كسي را ببرم، رمز سايت
http://chamankhah.ir را علني ميكردم و افتضاحي قطعاً پيش ميآمد. در اين سايت بيش از مواردي كه در وبلاگ بيان شده، اطلاعات مستند و دقيق وجود دارد. حدود 300 تكه صوت در اين سايت هست و در قالب 60 صفحه دسته بندي شده است. رمز آن را لو ندادم براي اينكه قصد نامردي نداشتم. قصدم از راهاندازي آن سايت هم تنها ارائه اطلاعات به كساني بود كه نقش ميانجي را در اين دعوا داشتند كه رسماً مجاز به دريافت اطلاعات ميبودند! در هر صورت غرض اين بود كه عرض كردم. اما اينكه خواننده خاموش زياد دارم، اميدوارم اين طور باشد و بيش از آن اميدوارم اين تجربه براي آنان درس عبرت باشد و همه را نفع برساند. مهم نيست كه خوانندگان گيج بشوند كه قصه مربوط به كيست، اصلاً مگر مهم است؟! اگر انسان فضول نباشد و نخواهد راز كسي را در بياورد، اصل نوشتهها را بايد بخواند و از واقعيتهاي زندگي امروز باخبر شود. اينكه يك عده بد و بيراه به ديگري بگويند، سبب ميشود خود را از عبرتاندوزي محروم كرده باشند. اگر نوشتههاي اين وبلاگ به درد بخور نبود، خود ِ شما، آيا حاضر ميشديد آن را به ديگران معرفي كنيد؟! همين دهان به دهان گشتن نام اين وبلاگ، حكايت از مفيد بودن آن دارد. انساني كه درون چاه ميافتد دو راه دارد؛ نخست اينكه براي حفظ آبروي خودش سكوت كند، دوم اينكه از ته چاه فرياد بزند: اينجا چاه است، نيافتيد! كسي كه راه اول را برود، خيانت كرده است به ديگران. هر روز هم يك آدم تازه درون همان چاه ميافتد. خوانندگان وبلاگ بنده بيش از روزي 20 نفر نيستند. اين چيزي است كه وبگذر اعلام ميكند. دوست داشتم 20 ميليون نفر اين قصه را ميخواند و از چاههايي كه پيشروي ما قرار دارد آگاه ميشد. از توجه شما بسيار سپاسگذارم و دقتتان را ميستايم. أيدكمالله.
غريبه:
سلام عرض شد
بله با وجود همه ي اين حرف و حديث ها وبتون خيلي خيلي آموزنده هستش همين ديروز يكي از دوستان تماس گرفت مي گفت خيلي چيزها ياد گرفتم ولي چون اون هم گيج شده بود يه مقدار شاكي بود والا قصد فضولي نداريم به اندازه كافي گرفتار هستيم(من هم داشتم جدا ميشدم ولي بايد اعتراف كنم كه شما كمكم كردين ) بايد به ما هم حق بدين با اين شيوه نوشتن واقعا نميدونستم چي به چيه كي به كيه ؟! درضمن تشكر مي كنم كه حق مطلب رو ادا مي كنيد و شفاف توضيح ميدين از گمراهي در اومدم و تشكر فراوان مي كنم كه باز هم نميدونم چرا كامنت خصوصي منو توي بخش عمومي ميذارين كاش ميدونسم هدفتون چيه اين يه مورد ديگه فضولي و تجسس نيست حق منه خواننده هستش من اگر متوجه شده باشيد ابتدا از وبلاگتون اصلا خوشم نيومد(چند صباحي خواننده خاموش بودم ) و بهتون هم غير مستقيم گفتم ولي بعدش نظرم عوض شد الان هم مي خوام به يه جمع بندي كلي برسم زماني كه بچم خواب هستش سر ميزنم ...اينقدر ميخونم كه برگ ديگري در زندگيتان ورق بخورد(اگر فضولي نباشه) سبز و سرشار باشيد.5793
سهشنبه ۲۸ تير ۱۳۹۰ - ۲:۲۶ عصر
پاسخ: خيلي خوشحال شدم كه خداوند منّت بر بنده حقيري چون من گذاشت كه واسطه امر خيري باشم كه فرموديد. قطعاً سجده شكري امشب به جاي خواهم آورد. هيچ قصدي در پس علني كردن كامنتهاي خصوصي نيست.
غريبه:
در كل وبلاگ خوبي دارين ولي اين كه خواننده هاتون گيج و منگ هستن اصلا خوب نيست يه عده ميدونن شما داستان خودتون رو گفتين يه عده هم فكر مي كنن داستان مربوط به دوست خياليتون ميشه خوشبختانه من همون اول كه ديدم اولش متوجه شدم كه مربوط به خودتون هست ولي بعد با توجه به كامنت هاي ديگران شك كردم فكر مي كنين خيلي كار خوبي كردين اين وبلاگ رو راه انداختين شما خواننده ي خاموش زياد دارين اينو مطمئن باشين دوستاي من از خوانندگان وبلاگ شما هستن بعضي هاشون خيلي بد و بيراه ميگن شايد هم حق دارن ولي خانمتون خيلي نامردي كرده در حق شما شما هم در كمال مردانگي نامردي رو به جا آورديد(منظور زدن وبلاگ و افشاگري ست ) اي كاش همه اينها توي سينه خودتون مي موند و سعه صدر بيشتري به خرج ميدادين ....ما كه فقط گفته هاي شما رو خونديم لابد اونا هم دفاعي دارن واسه خودشون جناب من وب شما رو معرفي كردم به دوستام ايشالله كه حلال مي كنيد
يكشنبه ۲۶ تير ۱۳۹۰ - ۴:۳۰ عصر
پاسخ: اين وبلاگ را زماني درست كردم كه با مهندس فخري در حال طراحي همين سامانه پارسيبلاگ بوديم. همان روزهاي اول اين وبلاگ را درست كردم و براي تست كردن سيستم از آن استفاده ميكردم. هيچوقت وبلاگنويس نبودم و علاقهاي به اين كار نشان نميدادم و وقتم را هم براي اين كار نميگذاشتم. فقط يكبار كه به سفري 18 روزه رفتم، سفرنامه خود را در وبلاگ نوشتم و تمام. ديگر با آن كار نميكردم. وقتي گرفتار اين قضيه شدم، وبلاگم خواننده نداشت، نوشتن را كه آغاز كردم، هدفم اين نبود كه افشاگري كنم. يعني آن نامردي كه شما فرموديد غرضم نبود. درد دلي داشتم و قصد داشتم حرفها را بزنم. اصلاً هم نميخواستم آبروي كسي را ببرم. دقيقاً به همين دليل هم بود كه همه چيز را همان يك سال و نيم پيش از زبان يك دوست فرضي نوشتم. دليل شخص سومي بودن تمام اين نوشتهها هم همين بوده اشت. لكن ناگهان متوجه شدم خوانندگان وبلاگ زياد شده است. دو دليل براي آن به نظرم ميآيد؛ نخست اينكه اقوام زوجه سابقه مراجعه ميكردند كه بفهمند قضيه چه بوده است و ديگر كساني كه با جستجو وارد وبلاگ شده و از اينكه مشكلات بيان شده در وبلاگ گريبانگير خيليها در جامعه امروز ما شده، از خواندن آن تجربه مياندوختند. اين شد كه انگيزهام براي نوشتن افزايش پيدا كرد. بسياري از كساني كه در وبلاگ كامنت گذاشتهاند از اقوام آن خانم بودهاند. خيليها را دقيقاً به اسم ميشناسم و اگرچه سعي داشتهاند با نام مستعار نظر بدهند، ولي به دليل نحوه بيان مطالبشان آشنا هستند. اين خانم دروغهاي فراواني گفته بود و تمام اقوام خود را فريفته، به اطلاعات غلط. انگيزه پيدا كردم كه حقايق را اينجا ادامه دهم كه فضا روشن شود. براي گروه دوم هم كه اصلاً نه مرا ميشناسند و نه ايشان را، تفصيل مطلب را بيشتر كردم كه تجربه قويتري باشد. بعد كمكم مطلب به قدري مفصل شد كه نميتوانستم انكار كنم كه قصه زندگي خودم است. انكار هم نكردم. اگر ميخواستم نامردي كنم و آبروي كسي را ببرم، رمز سايت
http://chamankhah.ir را علني ميكردم و افتضاحي قطعاً پيش ميآمد.
