«ميدوني بزرگ شدم ميخوام چه كاره بشم؟»
- چكار؟
«ميخوام برم عراق
يه رستوران غذاي ايراني بزنم
آشپزي كنم
بعد زن عراقي بگيرم
بچههام دو رگه بشن
هم عربي حرف بزنن هم فارسي»
اين آرزو خيلي واقعيست
خيالي و فانتزي و دور از دسترس نيست
نه آن چيزهايي كه ما ميگفتيم
در كودكيمان:
خلبان، ناوخداي كشتي و مخترع
خوشحال شدم
چرا؟
زيرا هنگام تحليل
وقتي به رفتار كودكان مينگرم
احساس ميكنم
بيشتر تحت تأثير ارادههاي بزرگترهايمان بوديم
تشويقهايشان
خواستههايشان
ارزشهاي غيرواقعيشان
او اما مستقل فكر ميكند
وابسته نيست
اين خيلي خوب است
خيلي خوب
من اينطور فكر ميكنم
وقتي درباره دنيا با ما صحبت ميكردند
اِعمال نفوذ ميكردند
در ذهنمان
با بزرگنمايي بعضي مشاغل خاصّ
كه به آرزوهاي غيرواقعي بيانديشيم
هر چه كه دور از دسترس
براي اشتغال
براي آينده
براي بزرگساليمان
اما
كودك را اگر رها كنيم
به گمانم
با آرزوهاي خودمان پر نكنيم
واقعيت را ببيند
ميبيند
انتخابهاي در دسترستري ميكند
واقعي تصميم ميگيرد!
اميرالمؤمنين (ع): «لَوْ شِئْتُ لَاهْتَدَيْتُ الطَّرِيقَ إِلَى مُصَفَّى هَذَا الْعَسَلِ وَ لُبَابِ هَذَا الْقَمْحِ وَ نَسَائِجِ هَذَا الْقَزِّ، وَ لَكِنْ هَيْهَاتَ أَنْ يَغْلِبَنِي هَوَايَ وَ يَقُودَنِي جَشَعِي إِلَى تَخَيُّرِ الْأَطْعِمَةِ، وَ لَعَلَّ بِالْحِجَازِ أَوْ الْيَمَامَةِ مَنْ لَا طَمَعَ لَهُ فِي الْقُرْصِ وَ لَا عَهْدَ لَهُ بِالشِّبَعِ، أَوْ أَبِيتَ مِبْطَاناً وَ حَوْلِي بُطُونٌ غَرْثَى وَ أَكْبَادٌ حَرَّى» (نهجالبلاغه، ن45)
(فكر نكنيد من قادر به تحصيل لذت هاى دنيا نيستم. به خدا سوگند) اگر مى خواستم مى توانستم از عسل مصفا و مغز گندم و بافته هاى ابريشم براى خود (بهترين) غذا و لباس را تهيّه كنم; اما هيهات كه هواى نفس بر من چيره شود و حرص و طمع مرا وادار به انتخاب طعام هاى لذيذ نمايد در حالى كه شايد در سرزمين حجاز يا يمامه (از مناطق شرقى عربستان) كسى باشد كه حتى اميد براى به دست آوردن يك قرص نان نداشته و هرگز شكمى سير به خود نديده باشد. آيا من با شكمى سير بخوابم در حالى كه در اطراف من شكم هاى گرسنه و جگرهاى تشنه باشند؟! (ترجمه مكارم)