درمورد مطلبي هرچي فكر ميكنم و مطالعه ميكنم به نتيجه نميرسم.
آيا فقه مخالف با عرفان است كه در آن عشق حرف اصلي را ميزند؟
البته ميدونم منظور از اين عشق،عشق حقيقي هستش اما همين عرفاي اسلامي يك جمله دارند كه ميگويد:
المجاز قنطرة الحقيقه.
ملاصدرا و ابوعلي سينا كه فيلسوف بودهاند در كتبهايشان صحبتهايي از عشق به ميان آوردهاند و حافظ و مولوي بسياري از عرفا رد پايي از يك عشق زميني در زندگي آنها مشاهده ميشود حتي ابن عربي كه يكي از بزرگترين عرفا ميباشد.
ميخواندم:
كسي كه عشق ميورزد از همهي تعلقات خود را خلاص ميكند و وقتي به عشق حقيقي ميرسد فقط ميماند كه از اين عشق زميني دست بردارد ولي كسي كه ميخواهد از ابتدا به عشق حقيقي برسد بايد خود را از بسياري تعلقات برهاند در اينصورت عشق مجازي زمينهاي را براي راحتتر كردن وصول به عشق حقيقي فراهم ميآورد.
اما عاشق شدن زمينهاي دارد.
زماني ميرسد كه شخص زيبارويي را ميبيند و دل به او ميبندد و عاشقش ميشود و زماني يك صحبت كردن باعث دل بستن و عاشق شدن ميشود ولي در فقه و احكام كه برگرفته از قرآن كه فرمودهي خداست و روايات از نگاه كردن و صحبت كردن با نامحرم را منع كردهاند پس اين عشق بايد چطور شكل بگيرد؟
اين ردپاي عشق در زندگي عرفاي ما كه در ديوان اشعار آنها هويداست چگونه پيدا شده است؟
آيا آنها به فقه عمل نمينمودهاند؟
اصلا آيا اين جملهي المجاز قنطرةالحقيقه درست ميباشد؟
اگر درست است پس چرا فقه ما را از آن نهي ميكند و اگر درست نيست چرا بزرگاني مثل حافظ و مولوي و ابن عربي و بسياري ديگر از عرفا از آن حرف به ميان آوردهاند و حتي عشق در نوشتههاي ابوعلي سينا و ملاصدرا كه فيلسوف بودهاند حرف به ميان آمده است؟
يكي از شعرهاي معروف حضرت امام ره كه چندين سال پيش ميخواندم و الان به يادم آمد ميخواندم:
من به خال لبت اي دوست گرفتار شدم
حتي اگر اين خال را به يكي از معصومين نسبت دهيم طبيعتا غير از خدا ميباشد چراكه اين خال منتسب به خدا نيست مگر اينكه بياييم و تفسير ديگري براي اين اصطلاحات عرفا و حضرت امام داشته باشيم اما برخي ابيات است كه در آن تاويل و تفسير راه ندارد و كاملا مشخص است كه منظور اين بزرگان يك شخص ميباشد.
اين پارادوكس فقه و عرفان چگونه توجيه پذير است؟
اين از آن پرسشهاييست
كه گفتن پاسخ آن سخت است
نه از بابت سختي پاسخ
كه از بابت گره خوردن با شخصيتهاي مهم
ارزشمند
شناخته شده
و قابل احترام تاريخي
در اين موارد
حتي اگر پاسخ را هم بداني
بيانش دشوار ميشود
زيرا
مخاطب
اگر نتواند
اگر ظرفيت فهم و درك آن را
كه تفكيك كند ميان قول و قائل
كه بپذيرد امكان خطاي بزرگان را
اگر نتواند با اشتباهات گذشتگان
حتي اگر مورد احترام باشند
نتواند كنار بيايد
بيان پاسخ سخت ميشود
و گرنه پاسخ چندان هم دشوار نيست
انسان مؤمن
ايمان را ملاك قرار ميدهد
كلام راست و درست و حق را ميپذيرد
و رشد را
اينكه گذشتگان
حتي اگر به خطا رفته باشند
مأجورند إنشاءالله
زيرا قصد سوء نداشتند
و خطا ناشي از غبارآلود بودن فضا
انسان ديندار
و مؤمن
كه دين خود را به آدمها گره نميزند
انسانهايي كه درك و فهمشان محدود است
و رشد ميكنند
حالا اگر برسد به اينكه دانشمندي هم خطا كرده
حرف غلطي زده
دنبال حرف راست بايد باشد
كلام حق
مسير حق
ملاك، حقانيّت خودِ مطلب است
عرفان و فقه
حتي بيشتر
فلسفه هم
و چه بسا كلام
و علم اخلاق شايد
همه اين علوم كه در دايره و مقوله علوم اسلامي قرار ميگيرند
در دو چيز معمولاً اختلاف دارند
گاهي زياد
و گاهي كم
مشكل از اينجا ناشي ميشود:
منبع و روش
[ادامه دارد...]
- عشق و فقه 14
- عشق و فقه 13
- عشق و فقه 12
- عشق و فقه 11
- عشق و فقه 10
- عشق و فقه 9
- عشق و فقه 8
- عشق و فقه 7
- عشق و فقه 6
- عشق و فقه 5
- عشق و فقه 4
- عشق و فقه 3
- عشق و فقه 2
- عشق و فقه 1