قول داده بودم
پارسال
وقتي كه تابستان تمام شد و مجبور شديم جوجهها را بفروشيم
نگهداري نميتوانستيم
مدرسهها باز
قول داده بودم:
«تابستان بعد ده تا ميخريم»
راست هم گفته بودم
هميشه راست ميگويم
قصد تخلّف نداشتم
بار اول چهار تا خريديم
جوجه يك روزه
محلّي
دانهاي دو هزار تومان
اينجا نوشتم
به يك ماه نكشيد
ديدم كم است
دوباره خريديم
اينبار پنجتا
در اينجا
و مِهر فروختيم
همهشان را
اين بار كه تابستان شد
نميشد به قولم عمل نكنم
رفتيم كه بخريم...
گفتم كه موقتيست
سه ماه بيشتر نميتوانيد
ميدانيد كه نميشود
در خانه كه نميمانند
بزرگ ميشوند
جا نميشوند
بايد كه به حياط بياندازيم
پارسال خودشان ديدند كه چقدر گربههاي محل به حياط ما چشم طمع داشتند
پيشنهاد كردم چيز كوچكتري بگيريم
پرندهاي كه حياط نخواهد
در خانه بماند
قناري گران
زودمرگ هم
نگهدارياش اطلاعات فراوان ميخواهد
مرغ عشق نيز
ولي...
پيشنهاد فروشنده فنچ بود
بالغ
گفت كه ديگر رشد نخواهند كرد
همينقدر كوچك كه هستند
اولين بار بود از نزديك ميديدم
روز اول صدايشان در نميآمد
شب اول
تنها ماده داخل لانه رفت
نر بيرون ماند
هر كدام را هشت هزار تومان ميفروخت
پنج هزار تومان ميخريد
گفت: «جفت بايد ببريد، تخم هم ميگذارند»
بچهها خوشحال از تكثير
اينكه زياد خواهند شد
ولي
تا دو روز قهوهاي داخل لانه نميرفت!
بالاخره با هم دوست شدند
يا ازدواج كردند
- به قول بچهها -
چند روز است همديگر را تحمّل ميكنند
در لانه
روي پنبهها ميخوابند
روزها هم ورجه وورجه
از اين طرف به آن طرف
و مدام سر و صدا
آرام ندارند
يكسره ميخوانند
اما هنوز...
هنوز تخم نگذاشتهاند
و بچهها همچنان منتظر!