به نام خدا

در پارسي‌بلاگنصيحت در مطب

شنبه ۲۷ آذر ۱۳۸۹ - ۷:۰۶ عصر

پرسيدم: چه خبر؟
پيراهن سفيدش را اتو مي‌كرد
مثل هميشه بادقت، آرام و بدون عجله
گفت: «دايي‌اش را ديدم امروز صبح»
خبر جالبي بود
- كدامشان را؟
گفت: «همان كه فرزندش در وبلاگي همين نزديكي‌ها مي‌نويسد»
شناختم
دانستم چه كسي را مي‌گفت؛
«مهندس»
هيجان را كه در چهره‌ام ديد
ديگر نيازي نبود سؤالي بپرسم
ادامه داد:
«رفته بودم دكتر
آمده بود حجامت كند
همين دكتري كه در خيابان «سميه» است»
«سميه» را مي‌شناختم
انتهاي «فاطمي» را كه وصل كني به وسط «معلم»
آن موقع‌ها كه كلاينت پارسي‌بلاگ را مي‌نوشتم
در همين خيابان سميه بود
محل اجتماعمان
دكتر خوبي است، اين دكتر
خودِ من هم مشتري همين دكتر بوده و هستم!

پيراهن را آويزان كرد، تا به بعدي مشغول شود
پرسيدم: چه شد؟
گفت: «همديگر را بوسيديم
مدت‌ها بود كه نديده بودمشان
و بعد احوال‌پرسي گرم
خداحافظي كرديم و ايشان رفت براي حجامت!»
گفتم: همين! تمام شد؟!
«نه...، چند لحظه بعد
گويا چيزي به خاطرش آمده باشد
از اتاق حجامت آمد بيرون و شتاب‌زده گفت:
«ديشب بچه‌هاي شما خانه ما بودند
پسر كوچكت موقع رفتن
از بغل من پايين نمي‌آمد
هر چه كردند نرفت بغل مادرش!
اين بچه‌ها پدر مي‌خواهند»
حرفش كه تمام شد
به سرعت پيشاني‌ام را بوسيد و رفت!»

تو چيزي نگفتي؟
نگفتي: چرا به دروغ امضاء كرده و شهادت داده كه تو زن را از خانه بيرون كرده‌اي؟
نگفتي: چرا اين حرف را به خواهرزاده‌اش نگفته است؟
نگفتي:
چرا هيچ‌كدام واسطه نشدند و سراغ نگرفتند تا درد تو را بشنوند و مشكل را حل كنند؟
نگفتي: چرا به اين ظلمي كه زن به شوهر كرده اعتراض نكرده و سكوت كرده‌اند؟
نگفتي: چرا نيامدند بپرسند از تو تا حقيقت را دريابند و به كثرت دروغ‌هاي گفته‌شده پي ببرند؟
نگفتي:
چرا نگفتند به فاميل‌شان كه اشتباه مي‌كند كه ...
گفت: «گفتم بنده هم عرض كردم بچه‌ها پدر نياز دارند»

- ببين حالا بايد خودت لباس‌هايت را اتو كني!
خواستم حرف را عوض كنم كه اين را گفتم
نخواسته بود جلوي منشي مطب
و بيماراني كه در اتاق انتظار نشسته بودند
چيزي گفته باشد
تأثر را در چهره‌اش ديدم
اشك‌هايش را... نه... بغضي كه در گلو داشت
حس كردم
حرف را كه عوض كردم، ابروانش را در هم كشيد و گفت:
«برادر من! تو خيال مي‌كني او لباس‌هاي مرا اتو مي‌كرد در اين چهار سال؟!
خدا را شاهد مي‌گيرم كه نه!
حداكثر دو بار، خيلي مسامحه كنم سه بار
آن‌هم در شرايط خاصي بود!»
مي‌گفت هميشه خودش لباس‌ها را در لباسشويي مي‌انداخته
خودش آويزان
و خودش هم اتو مي‌كرده
و...
پرسيدم: پس حالا كه زن نداري زندگي‌ات فرقي نكرده؟
گفت:
«هيچ، هيچ تفاوتي نكرده زندگي‌ام، مگر اين‌كه فرصتم براي مطالعه و تحقيق و فعاليت بيشتر شده است، بحمدالله!»


