- به اين تصوير نگاه كنيد
كدامتانيد؟
حالا اين يكي
اين كدامتانيد؟
اين را بگوييد
ميدانيد كداميد؟
آنها ميدانند
جواب ميدهند
زيرا عكسهاي كودكي خود را بارها ديدهاند
معرفيشان كردهام
شناختهاند
اما
براي كسي كه نديده باشد...
اين تصاوير همهشان ششماهگي فرزندان مرا نشان ميدهد
همهشان در ششماهگي
چقدر متفاوت بودند
با امروزشان
با فردايشان حتماً
انسان تغيير ميكند؟
نه
اصلاً
او تبديل ميشود
تغيير كم است
اين تغيير نيست
اين يك تحوّل اساسيست
چرا كه قابل تشخيص نيست
اين آدم ديگر او نيست
زمين تا آسمان فرق كردهاند
من كه اينطور به نظرم رسيد
ديروز كه داشتيم با بچهها عكسهايي كه از كودكيشان گرفتهام تماشا ميكرديم
اخلاقشان چطور؟
آيا رفتارشان هم همينقدر متحوّل شده؟
تبديل يافته است؟
براي تبديل نهايي چقدر آمادهاند؟
چقدر آمادهتر شدهاند؟
من چقدر آمادهشان كردهام؟
به عنوان مسئول تربيت و هدايتشان
براي ورود به زندگي جاودان؟
اميرمان (ع) فرمود: «إِذَا كُنْتَ فِي إِدْبَارٍ وَ الْمَوْتُ فِي إِقْبَالٍ، فَمَا أَسْرَعَ الْمُلْتَقَى» (نهجالبلاغه، ح29)
هنگامى كه تو زندگى را پشت سر مى گذارى و مرگ به تو روى مى آورد، پس ديدار با مرگ چه زود خواهد بود (ترجمه دشتي)
نظرات
حيران مذنب:
سلام و روزبخير
ممنون از التفاتتان
جالب است سال گذشته به دوستان گفتم قرآن را مجموعه نامه هاي خالق به مخلوقاتش در نظر بگيريد.
بله حسب توفيق بنده هم چندباري ترجمه هاي مختلف قران را ختم كرده ام و جزو برنامه هاي مستمرم است.
اما بپذيريم كه مشكل اصلي همينجاست. براي شاكر دو ترجمه اصلي گفته شده: يكي قدردان و يكي خدمتگزار.
خداوند ممكن است بگويد: من 14 بار از لفظ شاكر استفاده كردم و ده بار آن مرادم خدمتگزار بود نه قدردان، چه كنم شما نه به كلامم كه به ترجمه تحريف گر آن ايمان آورديد.
يكبار آيات با لفظ شاكر را به جاي قدردان با ترجمه خدمتگزار بخوانيد. شاكر بودن خداوند هم ممكن است خدمات دهندگي او به بندگانش باشد و يا همان معناي قدردان.
اينكه اين چنين خدايي كه زورگوست را دوست نداشته باشيم، بحث ديگري است. بحث سر حقيقت و مطابقت با واقع است.
ذهن ديني ما چالش هايي دارد كه ريشه اش بنظر من درست در قرآن است. و ريشه مشكلات قرآن در غلط فهمي هاست كه ناشي از ترجمه هاست.
ما دوست داريم خدا مهرباني باشد كه ما آنگونه مهرباني را دوست داريم و تعريف مي كنيم. شايد اين نباشد!
چرا اينقدر بر عبد بودن و شاكر بودن تاكيد دارد. عبد يعني برده و بنده، تصور عيني اش همان بردگان قريش است. اساسا بنظرم بردگاني چون بلال حبشي معناي عبوديت را زودتر و دقيق تر درك مي كردند.
