عصباني
خيلي شديد
ناراحت
تحمّل نميتوانست
«بابا وايتكس بريز پيراهنم خوب تميز شه»
سيداحمد خواست
من هم ريختم
در ماشين لباسشويي
يهو سيدمرتضي هم پيراهنش را آورد:
«بابا اينم بنداز تو ماشين»
بله
نبايد ميانداختم
رنگش سبز بود
خودم بايد حواسم را جمع ميكردم
نكردم خب
اشتباه
انداختم و روشن
يكساعت بعد...
هاهاها...
زرد شده بود
واقعاً زرد
سيدمرتضي داشت ديوانه ميشد
خيلي پيراهنش را دوست داشت
- ببين پسرم
سبز از دو رنگ زرد و آبي تركيب شده
تشكيل شده يعني
رنگ آبياي كه در لباس تو استفاده كردهاند
در پارچهاش
كيفيت نداشته
شسته شده و رفته
زردش اما
با كيفيت
باقي مانده
مسأله همين است
قبول نميكرد
آرام نميشد
- ببين سيدمرتضي
حالا مگه عصباني باشي
رنگ پيراهنت دوباره بر ميگرده
نخير
فايده نداشت
پس دست به كار شدم و رفتم در فاز نصيحت:
- گوش كن
قرار است بزرگ شوي
بايد ياد بگيري
چيزي كه از دست رفته
ديگر رفته است
بر نميگردد
غصه خوردن برايش فايده ندارد
فقط خودت را اذيت ميكني
ياد بگير
عادت كن
براي آن چه كه رفت غصه نخور!
تمام شد
اين را كه گفتم آرام شد
بالكل فراموش كرد و به زندگي بازگشت!
«لِّكَيْلَا تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ وَاللَّـهُ لَا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ» (حديد:23)
تا [با يقين به اينكه هر گزند و آسيبي و هر عطا و منعي فقط به اراده خداست و شما را در آن اختياري نيست] بر آنچه از دست شما رفت، تأسف نخوريد، و بر آنچه به شما عطا كرده است، شادمان و دلخوش نشويد، و خدا هيچ گردنكش خودستا را [كه به نعمت ها مغرور شده است] دوست ندارد. (ترجمه انصاريان)
پ.ن.
تصويري از پيراهن گرفتم
باوركردنش سخت است
اينكه
اين پيراهن تا هفته پيش كاملاً
كامل كامل يعني
سبز بوده است
سيز تيره! :)