مطلب بعدي: يك ميليون نحله مطلب قبلي: فرآيند ارائه دادخواست

نظرات

شبنم:

شايد هم با دل و زبان و ...به يك باره ايمان وعمل هم بسورد .بايد مواظب آن بود.

يكشنبه ۱۹ دي ۱۳۸۹ - ۱۱:۴۱ عصر
پاسخ: با دل كه نه، ولي با زبان و عمل چرا... ايمان مي‌سوزد. در دل هر چه كه بگذرد، اگر به فعل خارجي منتهي نشود سبب عذاب نيست. عفو كرده است پروردگار، در قرآن هم فرموده است. نيت خير را به صرف نيتش پاداش مي‌فرمايد، ولي نيت شرّ را تا به عمل نيايد عقاب نمي‌نمايد. ياعلي
شبنم: الهي كه بسوزد دل و زبان و تمام وجود خبيث .براي پاك شدن از خبائث.حالا هر چه و هركه باشد..
يكشنبه ۱۹ دي ۱۳۸۹ - ۱۱:۳۰ عصر
پاسخ: سوختن براي پاكي انسان نيست! براي چوب نجس شايد! اما انسان به استغفار پاك مي‌شود، سوختن البته هست در جهنم، ولي نه براي پاك شدن، براي مبغوض خدا بودن!
صبر:


سلام سيد خدا

بد جور آتش مي زني دل آدم را . بد جور . هميشه خون گريه مي كردم كه چرا براي مادر زن بي مروت و همسر كودكم كه جز مادرش هيچ نميديد و نميبيند و نخواهد ديد سقط جنين و كشتن يك انسان بي دفاع انقدر آسان بود . اما امروز كه دارم به معصوميت از دست رفته ايتام آل محمدت گريه ميكنم خدا را سپاس ميگويم كه يتيمي نمانده كه دق مرگش كنند . امان از هواي نفس لجام گسيخته اهل بيت برخي اهل دفتر كه چها نميكند . خدايت صبر دهد كه اللهم نشكوا اليك فقد نبينا و غيبه ولينا و قله عددنا و كثره عدونا و شده الفتن بنا ...

دوشنبه ۲۹ آذر ۱۳۸۹ - ۲:۲۶ عصر
پاسخ: خدايا... چه مي‌گويي؟ سقط جنين!؟ پناه بر خدا... آتشت مرا هم گرفت، كلامت خصوصاً آغازش مرا ياد احدي از رفقاي نزديك و اصدقاء لطيف انداخت. از آن نخستين نگارشت در اين كامنت‌خانه مترصّد بودم كه كدامي، و ندانستم تا امروز. اما يكي از دوستانم بود كه هميشه مرا «سيد خدا» صدا مي‌كرد. تو همو نيستي!؟ عجيب است كه از اين مكافات بگويي و طرف مرا بگيري... او در هر دعوايي عليه من بود و نه له من! خودت هستي برادر؟! خلاصه مي‌نويسي و خواننده را عذاب مي‌فرمايي، خلاص كن و حرف را تا آخر بزن! بگو بر تو چه رفته و با تو چه كرده‌اند! «علي» يارت باشد برادر!
طهورا:


سنگ بودن «بد» است، براي زنان بدتر! دل بايد رحيم باشد، بسوزد و زود گُر بگيرد. به ديدن گاهي حتي يك فقير در خيابان، بايد اشك انسان در بيايد، اگر نيايد مريض است قلب! قلب اگر مريض شد، با مرگ هم درمان نمي‌شود.

اين حرفها خيلي برايم اشنا امد به دفاترم كه مراجع كردم ديدم سخنان اقاي مصباح است حرف زيبايي را ديدم گفته بودند دل خانه است و در ان فقط جاي يك محبوب است اگر شيطان بيايد ديگر خدا نمي ايد فكر مي كنم بايد يك سم زدايي در دلم راه بياندازم بايد پاكسازي كنم از دبيرستان شنيده بودم كه انسان براي اخلاقيات بايد استاد داشته باشد تا قم امدم اما هنوز نيافته ام خيلي بد است كه روح ادم كدر شود به نظر من محيز خيلي در كدورت اثر دارد خدا به همه ي ما كمك كند من شنيده ام وقتي انسان به صورت عالم نگاه مي كند نور مي گيرد لذا خيلي مهم است كه انسان با چه كسي صحبت مي كند براي همين است تصميم گرفته ام كه به سكوت روي اورم چند روز است كه همه از دست سكوتم شاكي شده اند صدايشان در امده ولي من راضي هستم