با عرض پوزش از گرفتن وقت ارزشمندتان
يكشنبه ۱۶ تير ۱۳۹۸ - ۲:۳۱ عصر
پاسخ: من ياد گرفتهام كه خود را درگير الفاظ و معاني آنها نكنم. از اينكه ديدهام بعضي اساتيدم در حوزه چطور در الفاظ غرق ميشوند، تا جاييكه اصل معنا را از دست ميدهند، معاني سياق و عبارات را، اين را دريافتم. مثلاً به بيع كه ميرسيم، چقدر بحث ميكنند كه بيع مشترك لفظي است بين فروش و خريد. من خيلي ساده به احساسي كه از كل عبارت پيدا ميكنم اعتماد ميكنم. وقتي روايت را ميخوانيم، وقتي قرآن را، بيع يعني دادوستد. همين! انسانها با «عبارات» سخن ميگويند نه با «واژگان». چه بسيار كه با كسي صحبت ميكنيم ناگهان به يك كلمه از حرف ما ايراد ميگيرد: سه تا نبود، چهار تا بود! - بابا بيخيال... اصل كلام را بفهم، من كه در حال بيان تعداد افراد آن جلسه نبودم كه! ميدانيد، معناي جمله اصل است و معناي الفاظ فرعي هستند. وقتي براي درك عبارت و كلام از واژهها و الفاظ آغاز ميكنيم، گير ميافتيم. همين گيرهايي كه ميفرماييد: حالا شاكر به معناي اول است يا دوم؟! خير. به گمان حقير اين طور نميشود. من در ضمن عبارت است كه معناي كلمات را درك ميكنم. ما انسانها قبل از تأمل در معناي كلمات، معناي عبارات را ميفهميم و خدايي كه ما را خلق كرده است، به نحوي كه ما ميفهميم «ميتواند» سخن بگويد و همانطور براي ما نامه ارسال ميكند. به گمانم درگيري در الفاظ، انسان را ملالغوي ميكند كه قادر به فهم معاني اصلي نيست. ولي وقتي به موجودي فكر ميكنيم كه «صمد» است، يعني هيچ نيازي نميتواند داشته باشد. او قطعاً محتاج نوكري و چاكري ما نيست. او از ذلّت ما لذّت نميبرد. او محدود نيست تا با آزار ما، يا با خدمتگزاري ما از محدوديتش كاسته شود. پس با آنچه از خدا ميشناسيم، شاكر را هم ميفهميم. او نياز ندارد. پس بايد دليل خلق كردن ما چيزي در غير از خودش باشد، نه در خودش. يعني در خود ِ ما باشد. دليل خلق شدن ما بايد خود ما باشيم، نه خود او. اينها را وقتي به خدايي فكر ميكني كه واقعاً خداست متوجه ميشوي. بله، فقط اگر خدا را يك موجودي مثل خودمان فرض كنيم، همين ميشود كه شما فرموديد. ولي آن ديگر خدا نيست، آن يك شاهيست كه بر ما غالب شده است. موفق باشيد.
حيران مذنب: آخ چقدر اين صفحه پيامرسانتان خوب است قالبش!
ريسپانسيو و لذت بخش براي كاربر!
اصرارتان بر قالب غير ريسپانسيو از آن رو كه نوستالژيك است، نشان مي دهد كه شما فرزند خلف آموزگاران جمهوري اسلامي خودمان هستيد.
بهشان مي گوييم آقاجان فلان تغيير در بوروكراسي يا سازمان يا فلان نهاد يا فلان روش ارتباطي و آموزشي يا حتافرمت ففرمت بندي بدهيد، زير بار نمي روند.
يكي از هزار و اندي كاربر روزانه
با احترام و ادب
يكشنبه ۱۶ تير ۱۳۹۸ - ۴:۱۶ صبح
پاسخ: ...همداني بوده است و اهل كشور خودمان. وقتي نوشتههايش را خواندم، او را يافتم. شناختم. دركش كردم. چقدر انسان بلندمرتبه و والايي بوده است. بايد حرف خود آن آدم را بخواني تا درست دربارهاش قضاوت كني. آدمها هميشه قابل اعتماد نيستند. موفق باشيد و در پناه خدا.
حيران مذنب: ادامه....
و خدا مي گويد اگر شاكر نباشي يعني چاكري و خدمتگذاري نكني. آتشت ميزنم. و با شكنجه كردن آب داغ بر سر و حلقت مي ريزم تا شكمت پاره پاره شود....
يكشنبه ۱۶ تير ۱۳۹۸ - ۳:۵۹ صبح
پاسخ: ... به چنين خدايي باور ندارم. خدايي كه مرا ساخته تا نوكر و كارگر او باشم. چنين خدايي را نه حمد ميكنم و نه شكر. من اين خدا را دوست ندارم. خداي ظالمي كه مثل فرعون و نمرود باشد، جهنمي ساخته تا ما را در ميان آن بيانداز و بسوزاند تا دلش خنك شود! من هرگز به اين خدا ايمان نميآورم و از او اطاعت نميكنم. اين خدا خيلي هوسران است. مشتي حمّال درست كرده تا مانند برده برايش خدمت كنند. هزار هزار لعن و نفرين بر چنين خدايي. من لحظهاي نميتوانم به شكرگزاري براي اين خدا فكر كنم حتي! تو مرا آوردهاي اينجا كه «چاكرت» باشم؟! و گرنه مرا آتش ميزني؟ شكنجه ميكني؟ حاشا و كلا. تو ظالمي و من زير بار ظلم نميروم! اين خدا را شما از كجا پيدا كردهايد؟ كجا درباره آن خواندهايد؟ نه، نخواندهايد و مطالعه نكردهايد. اگر من به شما بگويم كه خدا براي شما نامه نوشته است، باور ميكنيد؟ بخش عربي قرآن را كنار بگذاريد. آن را بگشاييد و فارسي بخوانيد. از اول تا آخر. خدا را از حرف من و ديگران نشناسيد. خدا را از روي نامهاي كه براي بشريت نوشته است پيدا كنيد. بعضي انگليسيزبانها گفتهاند كه قرآن را به انگليسي خواندهاند و مسلمان شدهاند. چه رازي در سطور و خطهاي قرآن است؟ بايد بخوانيد تا بفهميد. من خواندهام. من از اول تا آخر قرآن را به فارسي خواندهام. زيرا زبان مادري من فارسي است و آن را بهتر از هر زبان ديگري ميفهمم. ترجمه آقاي مكارم الآن زياد است. وقتي از اول تا آخر قرآن را به فارسي خوانديد، بعد ميتوانيد قضاوت كنيد، قرص و محكم. يقين ميكنيد كه اين خدا ظالم است يا عادل. خوب است يا بد. ما را براي نوكري و چاكري خلق كرده يا براي آقايي و بزرگي. حرف مرا نپذيريد. حرف هيچ كس ديگري را هم. فقط به خودتان اعتماد داشته باشيد. يكبار بخوانيد ببينيد اين خدايي كه اين حرفها را دربارهاش ميگويند، خودش چه گفته است! من خيلي حرفهاي بدي درباره سيدجمالالدين اسدآبادي شنيده بودم. ميگفتند فراماسون بوده است! كتابهايش را پيدا كردم. به صورت PDF. در اينترنت. بسيارياش را اصلاً به فارسي نوشته بود...
حيران مذنب: سلام
خداوند از فرزندانتان خير كثير شامل حال ما و جامعه امان كند. آمين.
لطفا جوري كه واقعا قابل قبول باشد، بفرماييد چرا بايد شاكر خدا بود. مي فرمايد گوش و چشم و افئده دادم تا شكر گزار باشيد. چرا بايد شاكر بود؟ خوب نميدادي رنجش هم نبود جهنمش هم نبود حسرت رتبه پايين در ان جهانش هم نبود.
