استثمار كارگر مولّد
اصلاً سؤال اصلي اينجاست: چرا مولّد بايد اينهمه هزينه براي خدمات پرداخت كند؟ در حالي كه آنچه نياز دارد را خود توليد ميكند؟
نظام سرمايهداري روي بخش «خدمات» استوار شد. اين را اسميت پيشبيني نميكرد. از مسير توليد منحرف شد. بانكداري با تمام كارمندان حسابدارش! دولت و تمام كارمندانش. قاضيها و وكلا و پليس و نيروهاي انتظامي و … در حقيقت شهرها كه آمدند، كولهباري از خدمات را گذاشتند روي دوش كشاورز.
كشاورزي كه ديروز نيازي به ادارات نداشت، امروز براي خريدن بذر بايد مجوّز بگيرد، عوارض بدهد، هزينه كارشناسي بدهد، تأييديه بگيرد، به آبخيزداري برود و حق آب خود را تمديد كند. هزاران كاري را كه اصلاً ربطي به توليد محصول نداشت، سرمايهداري به گردن توليدكننده انداخت. تا چه شود؟ تا بتواند هزينههاي بخش خدمات را كه محصول توليد نميكند تأمين نمايد.
عائله بزرگ
كشاورز و دامدار و معدنچي و صنعتگري كه قبلاً چهار پنج سر عائله داشت، با درآمد اندك كارش راست ميآمد. اما امروز با اينهمه ثروتي كه توليد ميكند، به مدد ابزار و فنآوري و دانشي فراوان، كم ميآورد. چرا؟ زيرا عائله او زياد شده است.
نظام سرمايهداري حواسش هست. او مراقب است تا تمام آنچه را براي تأمين بخش خدمات نياز دارد از درآمد كارگر بيرون بكشد. همين است كه هر چه درآمد او بيشتر ميشود، بدون اينكه بفهمد چرا، ثروتش افزايش نمييابد.
توليد نياز
اقتصاد سرمايهداري، آنچه امروز در دنيا ميبينيم، كارش با نيازسازي پيش ميرود. مراكز تفريحي بزرگ ميسازد، ديزنيلند مثلاً. كه چه شود؟ تا كارگر مولّد احساس كند چيزي لازم دارد كه ندارد؛ تفريح مثلاً. بخشي از درآمد توليد خود را هزينه كند تا دستمزد خدمات آنها را بدهد. دولت هم سريع ماليات ميگيرد از مركز تفريحي. تا دستمزد بخش ديگري از نيروهاي غيرمولّد را درآورد.
اين نياز چگونه توليد ميشود؟ اين سيستم چطور به نيروهاي مولّد ميباوراند كه بايد ثروت خود را براي چيزي كه تا آن روز به آن نياز نداشتند هزينه كنند؟
فاصله طبقاتي
نظام سرمايهداري به ثروت نياز دارد و ثروت را اسميت گفت كه فقط كارگر مولّد تأمين ميكند. وقتي بيشتر شغلها بر اساس آمارهاي رسمي كشورهاي توسعهيافته، به بخش خدمات اختصاص دارد، چطور پس اين ثروت را بيرون ميكشند از حلقوم كارگر مولّد؟
انسان فطرتاً از تحقير شدن فراريست. زير بار آن نميرود. اگر به دو مهمان نان و پنير بدهي راضي بيرون ميروند، اما اگر به يكي نان و پنير بدهي و به ديگري جوجهكباب، قطعاً نان و پنير را پرت ميكند توي صورتت!
نظام سرمايهداري با ايجاد تفاوت در الگوي مصرف، نيروي كار مولّد را تحقير ميكند. كالاهاي لوكس و لاكچري ميسازد، چيزهايي كه فقط براي تفاخر ساخته ميشوند حتي. با تبذير و اسراف، حرص ايجاد ميكند و طمع. حالا كارگر تمام تلاش خود را ميكند تا چيزي را به دست آورد كه سرمايهدار دارد، رئيس دارد، مدير. نوع مسكن، محل قرارگيري آن در شهر حتي. خودرو، لباس، رستوراني برود كه او غذا ميخورد. هر چه كه او مصرف كند را ميخواهد.
بله، نياز ساخته ميشود. فاصله طبقاتي در الگوي مصرف، نياز ايجاد ميكند تا اقشار پاييندست جامعه بيشتر كار كنند. دقيقاً همان قشري كه تنها نيروي مولّد در جامعه است. ثروت را اينها بايد تأمين كنند و با بالادستيها به اشتراك بگذارند، اما نه اشتراكي مساوي و برابر!
[ادامه دارد...]
نظرات
مجله پارسي نامه:
پنجشنبه ۷ شهريور ۱۳۹۸ - ۸:۳۰ صبح
پاسخ: تشكر.
حامد: ممنون، نكات روشن كننده اي فرموديد. بنابرين منتظر واقعي كسي است كه اهل قيام باشد.
طبق فرمايش شما بنده اين نتيجه مي گيرم: از آنجا كه طبق حديث اگر حجت را نشناسيم گمراه مي شويم. معرفت واقعي به حجت يعني قيام كردن براي آماده سازي ظهور.
دقت بفرمائيد ما هر روز در نماز مي گوييم"... غير المغضوب عليهم و لا الضالين ". در زمان امام حسين مردم سه دسته شدند. عده اي همان ياران امام حسين بودند كه مصداق "صراط الذين انعمت عليهم" مي شوند. عده اي دشمن امام حسين بودند كه مصداق" مغضوب عليهم" هستند. و عده اي كه امام را يادي نكردند كه مصداق و لا الضالين شدند. به طور مشابه در حال حاضر نيز مي توان صراط الذين انعمت عليهم را مصداق كساني كه براي آماده سازي ظهور ذيل فرمايشات رهبري قيام مي كنند دانست و مغضوب را دشمنان رهبري و جامعه ي اسلامي دانست و ولا الضالين را افراد بي تفاوتي كه گرفتار هواي نفس و روزمرگي شدند و تلاشي براي آماده سازي نمي كنند دانست. نظر شما چيست؟
سهشنبه ۵ شهريور ۱۳۹۸ - ۶:۱۹ عصر
پاسخ: بنده نيز سپاسگزارم و موافق. نكات خوبي را بيان فرموديد. در پناه خدا.
حامد: ممنون، اگرچه توضيحتون برايم مفيد بود ولي بنده از جنبه ي ديگري سوال داشتم. فرض كنيد كه مي خواهيم زندگي دو فرد را مقايسه كنيم. فرد اول واقعا متدين است و به وجود امام زمان در حال غيبت اعتقاد راسخ دارد و بر اين اعتقاد عمل هم مي كند. فرد دوم نيز واقعا متدين است و دوازده امام را قبول دارد ولي مي گويد امام دوازدهم در همان دوران به شهادت رسيده است. يا مي گويد كه از نسل امام يازدهم هنوز امام دوازدهم متولد نشده است.
اين دو فرد در زندگي كردن چه تفاوتي با هم دارند؟ دستورات و احكام فردي كه در هر دو يكسان است. يعني هر دو نماز و روزه و زكات و ... را به جا مي آورند. در دستورات اجتماعي هم كه هر دو موظف به رعايت قوانين جامعه ي اسلامي هستند.
پس چه تفاوتي در زندگي اين دو فرد وجود خواهد داشت كه طبق " لم تعرفني حجتك ضللت عن ديني" ، اين تفاوت به قدري مهم است كه اين فرد از دينش گمراه مي شود؟
در مورد معاد بين دو فردي كه اولي باور به معاد دارد و عمل مي كند با دومي كه باور به معاد ندارد، تفاوت واضح است. مثلا فرد اول حق ديگران را ضايع نمي كند ولي فرد دوم چون باوري به معاد ندارد رعايت حقوق ديگران را بي اهميت مي شمارد. بنابرين در عمل بين معاد باوري و عدم باور به معاد تفاوت زيادي وجود دارد. حال سوال بنده در مورد مهدويت و باور به وجود امام زمان است كه در عمل چه تفاوتي بين شخصي كه به آن باور دارد و عمل مي كند با شخصي كه باور ندارد وجود دارد؟
دوشنبه ۴ شهريور ۱۳۹۸ - ۱۱:۲۵ عصر
پاسخ: دستورات اجتماعي را ما گاهي خيلي ساده در نظر ميگيرم؛ جلوي خانه ديگران آشغال نريزد، از چراغ قرمز عبور نكند، دزدي نكند و رشوه نگيرد... خلاصه حق ديگران را ضايع نسازد. ولي، آيا تمام دستورات اجتماعي يك مسلمان همين است؟! «امامت» اصلاً براي چيست؟ براي همينها؟ يا مسأله اساساً چيز ديگريست؟ خداوند ما را خلق كرد تا انسانهاي خوبي باشيم؟ يا، تا دنيا را جاي بهتري براي زندگي كنيم؟ مگر قرار است ما تا ابد در اين دنيا زندگي كنيم؟ خداوند «امامت» را گذاشته تا جلوي «شيطنت» ابليس را بگيرد. مسأله اين است. از روز نخست، ابليسي بود و آدمي. داستان از آنجا آغاز شد. وقتي ابليس وعده كرد تا همه را فريب دهد. مگر كساني كه گليم خودشان را بيرون كشيده و اخلاص داشته باشند. اما آيا همين كافيست؟ اينكه هر كسي گليم خود را از آب بيرون بكشد؟ امام خميني(ره) اگر قيام كرد چون به اين اكتفا نكرد. ديگران كردند. همين بود كه ساكت ماندند. قيام نكردند و جلوي تدليس ابليس نايستادند. كسي كه به مهدويت اعتقاد دارد، اهل قيام ميشود. او معتقد است كه كسي منتظر است. امامي پشت پرده غيبت. جامعه قرار است ساخته شود. دنيا مهم نيست. دنيا فانيست. دنيا به زلزالي در روز واقعه نابود ميشود. با همه تكنولوژيهايش. هيچ گوشي موبايل هوشمندي هم باقي نخواهد ماند. و نه تانك و هواپيما و ماهوارهاي. قيامت نزديك است. مسأله اين نيست. مسأله درگيري دائم با كفر است. خداوند اين را خواسته است. امامت را هم براي همين. آنكه امام را شهيد ميداند، يا آنكه او را هنوز متولد نشده، انتظار ندارد. مينشيند تا خبري برسد. اما كسي كه هر روز، چشمهايش را وقتي باز ميكند، صبح كه بيدار ميشود، دغدغه جامعه بشري را دارد، تا آنكه هر روز منتظر است، فرصت قيام را پيدا كند، او طور ديگري زندگي ميكند. وقتي بداني امام (عج) زنده است، در ميان ما راه ميرود، طبق روايات، ما را ميبيند و ما او را ميبينيم، ولي نميشناسيم، درد متفاوتي وجودش را فرا ميگيرد. هر روز درد امام را درك ميكند. امامي كه حيّ است. امامي كه هر روز به تو مينگرد و هر هفته گزارش اعمالت را ملاحظه ميكند. كه چه بشود؟ كه ببيند آيا تلاشي كردهاي تا بازگشت او را تسريع كند؟ تسهيل نمايد؟ از مهدويت قيام در ميآيد و از عدم آن قعود. تلقّي حقير اين است.
حامد: سلام عليكم، سوالي خدمتتان داشتم. براي بنده واضح است كه اگر كسي به معاد باور نداشته باشد در زندگي و رفتارش بسيار تاثير گذار خواهد بود. ولي در مورد مهدويت، اگر كسي باور به وجود حضرت مهدي در حال غييت داشته باشد با كسي كه دين دار باشد ولي به مهدويت اعتقاد نداشته باشد، در عمل چه فرقي در زندگيشان خواهد بود. مثلا اين كه" لم تعرفني حجتك ضللت عن ديني،" چرا از دين گمراه مي شود؟
آيا ما مهدويت را درست نشناخته ايم؟ كه در زندگيمان جايگاهي ندارد
دوشنبه ۴ شهريور ۱۳۹۸ - ۵:۵۴ عصر
پاسخ: سلام. چند پرسش: آيا ما نماز جماعت را نشناختهايم كه در زندگيمان كمتر مورد توجه است؟ آيا نسبت به حرمت غيبت اطلاع اندكي داريم، يا خُلف وعده، يا اسراف و تبذير، يا فخرفروشي كه در زندگيمان زياد شده است؟ پرسشهايي هستند كه پاسخ را درون خود دارند. توضيح اضافه هم نيازي ندارند. قطعاً انسان هر چقدر معرفت و شناخت كمتري داشته باشد از حقايق، نسبت به آنها سهلانگارتر و بيتوجهتر است. اما همه مطلب اين نيست. گاهي شناخت هم هست، ولي «هواي نفس» مانع ميشود. زندگي امروز ما بهگونهايست كه دين در آن كمرنگ است. اصلاً اگر پررنگ شود، زندگي برايمان زهرمار ميشود. چرا؟! زيرا وقتي ساختار جامعه در حال ترويج فساد است، بيديني، دينداري معلوم است كه آتش كف دست ميشود. تصور بفرماييد وقتي تمام خودروها روي خطوط ميرانند و مارپيچ، چقدر رانندگي ِ قانونمند دشوار ميگردد، اصلاً عذابآور! حالا همين آدم اگر برود در شهري كه همه خوب ميرانند، چقدر راحت رانندگي ميكند و با رضايت. امروز زندگي اين طور است. مردم در حال تلاش براي دريدن يكديگر هستند تا پول بيشتري گير بياورند. وقتي ميخرند چانه ميزنند كه ارزانتر. وقتي ميفروشند تا ميتوانند گران ميكنند. همان آدم در خريد و فروش متفاوت عمل ميكند. اين نشانه حرص است و طمع. حرص را مردم از فرادست فرا ميگيرند، نخبگان و مسئولين و فاصلهطبقاتي آنها را مجبور ميكند. در جامعهاي كه همه حرص به دنيا دارند، حريص نباشي زندگي برايت دشوار ميشود. اينجاست كه هواي نفس ميآيد و ميگويد: «تو معرفت و شناخت داري، ولي اگر به شناخت خود عمل كني، گرسنه ميماني، پس مثل ديگران عمل كن تا زنده بماني!». اول شناخت است، دوم اراده بر عمل مطابق شناخت. ياعلي