به نظرم مفيد است
براي خيليها
خيلي از زنان و مردان جامعهمان
كه اين آخرش است
اين ته خط است
اين ته دادگاه است
وقتي نادرست رفتار كني
تهش اين ميشود
عبرت است
اگر نبود نميگذاشتم اينجا
باشد تا ياد بگيرند
تا پيشبيني كنند
تا پيش ببينند
تا مثل اين آدمها رفتار نكنند
تا دچار چنين حسرتي نشوند
براي عبرت بردن
چون به نظرم ذكر اين مطلب مفيد است
اين ماجرا به حكايتي مربوط ميشود كه درباره آن اينجا نوشته بودم
اين ايميلي است كه زوجه سالها پس از طلاق براي زوج فرستاده است:
(متن بدون دخل و تصرّف و كم و زياد عيناً كپي شده است و هيچ تغييري در آن ندادهام، فقط نام اشخاص را حذف كردم و به جاي آنها سه نقطه گذاشتم)
بسمهتعالي
اين مطلب را در حالي مينويسم كه در اتاق نشستهام و چندين روز است كه مشغول مطالعهي وبلاگ و مطالب مربوط به خودم هستم. علاوه بر وبلاگ، سيديهايي كه ايشان تهيه كردهاند و اسنادي كه در اختيارم گذاشتهاند و..
هر روز كه مقداري از آن را مطالعه ميكنم، تمام وجودم داغ ميشود و عرق تمام بدنم را خيس ميكند. گريه ميكنم و به خدا و جانمازي كه در اتاق، در اين چند روز مدام پهن است، پناه ميبرم. مشغول دعاي ابوحمزه ثمالي ميشوم، گريه بيشتر ميكنم و از درگاه خداي متعال طلب عفو ميكنم كه من، آن [...] نبودم. اصلاً او، من نبودم. حقيقتاً او يك زن ملعونهاي بوده كه چنين كرده است چرا كه ذهنش را پر كرده بودند از مسلكهاي غلط و پيچيده! بگويم خدا بيامرزد يا نيامرزد يا هدايت كند، آن كسي را كه مرا در اين مسير اشتباه انداخت و من از فضايي كه مدام در آن تحقير ميشدم، ميهراسيدم. تصور كنيد، به زني كه شوهر و بچه دارد، چنين القا كنند: «زناني كه وقتشان را صرف خانهداري و شوهرداري و بچهداري ميكنند، به چه درد اسلام ميخورند؟ و چه دردي از اسلام دوا خواهند؟! آيا شما وظيفه نداريد؟! مخصوصاً كساني كه در خانهاي به دنيا آمدهاند كه محيط خانه، مملو از مباحث عميق علمي و فرهنگي است. آيا اين موضوع، وظيفهاي بر دوش شما نميگذارد؟! اگر نه، پس فرق شما با ديگر دختران كه در چنين محيطي نيستند چه ميشود؟! تو تك دختر خانه، محرم خانه و دختر مديري هستي! قطعاً به نحو احسنت از پسِ آن بر خواهي آمد.» اگر چه كه بيانات هيچگاه به اين صراحت نبوده، اما در همين حوالي بوده كه ذهنيت مرا بكلي به اشتباه انداخته بود. تا آنجا كه گمان ميكردم، زندگي عادي با همسر و فرزندانم، خسارت دنيا و آخرت است و ما كه به اين مباحث دسترسي كامل و سادهاي داشتيم، در اين زمينه كوتاهي كردهايم. و ادامه ميدهند كه خدايا! جواب خدا را چه خواهي داد؟! آيا در روز قيامت خداي متعال شما را كه دختر اين خانه بودي، بازخواست نميكند كه چرا غفلت كردي؟! ديگران هيچ، اما تو كه شرايط خدمت به فرهنگستان را داشتي، چرا كوتاهي كردي؟! (اينها همه، تصوراتي بود كه خودم از برخوردهاي خانواده احساس ميكردم، نه اين كه به وضوح چنين گفته باشند.) و من رفتم كه به خيال واهي، به اسلام خدمت كنم!