حدسم اين است اساسا كلمه شكر معناي ديگري دارد كه از همان آغاز غلط ترجمه شده و اين بدفهمي را ايجاد كرده. اصلا شايد مرادش قدرداني نيست. مثلا كارگري و عبوديت و نوكري است شاكر از معناي چاكر. چون زمانيكه بگوييم قدرداني كن كه انها را داده همان سوالات پيش ميايد: نمي دادي براي ما درد درست نمي كردي! اما اگر به معناي حمال و كارگزار و چاكر و بردگي ترجمه كنيم، مساله حل مي شود. به شما چشم و گوش و فواد دادم تا آنچه من ميخواهم را برايم انجام دهيد. دوست دارم جور ديگري خود را ببينم و از خفا سر براورم پس اي حمالان و بردگان از اين چشم و گوش و فواد كه داده ام انچه مي خواهم انجام دهيد. تا خود را جور ديگر هم ببينم.
يكشنبه ۱۶ تير ۱۳۹۸ - ۳:۵۰ صبح
پاسخ: سلام. يك روز يكي از بچهها گفت ديگر نميخواهم مدرسه بروم. پرس و جو كردم كه چه شده؟ شروع كرد و يك ليست بلندبالا از بديهاي همكلاسيهايش گفت. چيزهاي كوچكي كه تلاش ميكرد بزرگشان كند. گفتم ديروز اتفاق افتاده؟ گفت نه. معلوم بود كه مشكل مربوط به آن روز خاص نبوده، پس دليل ديگري داشته. فهميدم. يك بازي جديد روي رايانه نصب كرده بود، ديگر دلش مدرسه را نميخواست. دوست داشت بماند خانه و بازي كند. به همين دليل، آگاهانه و شايد چه بسا ناآگاهانه، تمام بديهاي خُرد و ريز مدرسه، در نظرش بزرگ جلوه كرده بود. گفتم: امروز رو برو مدرسه، من با مديرت بعداً صحبت كنم، بعد تصميم قطعي رو بگيريم. رفت مدرسه و بازي را يادش رفت. وقتي خانه آمد، ديگر اصلاً از نرفتن مدرسه صحبت نكرد. تا چند ماه بعد كه دوباره يك بازي جديد نصب كرد! :)) بله. بعضي مشكلات پيچيده هستند. زيرا چيزي كه ديده ميشوند نيستند. و حالا، اين وسط، ما بازي ميخوريم اگر خود را درگير مسألهاي كنيم كه اصلاً مسأله نيست. مسأله اصلي را بايد يافت. استاد حسيني (ره) چهارده جلسه بحث درباره با «ناهنجاريهاي اجتماعي» دارند. مربوط به سي سال پيش. آنجا ميفرمايند: اگر جوانان ما امروز بيحجاب ميشوند، پسراني كه رفتارهاي ناهنجار بروز ميدهند، براي اين نيست كه با دين مشكل دارند، دليل آن «بيعدالتي»ست. مفصل توضيح ميدهند كه انقلاب، توقع مردم را از حكومت بالا برده است. اين مردمي كه شاه را بيرون كردهاند، ديگر زير بار ظلم نميروند و سكوت نميتوانند. وقتي ميبينند مسئولين ظلم ميكنند، جوان وقتي ميبيند خودش پشت كنكور مانده، ولي پسر فلان مسئول راحت ميرود دانشگاه، در برابر بيعدالتي قيام ميكند و چون دستش به جايي بند نيست، مبارزه منفي ميكند: «اگر اسلامي كه تو ميگويي اين است، اصلاً من اين اسلام را نميخواهم!» مسأله اين نيست كه او اسلام را نميخواهد، او تو را نميخواهد. تو مسئولي كه از اسلام حرف ميزني و از عدالت سخن ميگويي، ولي خانهات هزار متر است! مشكل ما اين است. و گرنه من نيز به آن خدايي كه شما گفتيد اعتقاد ندارم. خدايي كه مرا براي «رنج كشيدن» خلق كرده است. خدايي كه ميخواهد «حسرت» بخورم و از اين كارش لذّت ميبرد. خدايي كه نشسته است تا «له شدن» مرا ببيند! من...