غريبه: ببخشيد سلامم يادم رفت در ضمن ميلاد با سعادت منجي عالم بشريت امام عصر(ع) را به شما و خوانندگان وبلاگتون تبريك ميگم عيدتون مباركككككككككك
شنبه ۲۵ تير ۱۳۹۰ - ۱۰:۰۱ عصر
پاسخ: عيد شما هم مبارك :)
غريبه:
اوكي حالا متوجه شدم پس متهم اين پرونده اي كه باز كردين دوستتون هستش درسته ؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!دارم مي خونم همچنان ولي به پاي سواد ما نميرسه خيلي نوشته هاتون ثقل و سنگينه بعضي هاش البته بي سواد هم نيستماااااااااا زير دكترا بروووووو
شنبه ۲۵ تير ۱۳۹۰ - ۹:۵۵ عصر
پاسخ: شايد هم سواد نويسنده كم بوده، غلط غولوط نوشته، ناخوانا شده! :)
غريبه:
سلام وب تون رو يه مقداري شو خوندم خيلي پدرزن با حالي داري خدا زيادش كنه ان شاءالله تعالي........ولي به نظرم اگر يه وبلاگ آشپزي مي زدين همشو مي خوندم
پنجشنبه ۲۳ تير ۱۳۹۰ - ۵:۲۹ عصر
پاسخ: چشم، وبلاگ آشپزيمو راه مياندازم. اولين فرصت! ولي شما كه غريبه نيستي، از خودموني! :)
عبد الله موحد:
واي خدا بيچاره اين دختر تو رو خدا برويد برش گردانيد من خيلي دلم برايش مي سوزد يه ذره مغرور است اما بي پناه است نمي شه تحملش كنيد گناه داره باهاش صحبت كنيد ببينيد دست از كارهايش بر ميدارد البته خب طفلكي نمي تونه كه به پدرش هم احترام نذاره عجب گيري افتاده خدا نياره خيلي سخته
بين انتخاب شوهر و پدر نگذاريدش بهش بگوييد اگر برگردد مي گذاريد با خانواده اش در ارتباط باشد حتي پدرش خب بالاخره پدرش است
اما نبايدبه مكتب پدرش در خانه ي شما رفتار كند البته قبول دارم كه ايشان خيلي در حق شما كوتاهي كرده اما بخشش از بزرگان است
در حديث است كه رحم كنيد تا خدا به شما رحم كند البته بنده مي دانم شما رويهتان بر همين است صبر و مدارا و مي دانم خيلي تلاش كرده ايد اما باز هم سعي كنيد خدا ان شا الله ياري گر شما باشد
چهارشنبه ۲۹ دي ۱۳۸۹ - ۱۲:۳۳ صبح
پاسخ: بنده خدا... ماجرا را تا ته نخواندهاي... دوست ما ميگفت: دختر آن اوايل اصرار داشت كه به روش پدرم عمل نكن، ولي خودش به راه پدرش ميرفت! ميگفت: سه ماه هم سال 85 رفت خانه پدرش به امر پدر كه برادر بزرگ ماشين پدر را آورد و سوارش كرد و برد. پس از بازگشت هم باز رويه پدر را ادامه داد. حالا كه اينبار اصلاً گفته به پدر ايمان دوباره و جديتر پيدا كرده! اگر چه همه ميفهمند كه اين را براي حفظ غرور خاندانشان گفته، اما در نهايت چه سود از زندگي با كسي كه به امر پدر ميرود و به امر پدر باز ميگردد! به نظر شما زندگي چنين شدني است؟!
نسرين:
«پدرم گفته: صلاح شما اين است كه بنده به زندگي شما بازگردم
بنده هم هيچ اشتباهي نكردهام
هر چه هم در دادگاه گفتم حقيقت بوده است
و حالا هم ميخواهم به زندگي برگردم
فقط به خاطر اينكه پدرم گفته است صلاح شما در اين است»
همين اعتماد به نفسش همه را بيچاره كرده.آخه بگو تو مگه قدرت تشخيص داري كه اظهار نظر مي كني؟
از من بشنو كه مي دانم:حضور بچه ها ديوانه اش كرده اند طاقتش طاق شده.راستي مي دانيد كه بچه هاي پسر دوم هم آنجا هستند.گندي زده و در آن مانده.چاره را در اين ديده كه از اين شلوغي خلاص شود.اين اصطلاح (صلاح شما در اين است)را هم به كار برده تا حرفش نمود علمي پيدا كند.وگرنه او را چه به اظهار نظر؟؟!!!!