از طرف ديگر، حقيقتاً همسر و فرزندانم را دوست داشتم، چيزي بيشتر از دوست داشتن! وقتي جدايي صورت گرفت، بارها براي آنان نوشتم كه نشاندهندهي عشق بي حدّ و اندازهي من به عزيزانم بوده است. در اينجا بخشي از آنها را ميآورم:
«واي [...]! كجايي مادر؟! نميدانم چرا ياد تو اينقدر قلبم را فشرده ميكند، آنقدر كه به شدت اشكهايم را به هر طرف ميپراكند! قلبم تو را صدا ميزند. دستانم، صورت ماه تو را ميخواهد. نگاهم، صدايم، وجودم.... تو را ميخواهد. مينويسم براي تو، براي دخترم، اما اشكها آنقدر كاغذ را مچاله ميكنند كه جوهر خودكار در آن پخش ميشود و قلم هم ديگر ياري نميكند. در صفحهي بعد باز مينويسم برايت [...]! مادر! آيا در اين ديار خاكي، مادري هست كه فرزندانش را نخواهد و بدون آنان توانايي نفس كشيدن داشته باشد؟! و بي دغدغه زندگي كند؟! نه، باور نميكنم. خيلي دوست دارم يكبار ديگر تو را در آغوش بگيرم و بگويم: «كوتاهيام را ببخش!» يادم ميآيد در يكي از آن روزهاي بحراني كه حال روحي وحشتناكي داشتم، تو ازم خواستي تا دستانت را بشويم و اصرار داشتي كه من، اين كار را انجام بدهم. اما من، از فشار روحي شديد، تو را از خود دور ميكردم. اطرافيان در حيرت بودند كه آيا اين همان [...]اي است كه در يك چشم بهم زدن، حاجت فرزندانش را برطرف ميكرد؟! چه شده كه ديگر نميتواند حتي دستِ دخترش را بشويد؟! نميدانم آن شب چه مرگم شده بود كه توانايي انجام تقاضاي تو را كه تنها «شستن دستانت بود»، نداشتم. هنوز هم در حيرتم! با تمام عشقي كه از تو در دلم قليان داشت، اما انگار صدايت را نميشنيدم و گريههايت را نميديدم. آنقدر مستأصل شده بودم كه خودم هم در برابرت زانو زدم و دو دست روي سرم گذاشتم و گريه ميكردم.
گاهي ميگويم خدا را شكر كه آن شب تمام شد، گاه ميگويم نه! اي كاش برگردد آن شب و من تو را در آغوش بكشم و دستانت را به آرامي بشويم و خشك كنم!
عزيز دخترم! كوتاهي آن شب را چگونه جبران كنم؟! و كي و چگونه از عذاب وجدان آن شب نجات خواهم يافت؟! چگونه غفلت مرا خواهي بخشيد كه تو نياز داشتي و گريه ميكردي براي يك لحظه آغوش من، اما من نميتوانستم و فقط با تو گريه ميكردم. چگونه از مادرِ مريضت خواهي گذشت و به من فرصت دوباره خواهي داد؟! تا تمام لحظات عمرم را براي جبران آن لحظات صرف كنم؟!
تو اي پسرم، [...]! [...]! در فراغ شما در آتشم! و كي اين آتش برايم سرد خواهد شد؟! چه زمان خود را از ترك شما خواهم بخشيد؟! تا سرِ آرام به بالين بگذارم؟! كدام لحظه خواهد بود كه باز خندههاي شما را تماشا كنم؟! و كدام روز عزيز و گرامي خواهد بود كه در كنار شما آرامش گيرم؟! چه روز زيبايي است كه دوباره بشنوم كه ميگويي: «مامان، من خيلي دوستت دارم.»؟! و كدام سال خوشبختي است كه تولد شما را به جشن بنشينم؟! باور نميكنم بچهاي مادرش را نخواهد و مادري بچهاش را؟! نه، باور نميكنم. چگونه باور كنم كه بدون مادر، حقيقتاً شاديد؟! چگونه باور كنم كه دخترم، اطراف خود مادري را ببيند كه دست بچهاش در دست گرفته، اما آهي از دل نكشند كه اي كاش مادر منم اينجا بود و به وجودش در برابر دوستانم افتخار ميكردم و او را به همه نشان ميدادم؟!
آه خداي من! چه روز عزيزي است كه بتوانم هر سه فرزندم را به آغوشم بگيرم و عقدهي دل وا كنم؟! خدايا! اين است مقام(فقر و ذلّت) آن كس كه به درگاه تو روي آورده و به لطف و كرمت پناه جسته و با نعم و احسانت انس و الفت گرفته. و تو آن ذات با جود و بخششي كه جامهي عفوت (بر تن گنهكاران) تنگ نيست و فضل و رحمتت نقصانپذير نخواهد بود و ما هم تمام وثوق و اطمينان خاطرمان به عفو هميشگي توست. آيا چنين پنداريم كه تو بر خلاف حسن ظنّي كه به حضرتت داريم با ما رفتار ميكني؟ يا ما را از اميد و آرزوهايي كه به تو داريم محروم ميسازي؟ هرگز!
و من الله توفيق
اين عاقبت انسانپرستيست
مطلبي كه در اينجا به آن اشاره كرده بودم!
فهرست مطالب آرشيوشده از اين پرونده: