خودش دلش ميخواست
پسرها را بهانه كرده بود
پيشنهاد را به آنها داد
تا آنها مطالبه كنند:
«بابا، سيداحمد و سيدمرتضي گفتن براشون حلوا درست كنم ببرن مدرسه»
- باشه، درست كن دخترم، ولي من كمكت نميكنما
شيرينيپزي و كار در آشپزخانه را دوست دارد
حس بزرگ شدن را
قدرت و تسلّط بر ابزار و مواد اوليّه را
توليد را
كيست كه دوست نداشته باشد؟!
وارد آشپزخانه نشدم
واقعاً هيچ كمكي نكردم
عمداً
قصدم اين بود كه به استقلال نزديكتر شود
وقت ريختن شربت زعفران اما سري زدم:
- شربتو بريزي روي آرد و روغن داغ، ممكنه بيرون بپاشه بسوزي، بايد خيلي كمكم بريزي
«خودت ميريزي شربتو؟»
اين قسمت را كمك كردم
بخش خطرناك كار را
و بعد
وقتي كار به اتمام رسيد
حلواي خوشمزه كه درست شد:
- آفرين دختر گلم!
تقريباً همه كار رو خودت انجام دادي
من نيامدم تا ببينم ميتوني تنهايي يا نه
از اين حرفم تعجّب كرد:
«جدّي؟! فكر كردم دلت نميخواست حلوا درست كنم، به خاطر همين نيومدي كمكم!»
سوء تفاهم به همين سادگي شكل ميگيرد
وقتي دخترم
در ذهن خود رفتار مرا تحليل ميكند
و به نتايج نادرست ميرسد:
- نه عزيزم، وقتي اجازه دادم حلوا درست كني، پس راضي بودم!
بچهها بايد حُسن نيّت را هم ياد بگيرند
چقدر تربيت، جزئيات و ريزهكاري دارد!
پسرها به مدرسه بردند
در كلاس تقسيم كردند
امروز
راضي برگشتند
همه خوششان آمده بود
مريم حلواي خيلي خوشمزهاي درست كرد!
قَالَ علي (عليه السلام): «لَا تَظُنَّنَّ بِكَلِمَةٍ خَرَجَتْ مِنْ أَحَدٍ سُوءاً، وَ أَنْتَ تَجِدُ لَهَا فِي الْخَيْرِ مُحْتَمَلًا» (نهجالبلاغه، ح360)
به سخنى كه از كسى صادر مى شود تا جايى كه براى آن محمل خير مى يابى گمان بد مبر (ترجمه انصاريان)