دوشنبه ۲۷ دي ۱۳۸۹ - ۲:۲۱ عصر
پاسخ: خبر داشتم از ماجراي «ح». مادرشوهر رفته بود ديدن بچهها و «ر» و «غ» آنجا بودند. البته دور هم بودن بچهها براي خود بچهها خيلي خوب است. شلوغي تحمل سختيها را برايشان سادهتر خواهد كرد. ولي براي «ع» و «م» قطعاً قابل تحمّل نيست. وقت خوابشان به هم ميخورد! راستي مگر شما خبر نداريد كه زوجه اثاثكشي كرده و رفته خانه مادر زن «ر»؟! اينطور كه به نظر ميرسد آخر هم تحمّل نكرده و دختر خود را از خانه بيرون انداخته است. زوج يكسال پيش وقتي كه زوجه بچهها را مخفيانه آورد در منزل زوج گذاشت و رفت در يكي از پيامكهاي خود به زوجه نوشته بود: «... ببين خودتو به چه روزي انداختي! به ياد بيار چقدر بهت ابراز علاقه كردم ولي قدر ندانستي. متأسفم برات كه امروز پدرت هم ارزشي برات قائل نيست كه حتي به بچه هات پناه بده! حيف كه پلهاي پشت سرتو خراب كردي و گرنه اينقدر سنگدل نيستم كه آوارگي هيچ زني رو ببينم. اگر اينقدر بدي نكرده بودي پناه خوبي برات بودم. حيف شدي! ... به بدكسي اعتماد كردي و با طناب ناداني به چاه رفتي كه حتي نتونست بين دو زنش عدالت برقرار كند! خدا لعنت كند پدرت را. واي بر من كه ... سال با او همكاري كردم!» خدا از من بگذرد. دعا كنيد!
رها:
http://chamankhah.com
مي خواهيد از ان استفاده كنيد خواهش مي كنم اين كار را نكنيد هيچ وقت
البته خيلي بهتر است كه اصلا پاكش كنيد چه از ذهنتان چه از زندگي و چه از هستي بگذريد
گوشت تن اين دختره رو اين قدر نلرزونيد با گفتن اين سايته گناه داره
بگذر برادر
خواهش مي كنم مطمئنم اگه بگذري جايزه بهتون مي دهند
سهشنبه ۲۱ دي ۱۳۸۹ - ۸:۲۶ عصر
طهور: مي خواستم بنويسم خدا به فرياد همسر ثانيتان برسه امابا خواندن تكه ي اخر لبخند به لبم نشست اما ثواب كرديد رنجوري را ادخال سرور نموديد امروز روز سختي بود خيلي لطفا به وب سر بزنيد اساساحالم...