يكشنبه ۲۸ آذر ۱۳۸۹ - ۳:۰۱ عصر
پاسخ: چند بار اين جعبه پاسخ را پر كردم از جملاتي كه به نظرم رسيد... ولي دوباره پاك كردم... خالي كردم و منصرف شدم... بحث اخلاق كه مي‌شود خود را در اندازه‌اي نمي‌بينيم كه نظري دهم... اگر مطلب به فرمايشات استاد مصباح نزديك است، زيرا شاگردي ايشان را كرده‌ايم، درس اخلاق ايشان رفته‌ايم، هر چه داريم و هر چه بر زبانمان جاري است كلام اساتيد است و آن‌چه از خود اضافه كرده‌ايم نادرستي و اغلاطي است كه به خدا پناه مي‌بريم از ناصوابي‌شان. نه توصيه به سكوت مي‌كنم و نه مطلب ديگري. دوستي داشتم آمد و از ذكر گفتن پرسيد، ده سال پيش بود و خودم هنوز چيزي نمي‌دانستم، نظري ندادم و رفت سه ماه تابستان ذكر گفت، اذكار مختلفه به صور مختلفه. مهرماه كه آمد ديوانگي از سيمايش داد مي‌زد. نزدم آمد، گفت: «تو جنّ هستي و فلاني تو را تسخير كرده كه به من آسيب بزني!»، بسم‌الله گفت، به گوشم زد و دويد و رفت! بعد هم در آسايشگاه رواني مدتي بستري شد. نامه‌اي به دستم رسيد از او كه عذرخواهي كند. نوشته بود: «شما فرزند حضرت زهرا (س) هستي و من توهين كردم به شما، حالا خواهش مي‌كنم فلان ذكر را فلان مرتبه بگوييد تا حضرت مرا ببخشد». نامه را انداختم و گريختم! مبادا مرا هم به آسايشگاه ببرند :)
ت: يك مطلبي به ذهنم رسيد من به اين نتيجه رسيدم بايد يك دوره مثل سربازي براي دختران هم بگذارند تا از اين اوضاع لوسي در ايند خصوصا انهايي كه از خانواده هاي بزرگان هستند و فكر مي كنند از بيني فيل به زمين سرازير شده اند اين دوران خوابگاه خيلي معقوله ي خوبي ست مثلا خود شما اگر مدتي را در حجره نگذرانده بوديد و خودتان نمي توانستيد امورتان را اداره كنيد زودتر به مشكل مي خورديد به نظر من بايد در حرفه و فن اقايان مهارت خانه داري بگذارند چون خانم ها كه از اين امر شانه خالي كرده اند يا اگر مي خواهند خانم ها را به اين معقوله برگردانند مدتي از خانه دورشان كنند تا ياد بگيرند مسئوليت پذيري يعني چه . واقعا جامعه ي ما زجر اور شده فكر نكنيد اين شما هستيد كه فقط اين مشكل را داريد من خيلي ها را ديدم كه وضعيت شما را دارند
شنبه ۲۷ آذر ۱۳۸۹ - ۱۱:۴۹ عصر
پاسخ: آخرالزمان را پيامبر ص وقتي توصيف مي‌فرمودند براي سلمان، اشاره فرمودند به اين‌كه زنان لباس مردان پوشيده، كار آنان را بر عهده گرفته و مردان لباس زنان و ... روايت مفصلي است، شايد هنوز به آخرالزمان نرسيده باشيم، ولي بعضي شاخص‌هاي آن نمودار شده است. :)
طهورا:

مي دانيد وقتي دلنوشته هاي شما را مي خوانم تا چند روز بهم مي ريزم مني كه به سنگ بودن معروفم در قساوت قلب اين زن مانده ام با خانواده ي جالب تر از خودش بيشتر از اين هم در كار دنيا مانده ام كه چگونه انسان را اين قدر خوار و ذليل مي كند انگار ادمي را مي بينم كه در باتلاق گير كرده ولي خودش هم نمي داند كه در باتلاق دنيا گير كرده همان جهل مركب خودمان. جالب مي دانيد كجاست ان جايي كه در حساب و كتاب زندگي وقتي به بن بست مي رسند باز هم نمي خواهند اولا غرورشان را بشكنند بعد هم وقتي ميبينند دارند لطمه مي بينند مي خواهند بدون ضرر بازگردند تازه شكست را هم باز در شكست مادي ديده اند نه شكست معنويشان

راستي يك خبر خوش بنده بعد از اين كه مرخص شدم تا ساعت 11 داشتم دوباره ان مطلب را مي خواندم و تفكر كردم نيم ساعتي ست كه بالاخره مطلب برايم جا افتاده است گفتم بگويم شايد خوشحال شويد از اين كه شاگرد بالاخره متوجه مطلب شد

شنبه ۲۷ آذر ۱۳۸۹ - ۱۱:۳۹ عصر
پاسخ: سنگ بودن «بد» است، براي زنان بدتر! دل بايد رحيم باشد، بسوزد و زود گُر بگيرد. به ديدن گاهي حتي يك فقير در خيابان، بايد اشك انسان در بيايد، اگر نيايد مريض است قلب! قلب اگر مريض شد، با مرگ هم درمان نمي‌شود. در همه ابعاد و عرصه‌هاي زندگي موفق باشيد.
طهورا:
من شنيده ام حجامت بايد در فصل بهار باشد مگر حجامت در اين فصل هم داريم؟شنبه ۲۷ آذر ۱۳۸۹ - ۱۱:۲۷ عصر
پاسخ: حجامت استحبابي همان است كه دوبار در سال توصيه مي‌شود؛ ابتداي بهار و ابتداي پاييز. اما گاهي حجامت جنبه درماني پيدا مي‌نمايد، براي كساني كه مثلاً چربي خون بالا دارند، يا غلظت خون و چيزهاي ديگر. براي اينان گاهي دكاتره دو ماه يك‌بار نسخه مي‌دهند براي حجامت!
sajjad: سلام دوست عزيز وبلاگ بسيار جالبي داريد كه با مطالبي كه در آن گنجانده ايد پر بار تر شده است لطفا به وبلاگ من هم سري بزنيد وبا نظرات خوبتان مرا دلگرم كنيد
اگرهم موافق باشيد تبادل لينك مي كنيم

شنبه ۲۷ آذر ۱۳۸۹ - ۹:۲۸ عصر
بازگشتنسخه محلّي از نوشته‌هاي وبلاگ شايد سخن حق سال نشر19نوشته‌هاي وبلاگ بر اساس سال برچسب‌ها35نوشته‌هاي وبلاگ بر اساس برچسب بيشترين نظر34نوشته‌هاي وبلاگ با بيشترين تعداد نظر مجموعه‌نوشته‌ها27پست‌هاي دنباله‌دار وبلاگ
صفحه اصليبازگشت به صفحه نخست سايت نوشته‌ها986طرح‌ها، برنامه‌ها و نوشته‌ها مكان‌ها75براي چه جاهايي نوشتم زمان‌ها30همه سال‌هايي كه نوشتم جستجودستيابي به نوشته‌ها از طريق جستجو وبلاگ1387با استفاده از سامانه پارسي‌بلاگ نماها2چند فيلم كوتاه از فعاليت‌ها آواها10تعدادي فايل صوتي براي شنيدن سايت‌ها23معرفي سايت‌هاي طراحي شده نرم‌افزارها36سورس نرم‌افزارهاي خودم معرفي6معرفي طراح سايت و آثار و سوابق كاري او فونت‌هاي فارسي60تعدادي قلم فارسي كه معمولاً در نوشته‌هايم استفاده شده است بايگاني وبلاگ1375نسخه محلّي از نوشته‌هاي وبلاگ خاندان موشّحبا استفاده از سامانه شجره‌ساز خاندان حضرت زادبا استفاده از سامانه شجره‌ساز فروشگاهدسترسی به غرفه محصولات فرهنگی
با اسكن باركد صفحه را باز كنيد
تماس پيامك ايميل ذخيره
®Movashah ©2018 - I.R.IRAN