فرزندان فرق ميكنند
مثل هم نيستند
اين را هر پدر و مادري حس ميكند
اگر با آنها دمخور باشد
اگر به رفتارشان توجه
كارهايشان را خوب نگاه كند
عاشق هنر است اين يكي
چه كارش ميشود كرد
من اگر چه خودم مفيد نميدانم
چنين آتيهاي را
ولي بايد راه بروي
با كسي كه ميخواهي راهش را عوض كني
رنگ دستش دادم
گفتم: برو حياط
هر جا را خواستي رنگ كن
كوچكتر كه بود
فومبر را دادهام دستش
گفتم: اختيارش با تو
هر چه ميخواهي بساز
اعتماد بايد
بايد بداند كه مخالفش نيستم
مخالف علاقهاش
بايد چند قدمِ مهم با او بردارم
در كنارش
تا وقتش كه شد
هدايتش كنم
نشانش دهم كه هنر، «دنيايي»ست
و او «اخروي»
هنر، انسان را جذب دنيا ميكند
مگر اينكه هدف داشته باشد
هدفي متعالي
هنر به خودي خود دنياپرستيست
مالِ انسانهايي كه آخرت را فراموش كرده
به زيباييهاي موقتي چشم دوخته
دلبسته
مؤمن نميتواند هنرمند باشد
البته هنر به معناي امروزي آن
همين هفت شاخه معروف
مثالي برايش خواهم زد:
چند كماندو را مأمور عمليات ميكنند
هواپيما
چتر نجات
فرود در منطقه
بايد مسيري را طيّ كرده
كاري را به انجام رسانده
به نقطه مشخصي برسند
براي خروج
هليكوپتري سر وقت دنبالشان خواهد آمد
در اين ميانه
از گلزاري ميگذرند
لالهزاري
دشتي زيبا
مسير مأموريت است
بايد بروند
نبايد بمانند
اما
بعضي فريفته زيبايي شده
گردنبندها و دستبندها از گل ميسازند
اينها جا ميمانند
به عمليات نميرسند
به كاري كه براي آن آمده بودند
انسان كماندو است
تكاور يعني
مأمور
مأموريت دارد
آمده است تا برود
نيامده است كه بماند
كه جمع كند
كه بسازد
كه هنرمند شود
هنر انسان مؤمن «انجام بهتر مأموريت» است
هنر كودكانم را جهت ميدهم سمت هدف
بايد بدهم
هنر براي هنر
هنر براي تشويق
هنر براي هنرمند بودن
قطعاً خسران مبين است
ماندگاري ندارد
وقتي كه دنيا فاني ميشود
محصولات هنري هم
هنر بايد تبديل به محصول اخروي شود
تا بماند
بايد در مسير مأموريت قرار بگيرد!