سهشنبه ۲۱ دي ۱۳۸۹ - ۵:۳۷ عصر
پاسخ: :)
جلما:
همان اسمي را كه براي خود به كار برديد بهتون مي گم خدا صبرتون بده به نظر من درد مشكلات خانوادگي حالا هر چي كه مي خواد باشه از همه چيز بيشتره
خدايا چنان كن سر انجام كار كه تو خشنود با شي و ما رستگار
سهشنبه ۲۱ دي ۱۳۸۹ - ۱۱:۵۰ صبح
پاسخ: ميداني چرا؟ نه، درست گفتي... ولي ميداني دليلش چيست؟ همينكه گفتي دردش از هر دردي بيشتر است را ميگويم. ميداني چرا اينقدر درد دارد؟! مثل اين ميماند كه دانهاي را بكاري، آبش دهي، نورش دهي، كودش دهي، هرس كني و به دادش برسي در سرما و گرما و بزرگ شود. ناگهان پدرزنت پايش را بگذارد و لهش كند! عشق و عاطفه و ارتباط دو سويه سببي اينگونه است و حال اينكه ارتباط نسبي اينطور نيست. در ارتباط نسبي، مثلاً خواهر و برادر، علاقه هست، از اول هم بوده و هيچ كس براي كسب آن و توليدش زحمت نكشيده است. عشقي است كه خداوند در قلبشان نهاده و از كودكي عادت به هم دارند. يكي اگر از دنيا برود ديگري طاقت از كف ميدهد به عجز و لابه. اما براي پيوند سببي خيلي بايد زحمت كشيد. فكرش را بكن چند تا جك و لطيفه و قصه و حكايت بايد تعريف كنند تا بعد از ماهها دلشان به هم نزديك شود و چند سفر و حضر بايد با هم باشند و سخن از گذشته و حال و آينده خود بگويند كه دلشان به هم نرم شود و چقدر هزينه و زحمت كه خاطره براي هم بسازند. حالا اين وقت و انرژي تلف شود به خودخواهي يك پدرزن. دردش اين است. حالا زن گرفتن كه كاري ندارد، شوهر كردن هم سخت نيست. ولي تصوّر اينكه بايد از اول شروع كني و تمام خاطرات خود را با يك فرد ديگر از نو بسازي، اين است كه دشوار مينمايد و انسان را از ارتكاب چنين جنايت دوبارهاي بيم ميدهد! فكرش را بكن؛ بايد تمام لطيفههايي را كه يك بار تعريف كردهاي از اول تعريف كني و تمام شاديهاي زوركيات را دوباره بسازي، براي يك آدم ديگري كه تازه ميخواهي به او نزديك شوي، زيرا ارتباط نسبي نيست، سببي است و اين سبب را بايد تحكيم نمود و اين زمان ميبرد و هزينه دارد. همين است كه خيليها رغبتي به طلاق ندارند، حتي اگر ناچار به رنج كشيدن باشند. زيرا رنج از اول آغاز كردن برايشان بيشتر و بزرگتر به نظر ميرسد. البته بنده را از اين قاعده استثناء بفرماييد بنا بر مشهور: «ما من عامّ و قد خصّ» كه هميشه آماده شروع از اول هستم. مورچهاي هستم كه هر چه دانه از دهانم برگيرند و از بلندي به پايينم بغلطانند به فوت كردن، باز هم از اول آغاز ميكنم، بدون اينكه از آيندهاي كه نيامده بترسم. زيرا ميخواهم «بينالعدمين» زندگي كنم؛ عدم گذشته و عدم آينده! من «حال» هستم و در «حال» ميزيم و از اين بابت خداي را به غايت وجه شاكرم. تشكر خواهر!
صبر:
سلام حلماي دلسوز
حرف شما صحيح ولي بعدش چه ؟ متاسفانه به جهت برخي مصالح كه سيد عزيز مطلعند بنده ديگر نمي توانم اينجا خيلي راحت بتنويسم وگرنه برايتان توضيح ميدادم كه مساله به اين سادگي ها نيست و ممكن است تا سالها طول بكشد ...
سهشنبه ۲۱ دي ۱۳۸۹ - ۱۱:۴۴ صبح
پاسخ: خانم حلما گمان فرمودند همه مثل سيد قدرت دارند در برابر سيل اتهامات و فشارها بايستند و بدون اينكه خم به ابرو بياورند يك سال يك وبلاگ را به روز نگهدارند، وبلاگي كه خيليها ميخواهند سر به تنش نباشد! تازه فكرش را بكن كه سايت:
http://chamankhah.com هم باشد! بنده خدا، صبر، صبرش به سرآمد و گرفتارياش به حدّي رسيد كه جاي گفتن ندارد. خدا به دادش برسد! ايول سيد...! :)
طهورا:
سلام پي نوشت را تازه خواندم ديديد حدسم درست بود مي خواد برگرده اما مغروره فكر كنم علت غرورش هم اينه كه از بچگي فكر مي كرده شخص مهمي ست به خاطر پدرش اما شايد پدر واقعا اين حرف را زده اما علتش چيست نمي خواد مسئوليت دختر را بپذيره فكر نمي كرده شما محكم براي طلاق بايستيد
ببينيد درد اجتماع همين رذائل اخلاقي ست كه ادم ها مي شوند به قول امام خر ديزه
البته خود دختره استاد است ولي بعد از ديدن دوستم و دختر خاله ام مطمئنم اخلاقشون تغييري نمي كنه خدا كمكشون كنه
راستي مادرتان مگر خانه شان تهران نيست؟وقتي ايشان نباشند غذا را چه مي كنيد؟
لطفا يك سوال هم برايم از مادرتان بپرسيد خورشتهاي الو اسفناجم به خوبي شمالي ها نمي شه ايا فوت خاصي دارد چهگونه درست مي كنند؟
مرسي
سهشنبه ۲۱ دي ۱۳۸۹ - ۶:۰۸ صبح
حلما: اقاي صبر مادرتان داره همين الان رو مي بينه نمي بينه كه شمابايد چند سال اين شرايط را تحمل كنيد طلاق بدهيد راحت شويد خب تفاهم نداريد ديگه زن دوم و اين ها شما را به دعواي جديد مي كشاند و اعصابتان را بيشتر خورد مي كند
دوشنبه ۲۰ دي ۱۳۸۹ - ۱۱:۴۵ عصر
پاسخ: خواهر گرامي! شما هم دست به طلاقت خيلي خوب شدهها... اگر خدا هم ميخواست اينطور بين ما قضاوت كند، فكر نكنم خانوادهاي سالم باقي ميماند! نظر بنده شخصاً بعد از اين همه در دادگاه بودن اين است: از هر صد زوج مراجعهكننده به دادگاه فقط يكي واقعاً بايد به طلاق كشيده شود. بقيه را ميشود اصلاح كرد. باور بفرماييد. اصل گرفتاري بر سه محور استوار است؛ خودخواهي شخصي پسر و دختر، خودخواهي خانوادگي خانواده پسر و خانواده دختر، بيماري روحي و شخصيتي پسر يا دختر. بيشتر موارد دعواها همان مورد اول و دوم است و سومي بسيار كمتر. اولي و دومي درمان دارد، ولي سومي در بعضي مواردش درد بيدرمان است. پس خيلي كارها هست كه ميشود براي حل مشكل يك زوج كه گمان ميكنند به بنبست رسيدهاند انجام داد. :)
رها:
سلام به قول خودتان عجب
دوشنبه ۲۰ دي ۱۳۸۹ - ۴:۵۲ عصر
صبر:
سلام سيد خدا
مادرم شديد با طلاق مخالف است . مي گويد عاقت مي كنم اگر بي اجازه من طلاق بدهي . شرطش براي اينكه دنبال زن برود برايم اين است . از بس كه توهين كردند به ما حق دارد بنده خدا . مي گويد بايد تاوان كارشان را پس دهند ...
دوشنبه ۲۰ دي ۱۳۸۹ - ۴:۴۵ عصر
پاسخ: سلام عزيز دل برادر! البته تا آنجا كه بنده ميدانم اگر بين تكليف و امر مادر تعارض واقع شود، تكليف اولي است و عاق كردن هم شرايطي دارد، اولين و مهمترينش اين است كه حقي از پدر و مادر ضايع شده يا بيادبي شده باشد. اما البته در آنچه براي شما واقع شده شايد بدون طلاق هم مشكل قابل حل باشد، نميدانم، گفتم شايد!
حنانه(خواهر زاده گرامي):
سلام همين الان اي دي اس المون بعد از يكي دو ماه راه افتاد و من از شر اينترنت كم سرعت راحت شدم گفتم بيام يه سري به شما بزنم خيلي وقته نيومده بودم خوبيد؟ چه خبرا؟
تهران نمي اييد؟
دوشنبه ۲۰ دي ۱۳۸۹ - ۶:۲۴ صبح
پاسخ: سلام! اولاً تبريك كه مودمتون درست شد. ثانياً تسليت كه دوباره وقتتون رفت توي اينترنت! ثالثاً من هم مودمم سوخت! دود شد رفت هوا! دادم تعمير، فرستادند تهران، دو سه هفته است معطلم كه باز گردد! من و شما اينقدر از اينترنت كار ميكشيم كه مودم بنده خدا از حال ميره! :)