عمو پورنگ نگاه ميكنند
سيدمرتضي آغاز ميكند:
«خودشون آتيش روشن كردن داره دود ميكنه، بعد ميگن هوا رو آلوده نكنين»
سيداحمد بيدرنگ پاسخ ميدهد:
«اين دود به طبيعت آسيب نميزنه، دود گازوئيله كه هوا رو آلوده ميكنه!»
اصل بر مخالفت است
خيلي بد است
فرهنگ شده است
مدتهاست
در بلاد ما
عادت كردهايم مخالفخواني كنيم
در هر وضعيتي
هر چه كه باشد
يك عادت سياسي زشت
مطمئن هستم تقريباً
اگر سيداحمد به دود اعتراض كرده بود
نقشها عوض ميشد
سيدمرتضي به توجيه دست ميزد
چرا؟!
زيرا هدف «مخالفت» است!
هر روز نميبينيم؟
بسيار
تقريباً همه از هواي نفس
مسأله تقواست
دينداري
اخلاق
آن جناح سياسي آن حرف را ميزند
آن جناح سياسي ضد آن
نه چون با آن سياست مخالف است
نه چون آن را نادرست ميانگارد
فقط براي پايبندي بر «اصل مخالفت»
همين
تا خود را ثابت كند!
قال الأمير (ع): «فَالنّاسُ عَلى اَرْبَعَةِ اَصْناف: مِنْهُمْ مَنْ لايَمْنَعُهُ الْفَسادَ فِى الاَْرْضِ اِلاّ مَهانَةُ نَفْسِهِ، وَ كَلالَةُ حَدِّهِ، وَ نَضيضُ وَفْرِهِ. وَ مِنْهُمُ الْمُصْلِتُ لِسَيْفِهِ، وَالْمُعْلِنُ بِشَرِّهِ، وَالْمُجْلِبُ بِخَيْلِهِ وَ رَجِلِهِ، قَدْ اَشْرَطَ نَفْسَهُ، وَ اَوْبَقَ دينَهُ لِحُطام يَنْتَهِزُهُ، اَوْ مِقْنَب يَقُودُهُ، اَوْ مِنْبَر يَفْرَعُهُ... وَ مِنْهُمْ مَنْ يَطْلُبُ الدُّنْيا بِعَمَلِ الاْخِرَةِ، وَلا يَطْلُبُ الاْخِرَةَ بِعَمَلِ الدُّنْيا. قَدْ طَأْمَنَ مِنْ شَخْصِهِ، وَ قارَبَ مِنْ خَطْوِهِ، وَ شَمَّرَ مِنْ ثَوْبِهِ، وَ زَخْرَفَ مِنْ نَفْسِهِ لِلاَْمانَةِ، وَ اتَّخَذَ سِتْرَاللّهِ ذَريعَةً اِلَى الْمَعْصِيَةِ! وَ مِنْهُمْ مَنْ اَقْعَدَهُ عَنْ طَلَبِ الْمُلْكِ ضُؤُولَةُ نَفْسِهِ، وَ انْقِطاعُ سَبَبِهِ. فَقَصَرَتْهُ الْحالُ عَلى حالِهِ فَتَحَلّى بِاسْمِ القَناعَةِ، وَ تَزَيَّنَ بِلِباسِ اَهْلِ الزَّهادَةِ، وَ لَيْسَ مِنْ ذلِكَ فى مَراح وَلاَ مَغْدًى. وَ بَقِىَ رِجالٌ غَضَّ اَبْصارَهُمْ ذِكْرُ الْمَرْجِعِ، وَ اَراقَ دُمُوعَهُمْ خَوْفُ الْمَحْشَرِ. فَهُمْ بَيْنَ شَريد نادٍّ، وَ خائِف مَقْمُوع ، وَ ساكِت مَكْعُوم، وَ داع مُخْلِص، وَ ثَكْلانَ مُوجَع. قَدْ اَخْمَلَتْهُمُ التَّقِيَّةُ، وَ شَمَلَتْهُمُ الذِّلَّةُ، فَهُمْ فى بَحْر اُجاج ، اَفْواهُهُمْ ضامِزَةٌ، وَ قُلُوبُهُمْ قَرِحَةٌ. قَدْ وَعَظُوا حَتّى مَلُّوا، وَ قُهِرُوا حَتّى ذَلُّوا، وَ قُتِلُوا حَتّى قَلُّوا.» (نهجالبلاغه، خ32)
{دنياپرستان}
مردم بر چهار دسته اند:
1. گروهى از آنان مانعى از فساد در زمين ندارند مگر پستى نفس، و كندى اسـلحه، و كمـى مـال.
2. گروه ديگر اسلحه بركشيده، شر خود را آشكار كرده، سواره و پياده دنبال خود راه انداخته، خود را براى فساد آماده نموده، دين خود را تباه كند براى اندكى از مال دنيا كه به غارت برد، يا سوارانى كه به دنبالش بيفتند، و يا مسندى كه بر آن نشيند.
3. گروه ديگر آن كه با عمل آخرت دنيا خواهد، و آخرت را به وسيله عمل صالح دنيوى نجويد. اظهار فروتنى كند، گامها را كوچك بردارد، دامن جامه كوتاه نمايد، و خود را امين جا زند، و پرده پوشى حق را وسيله معصيت قرار دهد!
4. گروه ديگر را پستى نفس و نداشتن قوم و قبيله از طلب حكومت برجا نشانده، اين تهيدستى او را محدود كرده، خود را به اسم قناعت آراسته، و خويش را به لباس زهـد زينـت داده، در حـالى كـه در شـب و روز اهـل عنـوان قنـاعت و زهـد نيـست.
{خداپرستان}
باقى ماندند آنان كه ياد قيامت چشمشان را از حرام بسته، و ترس از محشر اشكشان را جارى كرده. گروهى از اينان مطرود مردمند، و بعضى در وحشت مقهوريت، و دسته اى ساكت و خاموش، و عده ديگر با خداوند مناجات مخلصانه دارند، و بعضى از اينان هم ماتم زده و زجر كشيده اند. تقيه آنان را به گمنامى كشيده، در خوارى غرق شده، در دريايى از تلخى غوطه ورند، دهانشان از سخن بسته، و قلبشان مجروح است. ملّت را موعظه كردند تا ملول و خسته شدند، مقهور مردم شده تا خوار گشتند، و شهيد شدند تا كم شدند. (ترجمه انصاريان)